eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد 📝 «ما ایرانی‌ها حرف زور پذیر نیستیم» 🔸اگه فکر کردید ما با حمله اعراب مسلمون شدیم سخت در اشتباهید. 🔸 ما اگه قرار بود به ضرب شمشیر دین عوض می‌کردیم نباید شیعه می‌شدیم. 🔸 ما از امیرالمومنین خوشمون اومد. @Emam_kh
‌ جمعه‌های بی تو 💔 ▫️🥀 یک قلم بردار! "جمعه"ها بايد، يك قلم برداشت، آغشته كرد به تمامِ رنگهاى پر از اميد، پر از دوست داشتن، پر از انتظار، انتظاری سبز به رنگ زندگی، انتظاری شیرین به رنگ آرامش، انتظاری سپید به رنگ صلح، پاك كنيد تمامِ نا امیدی‌ها را! و رنگ بپاشيد روى دلتان! "جمعه"ها را بايد رنگى سر كرد! و منتظر بود! جمعه‌ها روز انتظار است! اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹« ﷻ می‌آید انجام می‌دهد، یعنی چه!؟ امروز تکلیف شما چیست؟ شما امروز باید چه بکنی؟ 🔹شما باید زمینه را آماده کنی، تا آن بزرگوار بتواند بیاید و در آن زمینه آماده، اقدام فرماید. از صفر که نمی‌شود شروع کرد! 🔸جامعه‌ای می‌تواند پذیرای مهدی موعود ارواحنافداه باشد که در آن آمادگی و قابلیت باشد، والّا مثل انبیا و اولیای طول تاریخ می‌شود. چه علّتی داشت که بسیاری از انبیای بزرگ اولوالعزم آمدند و نتوانستند دنیا را از بدی‌ها پاک و پیراسته کنند؟ چرا؟ چون زمینه‌ها آماده نبود. ۱۳۷۶/۰۹/۲۵ @Emam_kh
ولایت، تداوم بخش رسالت ؟ وزن امیرالمۆمنین(علیه السلام) در قرآن هم وزن توحید و نبوت است. خدا در قرآن در سه جا به پیغمبر اولتیماتوم می‌دهد. می‌گوید: پیغمبر «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُک‏» (زمر/65) مشرک شوی، عملت نابود است. اگر به قرآن یک کلمه اضافه کنی، «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ» (حاقه/44) اگر به قرآن کلمه‌ای اضافه کنی، این رگ را که رگ گردن است قطع می‌کنم. «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِل» (مائده/67) علی(علیه السلام)را معرفی کن، علی(علیه السلام) را معرفی نکنی 23 سال زحمت تو نابود است. خیلی مهم است. ولایت خیلی مهم است. اگر از توحید بیرون بروی، «لَیَحْبَطَنَّ» عملت نابود است. از قرآن بیرون بروی، نابودی. علی (علیه السلام)را معرفی نکنی، نابود هستی. «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر نگویی نابود هستی. ما سابق شنیده بودیم می‌گفتند: نماز بی‌ولایت قبول نیست. معلوم می‌شود نبوت بی‌ولایت هم قبول نیست. چون خدا به پیغمبرش می‌گوید: اگر علی(علیه السلام) را معرفی نکنی نابودی! نه نماز بی‌ولایت، رسالت بی‌ولایت هم، نباید عقیده داشته باشیم. @Emam_kh
🛑تاکید حضرت زهرا بر درک غروب جمعه 🌟حضرت فاطمه علیهاالسلام گویند: شنیدم پیامبر اکرم صلّى‏ اللّه‏ علیه ‏و ‏آله مى‏ فرمودند: 💫در روز جمعه ساعتى است که هرکس آن را مراقبت کند و در آن لحظه دعا کند دعایش مستجاب شود 🌓 آن زمانى است که نیمى از خورشید غروب کرده باشد. 🌺حضرت فاطمه علیهاالسلام براى درک آن ساعت به خدمتکارش مى ‏فرمود: 📒بر فراز بلندى برو و هرگاه دیدى نیمه خورشید غروب نمود مرا خبر کن تا دعا کنم. 📖معانى الاخبار:399 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 اکنون مهدی علیه السلام سر خود را به سوی آسمان می گیرد و چنین دعا می کند :( بار خدایا !وعده ایی را که به من دادی محقق نما و زمین را به دست من پر از عدل و داد نما . بار خدایا! به دست من گشایشی برای دوستانم قرار بده.) آری مهدی علیه السلام در این لحظات برای ظهورش دعا می کند ، او می داند که دوستانش سختی های زیادی خواهند کشید . او برای دوستانش هم دعا می کند . حکیمه جلو می آید تا مهدی علیه السلام را در آغوش بگیرد . به بازوی راست او نگاه می کند ، می بیند که با خطی از نور آیه 81 سوره ((اسرا)) برآن نوشته شده است. وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا حق آمد و باطل نابود شدچه رمز و رازی در آیه است که بر بازوی مهدی علیه السلام نوشته شده است ؟ آیا می دانید سر گذشت این آیه چیست؟ (بت پرستان در کنار کعبه صد ها بت قرار داده بودند و آن بت ها را به جای خدای یگانه می پرستیدند . وقتی پیامبر در سال هشتم هجری مکه را فتح نمود و به سوی کعبه آمد و همه آن بت ها را سرنگون کرد . وقتی پیامبر بت ها را بر زمین می انداخت ، این آیه را با صدای بلند می خواند .) اکنون همان آیه به بازوی مهدی علیه السلام نوشته شده است،زیرا او کسی است که همه بت های جهان را نابود خواهد کرد . بت هایی که بشر با دست خود ساخته و یا با ذهن خود آفریده است. امروز باید این آیه بر روی بازوی مهدی علیه السلام نوشته باشد تا همه بدانند که این دست و بازو بت همه دست ها فرق می کند . این دست ،همان دستی است که پایان همه سیاهی ها را رقم خواهد زد . 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 مهدی علیه السلام در هاله ایی از نور است . حکیمه جلو می آید او را در پارچه ایی می پیچد و در آغوش می گیرد . مهدی علیه السلام به چهره عمه مهربانش لبخند می زند ، حکمیه می خواهد او را ببوسد ، بوی خوشی به مشامش می رسد که تا به حال آن را احساس نکرده است. شاید این بوی گل یاس است. خوشا به حال حکیمه! حکیمه اولین زنی است که چهره دلربای مهدی علیه السلام را می بیند . حکیمه قطراتی آب را برچهره مهدی علیه اسلام می یابد ، گویا موهای این نوزاد خیس است. حکیمه تعجب می کند ، ولی به زودی راز قطرات اب بر روی این کودک را می یابد > ( آیا نام رضوان را شنیده ائ اید ؟ فرشته ایی که مامور اصلی بهشت است. لحظاتی پیش رضوان به دستور خدا مهدی علیه اسلام را در آب ((کوثر)) غسل داده است .) صدایی به گوش حلیمه می رسد :( عمه جان! پسرم را برایم بیاور تا او را ببینم) این امام عسکری علیه السلام است که در بیرون اتاق ایستاده است و می خواهد فرزندش را ببیند . معلوم است پدری که سال ها در انتظار فرزند بوده است اکنون چه شور و نشاطی دارد. حکیمه مهدی علیه السلام را بر روی دست پدر قرار می دهد . امام فرزندش را در آغوش می گیرد و بر صورتش بوسه زده و به گوشش اذان می گوید . امام دستی بر سر فرزند خویش می کشد و می گوید : به اذن خدا سخن بگو فرزندم !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان می‌گفتند . او شیرین‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت . روزی از او پرسیدند : « مصدق خوب است یا شاه ؟ بگو تا برای تو شامی بخریم . » ترمان گفت : « از دو تومنی که برای شام من خواهی داد ، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی !!! » مرحوم پدرم نقل می‌کرد ، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم . ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم . از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم ، نزدیک رفتم دیدم ، ترمان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود می‌کند . یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم . او از کسی بدون دلیل پول نمی‌گرفت . باید دنبال دلیلی می‌گشتم تا این پول را از من بگیرد . گفتم : « ترمان ، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم . » ترمان از من پرسید : « ساعت چند است ؟ » گفتم : « نزدیک ده . » گفت : « ببر نیازی نیست . » خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت ؟ پرسیدم : « ترمان ، مگر ناهار دعوتی ؟ » گفت : « نه . من پول ناهارم را نزدیک ظهر می‌گیرم . الان تازه صبحانه خورده‌ام . اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم می‌کنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه می‌مانم . من بارها خودم را آزموده‌ام ؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر می‌دهد . » واقعا متحیر شدم . رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم . ترمان را پیدا کردم . پرسیدم : « ناهار کجا خوردی ؟ » گفت : « بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید . جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند . روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید ، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد . » 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ترمانِ دیوانه ، برای پول ناهارش نمی‌ترسید ، اما بسیاری از ما چنان از آینده می‌ترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد ؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم از آنچه که داری ، فقط آنچه که می‌خوری مال توست ، سرنوشتِ بقیه‌ی اموالِ تو ، معلوم نیست ☘🌸☘🌸☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا