رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 171
سری به نشانه مثبت تکان دادم، احساس کردم سوالش را نمیخواهد در جمع بپرسد.
- آره حتما دارم شادی را میبرم اتاق بزارم روی تخت راحت بخوابه.
سری تکان داد و با اجازه ای رو به جمع گفت و دنبالم روان شد.
داخل اتاق خودم رفتم و شادی را آرام طوری که بیدار نشود روی تخت جا دادم و پتو را رویش تنظیم کردم. نگاهم به کیان که نگاه متفکرش روی شادی خیره بود افتاد.
-کیان؟
جهت نگاهش را از شادی به من تغییر داد.
- بپرس می شنوم؟
دستی کلافه دور دهانش کشید و در حالی که کاملا متوجه بودم که پرسیدن سوال چه قدر برایش سخت است لب باز کرد: راستش چه جور بگم... دلم نمی خواد این سوال رو از خود رژان بپرسم ولی نمی تونم راحت از کنارش رد بشم، باید بدونم که... که کی بوده؟ منظورم اینه که...
حرفش را قطع کردم به سختی داشت حرفش می زد.
- متوجه منظورت هستم مجید.
نگاهش را دزدید و باز به شادی غرق خواب داد.
-موهای طلایی و چشم های آبی این بچه منو یاد چشم های...
چشم هایش را با درد، دردی که میدانستم جانکاه است بست.
زمزمه کردم: سینا، اسمش سیناست.
فشار پلک هایش روی هم بیشتر شد و لب زیرینش را داخل دهانش کشید. نزدیکش شدم. دلم برایش میسوخت دلم برای همه مان می سوخت یاد حرف عمو حسین افتادم که همیشه میگفت 《آدمی زاد پوستش کلفته وگرنه یه جاهایی راه خلاصی فقط مرگه و بس...》
-کیان آروم باش، نباید نسنجیده عمل کنی، مبادا کار دست خودت بدی!
سری تکان داد و بی معطلی از اتاق خارج شد. وقتی به سالن برگشتم دیگر نبود نگاهم سمت در کشیده شد و با دلشوره پرسیدم: کیان رفت؟
فرهاد سری تکان داد.
-آره خیلی به هم ریخته بود سوالش چی بود مگه؟
از روی ناراحتی لبم را به دندان گرفتم.
-فرهاد برو دنبالش کار دست خودش نده.
عمه قبل از اینکه فرهاد لب باز کند سریع و با دلهره پرسید: چرا عمه؟ چه کاری؟!
-از قیافه ی شادی فهمیده که... که... باباش کیه!
عمه یا زهرایی گفت و روی مبل وا رفت. کنارش نشستم و شانه اش را ماساژ دادم. با نگاه اشکی و نگرانش به صورتم خیره شد.
- به خدا رویا طاقت یه ضربه ی دیگه رو نداره. نره بزنه پسر رو بکشه بیچاره بشیم!
فرهاد در حالی که به احمد اشاره می کرد بلند شود گفت: نگران نباش مامان هیچ اتفاقی نمی افته.
بعد از رفتن احمد و فرهاد کلی عمه را دلداری دادم تا کمی آرام گرفت. ساعت از نیمه شب گذشته بود. پشت پنجره ایستاده بودم که ماشین فرهاد در پیچ کوچه ظاهر شد.
شالم را روی سرم انداختم و سریع از خانه بیرون زدم و با آسانسور به همکف و از آنجا به داخل حیاط رفتم. پا به حیاط گذاشتنم با پیاده شدن فرهاد از ماشین پارک شده اش یکی شد. خودم هم نمیدانستم چرا با این سرعت خود را به حیاط رسانده ام! برای فرهاد که جویای علت شد بهانه هواخوری آوردم و سمت تاب راه افتادم. کنارم هم قدم شد.
پرسیدم: چرا دیر کردی؟ کیان کو؟
-رفت یه سر به رژان بزنه، بیاد. نگران نباش.
- آرومش کردی؟ فرهاد این قضیه بوی خون میده به خدا. نگرانی عمه بی مورد نیست.
روی تاب نشستم. کنارم آمد و نشست و با فشار پایش به زمین تاب را به حرکت انداخت. لبخند کمرنگی به حرکتش زدم.
-بچه شدی؟
نگاه خسته اش را به صورتم داد.
- مگه بچه شدن بده؟
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍁🍂🍁
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 172
به پنجره خانه شان اشاره کرد و ادامه داد: شادی رو ببین اصلا نمیدونه مامانش کیه! دنیا چیه! از کجا آمده! یک گردان آدم رو انداخته تو دردسر و خودش تو عالم بچگی صفا می کنه.
-سوال ساده ی من اینقدر طول و تفسیر نداشت فرهادخان!
پایش را بار دیگر به زمین فشار داد و سرعت تاب را بیشتر کرد و خودش را روی صندلی ولو کرد.
- میخواد سینا رو پیدا کنه همین.
ترس وجودم را فرا گرفت، حرکات تاب بر استرسم می افزود. کلافه گفتم: وای فرهاد این تاب رو نگه دار.
بی حرف پایش را چفت زمین کرد و تاب متوقف شد.
سمتش چرخیدم و کج نشستم.
-که چی بشه؟ هرکی خربزه میخوره باید پای لرزش هم بشینه. اینجوری هم نیست که راحت هر غلطی خواست بکنه و بعد بزار بره. گوشمالیش مونده.
نگرانی و دلهره ام با شنیدن حرفهای بودار فرهاد بیشتر شد.
- فرهاد میخواید چیکار کنید؟!
سرش را سمتم چرخاند و لبخند کم جانی زد.
- جای نگرانی نیست، تو کاری نداشته باش. فعلا هم که آب شده رفته تو زمین.
از اینکه پیدایش نکرده بودند کمی دلم آرام گرفت و صاف نشستم. سنگینی نگاهش را حس می کردم. مکثی کرد.
- خودت خوبی؟
تازه یادم افتاد سه روز است نه زنگ زده و نه حتی پیامی که حالم را بپرسد! فرهادی که طاقت یک روز ندیدنم را هم نداشت!
بی حرف از جایم بلند شدم و عزم برگشت به خانه را کردم. از مقابلش که رد می شدم مچ دستم اسیر دستش شد. دل تپیدن گرفت ولی دلخوری در جایش سفت و سخت نشسته بود و قصد رفتن نداشت. حق داشتم توجه طلب کنم از مردی که همیشه در راس نگاهش بودم و دم به دقیقه گوشزدم کرده بود؛ آنقدر دوستم دارد که همیشه پشتم خواهد ماند و به لحظه ای به حال خود رهایم نخواهد کرد!
ایستاد و مقابلم قرار گرفت.
-چی شدی؟
نگاهم را بالا کشیدم و سعی کردم حال درونم را نمایش گر نباشد.
- هیچی سرده می خوام برگردم بالا.
نگاهش قصد شکافتن مغز از طریق چشم هایم را داشت.
با صدای باز شدن در رشته ی نگاه مان کنده شد و به سمت ماشین کیان که پشت سر ماشین فرهاد متوقف میشد برگشت. قبل از اینکه کیان پیاده شود و سمت مان بیاید بی حوصله از کنار فرهاد گذشتم به سمت ساختمان رفتم.
***
بعد از به دنیا آوردن نوزاد بیمار خوش زایم در ساعت استراحت به طبقه بالا رفتم تا جویای حال رژان شودم. عمل انجام شده و از اثر داروی بیهوشی هنوز گیج خواب بود.
با عمه مینا ترتیب مهمانی ای را برای شب داده و عمه ها را برای شام دعوت کردیم. نزدیک غروب بود که کارم در بیمارستان تمام شد. به اتاقم رژان رفتم و کمکش کردم تا لباس هایش را تعویض کند. هنوز دلش کاملاً راضی به برگشتن نبود، سعی کردم باز با حرف هایم آرامش کنم.
سوار ماشین شدیم و راه خانه را در پیش گرفتیم و با عمه مینا تماس گرفتم. عمه ها و ژیلا آنجا بودند ولی مردها شب که فارغ از کار بیرون شدند میآمدند. به محض پیچاندن فرمان و ورودم به کوچه نتیجه ی تلاش هایم برای آرام کردنش دود شد و به هوا رفت. اشک هایش روی صورتش روان و به گریه افتاد. ماشین را جلوی در پارک کردم و سمتش چرخیدم.
- روژان بچه که نیستی قربونت برم. بالاخره که چی باید برگردی یا نه! آروم باش خواهش می کنم، بهت قول میدم خیلی زود همه چی مثل قبل بشه.
دستمالی از جیب کیفم بیرون کشیدم و سمتش گرفتم.
فین فینی کرد و دستمال را از دستم گرفت.
لرزش پاهایش از همان دم پیاده شدن از ماشین شروع شد تا پشت در خانه عمه مینا...
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
✨﷽✨
✍استاد فاطمی نیا:
حديثي زيبا از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است كه موارد بسياري به بنده مراجعه كردند كه بعد از عمل به اين روايت مشكلشان حل شده است! حضرت در یک جمله کوتاه میفرمایند:
(( الاحتمال ، قبر العیوب ))
تحمل و بردباری قبر عیب هاست
چه طور جسد در قبر پنهان میشود، همه عیب ها با بردباری پنهان میشود.
مردي برايم نقل ميكرد كه من تا به منزل ميرسيدم، همسرم شروع به دعوا میکرد كه چرا تو فقيري؟! چرا من را بيست سال اسيرخود كردي؟! و...! مرد میگفت من هم جوابش را ميدادم و تا شب مدام دعوا میکردیم! و به همين منوال روزهاي ديگر! از وقتي كه این حدیث را شنيد و عمل كرد، کارشان درست شد!
💥مرد نقل ميكرد که همسرم طبق معمول ، تا من رسيدم شروع کرد به تكرار همان حرف ها! میگوید یاد این روايت افتادم که "الاحتمال قبر العیوب" هیچی نگفتم و سكوت كردم! با همين سكوتم ،تمام شد! دعوا ریشه کن شد!
@Emam_kh
🔴 رهبر انقلاب: وزارت خارجه باید مجری باشد و تصمیمات نهادهای بالادست - شورای عالی امنیت ملی(که اکثریت مسئولین دولتیاند) - را اجرا کند.
پ.ن: نه اینکه جناب #ظریف بیاید حرفهای آمریکا را تکرار کند و در نقش سیاستگذار(!!) ظاهر شده و علیه سیاستهای اصلی کشور حرف بزند! #خطای_بزرگ این است!
✅ داود_مدرسی_یان
@Emam_kh
🔴 تکرار حرفهای آمریکا
❣رهبر معظم انقلاب:
🔺از برخی از مسئولان حرفهایی زده شده که مایه تأسف است.
🔺رسانه های دشمن این حرف ها را پخش کردند.
🔺بعضی از این حرفها، تکرار حرفهای آمریکاست.
🔺آمریکاییها از نفوذ ایران در منطقه به شدت ناراضی هستند. از شهید سلیمانی ناراحت بودند به خاطر این.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند
🎥 موضوع: عاق اولاد
@Emam_kh
تکنیک درمان یبوست مزمن
یک ساعت بعد از غذا یک عدد مغز گردو + 5 عدد انجیر میل کنند و صبح ناشتا "خاکشیر+آب گرم+یک حبه قند" مصرف نمایند ، مشکل آنها درمان میگردد
(حکیم خیر اندیش)
#شیرینی_گل_مینا 🥯 😋
کره 200گرم
رنده پوست لیمو 1 ق چ
پودر قند 100گرم
پودرکاسترد 4 ق س
نشاسته ذرت 1 ق غ
وانیل مقداری
ارد 250تا 300گرم
بکینگ پودر یک دوم ق چ
زرده تخم مرغ 1
کره وپودر قند وپوست لیمو.رو زده تاحجمش دوبرابر بشه زرده رو اضافه کرده و بعد نشاسته ذرت ارد کاسترد و بکینگ پودر رو الک کرده اضافه میکنیم و هم میزنیم با لیسک.اگه خمیر چسبناک بود ارد اضافه نکنین چند دقیقه بزارین یخچال سفت میشه بعد خمیر رو من دوقسمت کردم وبه یه قسمت پودرکاکایو زدم بعدم با کاتر گل مینا قالب زدم در فر درجه صدوهفتاد به مدت یکربع
🔴 آبی بر آتش دوقطبی
سخنان حکیمانه امروز مقام معظم رهبری(حفظه الله) آب سردی بود بر آتش دوقطبی مصنوعی و تفرقه انگیز میدان_دیپلماسی.
میدان و دیپلماسی هردو ابزارهای مکملی هستند برای اِعمال سیاست های خارجی نظام جمهوری اسلامی
#رهبر_انقلاب
✍ قاسم_اکبری
@Emam_kh
❌خطای بزرگ و هم صدایی با دشمن
📣جناب آقای دکتر ظریف:
رهبر انقلاب فرمودند که اظهارات تضعیف کنندگان سپاه قدس و کسانی که حرف های قدرت های استکباری را بر زبان جاری می کنند، خطای بزرگی است و هم صدایی با دشمنان و مستکبرین است...!
💯و لذا شما به جای اینکه در توئیتر خود، از موضع انسان های بخشنده حرف بزنید و بگویید همه منتقدان را در #شب_قدر بخشیدم؛ بهتر است برای این خطای بزرگ استغفار کنید و البته در کف میدان دیپلماسی از این روش غرب گرایانه دست بردارید تا استغفار شما جنبه عملیاتی به خود بگیرد.
✍داود پورآقایی
@Emam_kh
⭕️ فتنه اکبر در راه است
مهدی طائب: مسئولان مراقب فتنه دشمن برای انتخابات ۱۴۰۰ باشند؛ دشمن طراحیهای عجیبی را برای کشور ترسیم کرده است.
🔹صحبتهای منتشر شده ظریف از عمق دلی بود که بیرون ریخت، او گفت حاج قاسم مانع این بود که تحریم را برداریم؛ با حرفهایش همه فتنه بیان شد.
🔹قبول داریم که گرانیها باید رفع شود اما بدانید این گرانیها، فقر و بیکاری، طبیعی نیست.
@Emam_kh
انتظارت مردان از شما خانوما 🙂👇🏻
1⃣وقتی به چیزی احتیاج دارین به طور کاملا واضح بیان کنین، به خدا ما توی مغز شما نیستم
2⃣مردها جلبک نیستن که احساسات نداشته باشند اونا گاهی ممکنه احساساتی بشن یا حتی گریه کنن
3⃣ماها کلی بین هستیم پس اگر لطف میکنید و خونه رو تمیز می کنید بعدش اطلاع رسانی کنین و ما قول میدیم قدردانی کنیم وگرنه عمرا خودمون متوجه نمیشیم.
4⃣مارو با رفیقامون مقایسه نکنین شما فقط ظاهر اونا رو میشناسین و از باطن شون مطلع نیستن وگرنه نمیزارین حتی باهاش رفت و آمد کنیم.
