eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.9هزار عکس
18.1هزار ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
02.Baqara.180.mp3
7.01M
آیه ۱۸۰ازسوره بقره 🌹استاد قرائتی @Emam-kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
35.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غوغای فیلم سخنرانی مهران رجبی درباره ولی فقیه 🌸 درود به غیرت و شرفش 👌 واقعا دلائل مستدل و زیبایی را بیان میکند. آفرین و صدها آفرین بر آقای مهران رجبی هنرمند غیرتمند . درد بلات بخوره تو سر اونایی که نون دین و امام زمان را میخورند اما به این اندازه هم از ولی فقیه هنر دفاع کردن را ندارند این کلیپ را در همه کانال ها و شبکه های مجازی منتشر کنید. @Emam-kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴مرحبا به غیرت این بانو دمت گرم 👏👏👏 @Emam-kh
⭕️باز هم تحریف سخنان رهبر معظم انقلاب توسط صورتی ها به نفع بی حجاب ها 🔻 تحلیل دقیق بیانات رهبر معظم انقلاب در مورد 🔹 رهبر معظم انقلاب این همه نکته های مهم در مورد پشت پرده بی حجابی ها بیان کردند ولی صورتی ها فقط یک جمله ایشان که گفتند: « بسیاری از اینها اهل دین و تضرع و ماه رمضان و دعا هستند، » را بولد کردند و بقیه سخنان را سانسور کردند که به نفع بی حجاب ها ظاهر سازی کنند در حالی که اصلاً این طور نیست. 🔹 رهبر معظم انقلاب در ابتدا باز به قانونی و شرعی بودن حجاب اشاره کردند و بر حرام بودن کشف حجاب تاکید کردند و برای اولین بار کشف حجاب را علاوه بر حرام شرعی، حرام سیاسی نیز عنوان کردند که نکته بسیار مهمی است که نباید از آن غفلت شود. 🔹 و بعد بر این مسأله مهم تاکید کردند که پشت پرده کشف حجاب ها دشمن و سرویس های جاسوسی هستند و اگر بسیاری از آن عده که کشف حجاب کردند بدانند که پشت پرده آن یعنی دستگاه های جاسوسی دشمن هستند این کار را نمی کنند و دلیلش این است که خیلی از اینها اهل دین و تضرع و ماه رمضان و دعا هستند و مشکلی با نظام ندارند و فکر می کنند با کشف حجاب اتفاقی نمی افتد در حالی که اگر مطلع شوند با این کارشان دقیقا در نقشه دشمن بازی می کنند و ناخواسته دارند با سرویس های جاسوسی همراهی می کنند ولو حجاب را هم قبول نداشته باشند، کشف حجاب نخواهند کرد. 🔹 رهبر انقلاب به نکته بسیار مهم دیگری اشاره کردند و آن دستور حضرت امام به اجرای حجاب در همان اوایل پیروزی انقلاب بود که حجاب را در همان هفته های اول پیروزی انقلاب الزاماً و قاطعا بیان کردند، یعنی اجرای مساله حجاب قطعی است و ذره ای نباید از آن عقب نشینی کرد چرا که امام هم از آن عقب نشینی نکرد و ما هم نباید عقب نشینی کنیم. 🔹 و در آخر اشاره کردند چون دشمن پشت پرده بی حجابی ها است و با نقشه وارد شده است مسئولان هم باید در این زمینه نقشه داشته باشند و از کارهای بدون قاعده پرهیز شود چون کار ضعیف خودش به پیشبرد نقشه دشمن در این زمینه کمک خواهد کرد. 🔹و تاکید کردند قطعاً قضیه حجاب حل خواهد شد یعنی جلوی بی حجابی با نقشه درست در کشور گرفته خواهد شد که به نظر می رسد برخورد قاطع با عوامل سازماندهی بی حجابی در کشور خود کمک مهمی در کم شدن بی حجابی در کشور خواهد شد. 🔹 نکته مهم این است که طبق سخن رهبر معظم انقلاب حجاب چون هم قانونی است و هم شرعی و کشف حجاب هم حرام شرعی و سیاسی است لذا ولو اینکه شخص کشف حجاب کرده را بی دین ندانیم ولی باید طبق قانون با وی برخورد قاطع صورت گیرد و از مماشات در این زمینه جلوگیری شود که خود کمک به پیاده سازی نقشه دشمن است که همانا بی خیالی مسئولین در این زمینه حجاب است. ✍حجت احسان بخش @Emam-kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
47.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ منکه با دوتا پسرام خوندم😍 شما هم خوندین؟؟؟ چقدر خوبه با این سرود هایی که ساخته میشه برای بچه هامون خاطره های خوب بسازیم همخوانی داشته باشیم تا توی‌ذهنشون موندگار بشه و یادآور حس های خوب باشه براشون ☺️❤️ شما هم با هم همخوانی داشته باشین و ضبط کنین حتی اگر فقط بچه ها ببینند و نشر بدن، بازم تاثیرش روی بچه ها زیاده😍 @Emam-kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ دختر_شینا گفتم: «کجا؟!» گفت: «پارک دیگر.» گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.» گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.» دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد. گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.» داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.» قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا می رفت... دختر_شینا چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچه دار نمی شدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود. پاییز بود و برگ های خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد می وزید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد. صمد گفت: «بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد.» توی آن تاریکی، چشم چشم را نمی دید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز. صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود. باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان.» ادامه دارد...✒️ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
‍ دختر_شینا صمد گفت: «از این حرف ها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت می کشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچه ها بازی می کند. مثلاً تو بچه کوه و کمری.» دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمی زد. گاهی صدای زوزه سگ یا شغالی از دور می آمد. باد می وزید و برق هم که رفته بود. ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمی دیدیم. کورمال کورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود. خدیجه از سرما می لرزید. هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم. توی دلم دعادعا می کردم زودتر بلند شویم برویم؛ اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود. خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرام آرام برای من تعریف می کرد. هر کاری می کردم، نمی توانستم حواسم را جمع کنم. فکر می کردم الان از پشت درخت ها سگ یا گرگی بیرون می آید و به ما حمله می کند. از طرفی منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز می شد، خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود. از سرما دندان هایم به هم می خورد. بالاخره مردها رضایت دادند. وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. آن موقع بود که تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم. به خانه که رسیدیم، بچه ها خوابشان برده بود. جایشان را انداختم. لباس هایشان را عوض کردم. صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف ها را شست. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ دختر_شینا دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: «خانم خوب بود؟! خوش گذشت؟!» خواستم بگویم خیلی! اما لب گزیدم و رفتم سر وقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خورده بودم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می لرزید. فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از اینکه به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی ام از این بود که موقع نوشتن قرارداد، صمد پارو کردن پشت بام را به عهده صاحب خانه گذاشته بود. توی همان سرما و برف و بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید، که می خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است! یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم هوا خیلی سرد بود. چاره ای نداشتم. ایستادم سر صف دوتایی، که خلوت تر بود. با این حال ده دقیقه ای منتظر شدم تا نوبتم شد. نان را گرفتم، دیدم خانمی آخر صف ایستاده. به او گفتم: «خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم.» ادامه دارد...✒️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا