این داستان واقعی ست👇👇👇
📚داستان: #آخرینبازدید
#قسمت اول
۳۰ شهریور ۱۳۹۶ بود، گوشی صادق زنگ خورد.متوجه مکالمه شون نشدم اما بعد اون زنگ از لبخند و نگاه صادقم فهمیدم که خیلی خوشحاله.
گفتم:پسرم کی بود ؟
گفت: دانیال بود مامان. بالاخره تموم شد😍 و با هم آشتی کردیم، شیرینی آشتی کنون هم امشب دعوتم کرده برای شام بریم بیرون.
دانیال رفیق بچگی تنها پسرم بود،همیشه باهم بودن،هروقت غذای خوشمزه ای میپختم به دانیال زنگ میزدم و میومد.اگر هم لباسی برای صادق میخریدم برای اونم تهیه میکردم دلم نمیومد برا دانیال هم نخرم، صادق پیشانی ام را بوسید و گفت نگران نباش مامان زود برمیگردم و بعد دوش گرفت و رفت.
نمیدانم چرادلشوره عجیبی داشتم.بی دلیل سر درد گرفته بودم.دخترم عسل سفره رو پهن کرد، شام را با بی میلی خوردم. علی ،همسرم گفت: چته؟ گفتم نمیدونم چرا امشب دلم مث سیر و سرکه میجوشه،
چند بار به صادق زنگ زدم اما جواب نداد.دلشوره م بیشتر شد.سابقه نداشت جواب تلفنم رو نده.
به عسل گفتم: دخترم، به تلگرامش پیام بده ببین جواب میده.
بی فایده بود.نه مامان آنلاین نیس،اینو دخترم گفت و رفت توی اتاقش تا وسایلاشو برای رفتن به مدرسه حاضر کنه اخه بزودی ماه مهر و مدرسه شروع میشد.
من بودم و یک دنیا دلشوره و درد.علی گفت:بیخودی نگرانی خانوم،همین الانه که بیاد حتما جاییه که نمیتونه جواب بده.هر جا رفته الان پیداش میشه عزیزم.
گفتم،خدا از دهنت بشنوه.
رفتم توی حیاط نشستم.نمیخواستم اضطرابم رو بیشتر ازین انتقال بدم به خانواده.برای همین رفتم ودر حوض توی حیاط وضو گرفتم و نمازم خواندم.سردی آب هم آتش درونم خاموش نکرد.نمازم رو خواندم و باگریه گفتم خدایا پسرم رو بتو میسپارم،خدایا زودتر برگردونش.
گوشیمو آوردم و توی حیاط یواشکی چند بار دیگه به صادقم زنگ زدم امادریغ از یک جواب.
اولین بار بود که صادق اینگونه تماسهای مرا بی جواب می گذاشت.یادم افتاد که گفت شام میره پیش دانیال برای همین سریع رفتم توی مخاطبام و شماره دانیال رو گرفتم.چند زنگ خورد امااون هم جواب نداد.دلهره م بیشتر شد.
باخودم گفتم نکنه تصادف کردن؟
نکنه بلایی سرشون اومده،نکنه.علی اومد و وقتی اضطرابمو دید گفت چیزی شده خانوم؟
با اضطراب و ناراحتی گفتم،به دانیال هم زنگ زدم علی،جواب نداد.نکنه بلایی سرشون اومده.نکنه تصا....علی حرفمو قطع کرد و گفت:زن،زبونت گاز بگیر،این چه حرفیه،به خدا توکل کن،نمیدونستم چرا نمیتونم مث علی آرام باشم.توی حیاط،دیوانه وار راه میرفتم،حس کردم صدای صادق بگوشم خورد که صدایم کرد.سمت در رفتم و گفتم: جان مادر ! اومدی؟
در رو که باز کردم شوهرم اومد و گفت :صادق اومد؟ دیدی گفتم بیخودی نگرانی.
حرفش تموم نشده بود که دروباز کردم اما هیچکی پشت در نبود.من خیالاتی شده بودم؟
شوهرم هم نگران شده بود،اما به روی خودش نمیاورد،میشناسمش.هروقت نگران میشه نگاهش ازم میدزده.امشب هم همش سعی میکرد با من چش تو چش نشه.گوشی در دستم زنگ خورد.انگار دنیا رو بهم دادن وقتی شماره دانیال رو دیدم.زنگ خورده و نخورده سریع جواب دادم .گفتم دانی جان ،صادق پیش تویه؟نیومده خونه. دانیال باخونسردی جواب داد و
گفت: صادق نیومده؟خیلی وقته که از من جدا شده،اومد باهم بودیم.شام خورد و گفت سردرد دارم و رفت،گفت میرم خونه که بخوابم و استراحت کنم.
دلهره م بیشتر شد و با من و من گفتم :
پسرم،تروخدا اگه خبری شد و یا بهت پیام داد ویا زنگ زد بهم خبر بده.
دانیال گفت:چشم مادر ولی نگران نباش تا صبح اگه پیداش نشد خودم میام و تمام شهر رو زیر و رو میکنم تا پیداش کنم،برمیگرده نگران نباش.
ان شب تا صبح نخوابیدیم،هزاران بار زنگ زدیم به صادق اما دریغ ازیک جواب.
همسرم از من بدتر،ساعت هشت و نه بود که دانیال و چن تا دوستاش اومدن،دوستاشو یکی دوباری همراه صادق و دانی دیده بودم
سمتشون رفتم و با گریه گفتم دانیال جان،صادقم نیومده.دستم به دامنت.برو هرجا رو میشناسی بگردوپسرم پیداکن.
دانیال گفت:مادر جان،نگران نباش صادق بهم گفت که شایدهم بره تبریزپیش دوستش،شایدهم نرفته.پیداش میکنیم سپس سوارپراید شدندورفتن دنبال صادق.تقریباهمه همسایه هاخبردارشده بودند.ماهم به کلانتری،برنگشتن صادق روخبرداده بودیم،همه دنبال ردی ازصادق بودیم،اماازپسرم هیچ خبری نبود.همه همسایه ها و فامیل گریه وزاری منو که میدیدن،بهم دلداری میدادن و میگفتن به خدا توکل کن.همه دستها رو به آسمان،همگی دست به دعابودیم تاخبری ازصادقم بیابیم اماافسوس که هیچ خبری نبود.ثانیه هابه سال میگذشتند،مانند دیوانه هاشده بودم،همش صدای صادق درگوشم میپیچیدکه صدایم میکرد.ازبین جمعیت بلند میشدم ودر روبازمیکردم ومیگفتم جانم پسرم.اما توهمی بیش نبود.دوروز به دو قرن گذشت.تا اینکه تلفن خانه زنگ خورد.
ادامه دارد...
🍃🍁🍃🍁🍃
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
سخنانِ که باید با آب طلا نوشته شوند !
از پیرمرد حکیمی پرسیدند:
از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟
پاسخ داد:
*یاد گرفتم*
که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.
*یاد گرفتم*
که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.
یاد گرفتم*
که دنیای ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ماغافل هستیم.
یاد گرفتم*
که سخن شیرین ،گشاده رویی
و بخشش، سرمایه اصلی ما در زندگیست.
یاد گرفتم*
که ثروتمندترین انسان در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت وآرامش بهره مند باشد.
*یاد گرفتم*
کسی که جَو را می کارَد گندم را
برداشت نخواهد کرد.
یاد گرفتم*
که عمر تمام می شود اما کار تمام نمی شود.
*یاد گرفتم*
کسی که می خواهد مردم به حرفش گوش بدهند باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد.
*یاد گرفتم*
که مسافرت کردن وهم سفره شدن با مردم بهترین معیار ودقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت ودرون آنان است.
یاد گرفتم*
کسی که مرتب می گوید: من این می کنم وآن می کنم میان خالی است و نمی تواند کاری انجام دهد.
*یاد گرفتم*
کسی که معدنش طلا است همواره طلا باقی می ماند بدون تغییر، اما کسی که معدنش آهن است تغییر می کند وزنگ می زند.
*یاد گرفتم*
تمام کسانیکه در گورستان هستند همه کارهایی داشتند وآرمانهایی داشتند که نتوانستند محقَق گردانند.
*یاد گرفتم*
که بساط عمر و زندگیمان را در دنيا طوری پهن کنیم که درموقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم.
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
🔴 لرزه به اندام دشمنان ایران افتاده از این توئیت سید حسن نصرالله
بعد از این توئیت صفحه منتسب به سیدحسن نصرالله که در آن از عهد با ابراهیم و اسماعیل(کنایه از رئیسی و قاآنی) برای پاکسازی خانه از وجود نااهلان و فاسدان و جاسوسان و... گفته شده، واکنش هایی از سر ترس از اقتدار ایران دیده میشود.
خواهیم دید آیت الله #رئیسی لانه فساد و جاسوسی و ظلم رو چگونه به آتش خواهد کشید.
مفسدین و ظالمین دیگر آرامشی نخواهند داشت. ان شاء الله
✍پشت فرمون پیج سید یه حرفه ایه نقط زن نشسته هرکی هست دمش گرم
@Emam_kh
🔴 خدا رحم کرد !!
با مشاهده این حجم عظیم از بی کفایتی و بی مسئولیتی از سوی وزارت کشور در روز #انتخابات و سپس در اعلام بحث برانگیز و مشکوک نتایج ، یک لحظه به ذهنم رسید که اگر فاصله آراء #رئیسی با نفر دوم خیلی کم بود ، با این اوضاع چه بر سر نتیجه نهایی انتخابات می آمد؟؟ و چه دعواها و درگیری هایی در مملکت ایجاد می شد؟؟؟
این یکی از چندین خطر بزرگی بود که خداوند حکیم در این روزهای اخیر از سر این مردم دفع کرد ...
"الحَمدُلِله ربِّ العالَمین"
#محاکمه_وزیرکشور
✍"قاسم اکبری"
@Emam_kh
19.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اخطار به آقای رئیسی
@Emam_kh
تکنیک ساخت معجونی که دشمن #آلزایمر است👇
میتوان #گردو را با #انجیر و #موز ترکیب کرد و معجونی به دست آورد که مقوی حواس و مغز است👍
( دکتر خیر اندیش)
🍃🍁🌸🍁🍃
کلوچه_فومن #کلوچه مغزدار 🙋😋
مواد لازم:
آرد 500 گرم
مایه خمیر نصف قاشق سوپخوری
شیر 1 لیوان سرخالی
شکر 1 قاشق سوپخوری
روغن مایع 60 گرم
کره آبشده 60 گرم
مواد میانی
شکر 1 لیوان
روغن مایع 60 گرم
کره 60 گرم
آرد 1/5 لیوان
جوز هندی دارچین و پودر هل به اندازه
گردو خرد شده
تمام موادرو با هم ترکیب کرده خمیر میکنیم این خمیر نباید شل باشد بعد از 30 دقیقه استراحت از خمیر چونه های کوچک برداشته ا حلوای آماده میان چونه گذاشته میبندیم و مهر میزنیم و رومال زرده و کنجد میزنیم
برای مواد داخل خمیر آردرو تفت داده بوی خامی آرد از بین بره بعد شکر و کره و روغن و ادویه ها اضافه شود مثل حلوا و بعد در فر با درجه 200 مدت 10 تا 15 دقیقه بیشتر از این کلوچه خشک میشه .
🍩🍪🍩🍪🍩
.
🔘 اعتماد مردم را جبران میکنم
.
🔹رئیسجمهور منتخب بعد از دیدار با روحانی: امیدوارم اعتمادی را که مردم به این طلبه خدمتگزار کردند در دوران مسئولیتم جبران کنم.
.
🔹ابتدا سپاس و تشکر خود را به مردم عزیز، بزرگوار و زمان شناس ایران ابراز می کنم و خدا را به سبب اعتمادی که مردم به این طلبه خدمتگزار داشتهاند، شاکر هستم.
.
🔹با همکاری که جناب آقای روحانی و دولت در این مدت خواهند داشت از ظرفیتها، تجربیات و گزارشهای آنان استفاده خواهم کرد و با آنان نشست خواهم داشت.
.
🔹از همه صاحبنظران و اندیشمندان میخواهم که ما را از دیدگاه های ارزشمند خود بهرهمند کنند.
.
🔹در دولت مردمی از همه دیدگاههای ارزشمند صاحب نظران، کارشناسان و مردم بهره خواهیم برد و امیدوارم وظیفه سنگینی را که مردم بر دوش ما گذاشتهاند به بهترین شکل انجام دهیم.
.
#ابراهیم_رئیسی #رییسی #انتخابات_۱۴۰۰
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دشمنان داخلی و خارجی که آرزوی نابودی ایران رو داشتن، چه سرنوشتی پیدا کردن؟
حتما ببینید👌
#سلام_بر_ابراهیم #رئیسی
@Emam_kh
هردوبدانیم
✅احترام مهمترین اصل زندگی مشترک است؛
یکی از اصول مهم صمیمیت واقعی، رعایت احترام همسر است.
رعایت نکردن احترام متقابل،
باعث میشود طرفین احساس ناتوانی و بی ارزش بودن کنند.
@Emam_kh