•
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـ♡ـدایا
روزه ام را در این ماه مانند
روزه روزه داران حقیقی
و اقامه نمازم را مانند
نمازگزاران واقعی قرار ده
و مرا از خواب غافلان هوشیار ساز
و ببخش گناهم را در این شب
اى معبود جهانیان
و از من درگذر
اى درگذرنده از گنهکاران
دوست من
این لحظهها رو قدر بدان
بهترین لحظات مناجات با معبود
بهترین بهانه برای برگشتن
به آغوش خدا
التماس دعا داریم
به وقت دلدادگیتون با خدا
طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق
@Emam_kh
💥 یکی از نيازمنديهاي انقلاب اسلامی، توليد ادبیات جدیدی در ديپلماسی است.
💠 استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری:
🔸 اگر کسي جمهوري اسلامي را يک ابرقدرت حقيقي و تمامعيار نداند، صلاحيت دخالت در مديريت كشور را ندارد. اگر کسي اين حقيقت را نپذيرد که انقلاب اسلامي يک ابرقدرتِ بر حق بوده كه بهدنبال بسط معنويت در جهان است، و يا از اين قدرت استفاده نكرده و در پي فتح قلههاي کليدي جهان نباشد و استراتژي ادامۀ درگيري تا غلبۀ مطلق حق را دنبال نکند، بيترديد اين مرحلۀ تاريخي را درک نکرده است.
البته مبارزه تاكتيكها و شيوههاي مختلفي دارد. به تعبير مقام معظم رهبري ممکن است در مرحلهاي نرمش قهرمانانه لازم باشد که يکي از ابزارهاي پيشبرد مبارزه است. در نگاه فلسفي تاريخي ما صلح با کفر بيمعناست و مبارزه، ضروري است. اما مبارزه، شكلها و ابزارها و ميدانهاي گوناگوني دارد كه در شرايط مختلف زماني و مكاني موضوعيت مييابد.
🔸 از جمله نيازمنديهاي انقلاب، تئوريزه کردن اصل انقلاب مبتني بر فلسفۀ تاريخ و سپس توليد علم و ادبيات مبارزه و ديپلماسي جديد براي دستگاههاي ديپلماتيک كشور است. بنده يك نمونه از برخورد ديپلماتيك انقلابي را عرض ميکنم.
امام(ره) وقتي نماينده گورباچف براي ديدن ايشان به جماران آمد مدتی او را معطل گذاشتند. بعد هم با لباس غيررسمي تشريف آوردند که معني آن قطعاً ابراز محبت نبود بلكه براي تحقير بود. امام(ره) گاهي در جلسات خصوصي خود با دولت با لباس ساده و غيررسمي میآمدند اما آنجا بهعنوان يک ملاقات رسمي عمداً لباس رسمي نپوشيدند. نماينده گورباچف شروع کرد به خواندن بيانيه و نامۀ گورباچف. اما امام قبل از پايان نامه فرمودند: من ميخواستم دريچهاي از عالم بالا را بر روي ايشان باز کنم كه ايشان متوجه نشدند؛ بگوييد يک بار ديگر اين نامه را بخوانند. سپس برخاستند. نماينده گورباچف دستپاچه شد؛ ايستاد تا با امام مصاحفه كند و نامه جوابيه را تحويل دهد، اما امام دستشان را پشت کمرشان گرفتند و شروع کردند به قدم زدن در اتاق ملاقات و از اتاق خارج شدند.
اين هم يک نوع برخورد و يک رفتار ديپلماتيک است، ولي از موضع اقتدار و عزت. اين نوع رفتار نياز به يک ادبيات متفاوت دارد؛ ادبياتي كه نحوۀ مواجهه با روحيهها، ايجاد اميد در جبهۀ خودي، ايجاد يأس در دل دشمن را شامل شود. ديپلماسي انقلاب اسلامي هرگز نبايد اجازه دهد که دشمن بتواند از زور استفاده کند و ضعفهاي خود را بپوشاند. (۱۳۹۷)
@Emam_kh
امام على عليه السلام :
اَعْقَلُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ جِدُّهُ هَزْلَهُ وَ اسْتَظْهَرَ عَلى هَواهُ بِعَقْلِهِ؛
امام على عليه السلام :
عاقل كسى است كه جدّى اش از شوخى اش بيشتر باشد و با كمك عقلش بر هوا وهوسش پيروز گردد.
غررالحكم، ح 3355
سلاااااام
🌸 خـدایا
قرار ده ما را از زمره کسانی که
برای عبادتت او را لایق کردی
و در ارادت خویش دل خوشش کردی
و برای مناجات خویش انتخابش کردی
و بریدی از او هر چه را که
موجب بریدنش از تو میگردد
🌸 خـدایا
یقین داریم آنچه برای ما
رقم خواهد خورد
در دستان قدرت توست
پس امروز برای همه لحظات زندگیمان
آنچه را که خير و صلاح و موجب
خشنودی توست طلب میکنیم
🌸 مهـربانم
امروز به همه بندگانت
سلامتی و آرامش عطا بفرما
روزتون نورانی
🌹آمیـنیـاربالـعـالـمیـن
@Emam_kh
#از_دین_زدگی!
.
بعضیام تنها #تخصص و هنرشون زده شدن از دینه!
.
تو خونه مدام تو گوش زن و بچه ش #اراجیف ضد روحانیت و ملاها و...میخونده!
برای اینکه تو فک و فامیل خودشو متفاوت و دانای کل جلوه بده اولین خانواده ای بودن که دایره زنگی گرفتن!
.
سر خودشو هم همیشه شیره میمالید که بچه هاش فقط کانال های مفید #ماهواره رو نگا میکنن!
.
وقتی حرف از کاسبی و درآمد شبهه دارش میشد، احکام اقتصادی اسلامو به سخره میگرفت که ای بابا، اینا همش دکون دستگاه ملاهاس!
.
#لباس و مدل موی بچه ش همیشه براش مهمتر از تربیت و اخلاقش بوده!
ترجیح میداده با رتبه #کنکور بچه ش پز بده تا اینکه بچه ش دانشگاه نره ولی فرد با اخلاق و مقیدی بشه!
.
بچه هاشو تو خونه ول میکرده میرفته #ترکیه و #دوبی عشق و حال!
صب تا شب #مدافع_حرم رو مسخره میکرده ولی خودش حالا #مدافع_رجب شده!
.
یه جورایی میشه گفت
لیبرالی درآمد کسب کرده!
سکولاری #عشق_و_حال کرده!
لائیک رای داده!
نیمچه احکام ظاهری هم که از اسلام حالیشه و نصفه نیمه عمل کرده یا بخاطر ترس بوده، یا عذاب وجدان و یا عادت!
.
حالا مدعی و طلبکاره و میگه از #دین زده شده!
میگه این بچه م که این شکلی شده فقط بخاطر نظام آموزشیه!
اینی که اقتصادمون مشکل داره همش تقصیر دین و #سیاست دینیه!
ملا با موتور میبینه از دین زده میشه!
ملای چاق میبینه از دین زده میشه!
ملاهه حدیث میگه ضد افکارش، از دین زده میشه!
خاوری لیبرال #اختلاس میکنه این از دین زده میشه!
زنهای #لخت #جام_جهانی و والیبال رو #سانسور میکنن این از دین زده میشه!
.
.
داداشم شما کی و کجا دینی و اسلامی زندگی کردی که حالا یقه دینو چسبیدی؟!
.
امثال شماها هیچ وقت اجازه ندادن چیزی به اسم اسلام تو #مملکت پیاده شه!
اتفاقا زندگی تمامی اختلاس گرها و دزدها و رانت خور های این مملکت از هر لحاظ کاملا مشابه شماها بوده...
.
پ.ن؛
الاغی #دعا کرد صاحبش بمیرد تا از زندگی خرآنه خود خلاص شود!
صاحبش فکر #الاغ را خواند و گفت:
ای خر!
با مرگ من تورا شخص دیگری خریده و صاحب می شود...
.
دعا کن که از #خریت خود بیرون شوی!
.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