28.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ | بشارت شعبان، برکات رمضان
☝ توصیه روز گذشته رهبر انقلاب به استفاده از روزهای باقیمانده ماه شعبان و آمادگی برای ورود به ماه مبارک رمضان
✏️ باید عرض کنیم «اَللهُمَّ اِن لَم تَکُن غَفَرتَ لَنا فیما مَضی مِن شَهرِ شَعبانَ فَاغفِر لَنا فیما بَقیَ مِنه» انشاءالله. خداوند کمک کند از این چند روزی که باقی مانده استفاده کنیم، شاید انشاءالله خدای متعال تفضّلی به ما بکند.
@Emam_kh
🔴 اکثر سلبریتی های مملکت ما روز جهانی زن رو تبریک گفتن ،چرا؟ چون خارجیه ،کلاس داره،چون آمریکا و اروپا رو نماد آزادی زن میدونن! اما اگه ازشون بپرسی برای چی ۸ مارس رو روز زن میگن مثل الاغ تو گِل گیر میکنن ...
دلیلش اینه:
زنان کارگر یک شرکت نساجی در روز ۸مارس سال ۱۹۰۸ میلادی در اعتراض به وضعیت سخت کاری خود در شهر نیویورک آمریکا دست به اعتصاب زدند. شرایط سخت با دستمزد کم کارگران زن در اوایل قرن بیستم که همراه با مردان در کشورهای صنعتی وارد بازار کار شده بودند آنان را وادار به اعتراضی گروهی کرد. صاحب این کارخانه به همراه نگهبانان به منظور جلوگیری از همبستگی کارگران، این زنان را در محل کارشان محبوس کرد و آنجا را آتش زد ،در این حادثه ۱۲۹ تن از زنان کارگر در این آتش سوختند!
🔸 ماهیت روز جهانی زنان اشاره به جنایت اروپا و آمریکا در حق زنان داره ولی عمرا این احمقای سلبریتی بدونن
🇮🇷 @Emam_kh
23.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ بساط هرزه ها جمع نشود ، تابستان کفن پوش خواهیم شد
دمت گرم شیر زن که به ولله از هر مسئول نامردی مرد تری ،
ما همه از ایده این فرزندوهمسر شهید حمایت میکنیم وبه مسئولین هشدار میدهیم تا اوضاع بدتر نشده جلوی این بی حرمتی هارا بگیرند، وگر نه کفن پوش به میدان خواهیم آمد.
نشرحداکثری تا هم به گوش مسئولین برسد وهم بی حجابها
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#انتشار_حداکثری_با_شما
@Emam_kh
💠 عدم رضایت شوهر در مقدار حجاب
💬پرسش
قبلاً حجاب مناسبی نداشتم؛ اما به مرور زمان، توبه کردم. اگر حجاب کامل تری را انتخاب کنم مثلاً ساق دست بپوشم، شوهرم راضی نیست و معتقد است این نوع پوشش، افراطی است؛ تکلیف من چیست؟
✅پاسخ
به طور کلی برای رعایت حجاب، رضایت همسر، شرط نیست.
📚 پی نوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای.
@Emam_kh
رمان واقعی«تجسم شیطان۲»
قسمت_سی
شراره طبق نقشه قبلی می خواست شماره روح الله را بگیرد و به طریقی که از ترفندهای شیطانی او بود، فاطمه را داخل دادگاه بکشاند و در یک لحظه حسین را برباید و برود، هنوز شماره نگرفته بود که متوجه شد عباس به سمت مغازه ای کمی دورتر از فضای سبز که از قضا شراره همانجا ماشینش را پارک کرده بود رفت، یک لحظه فکری جدید از ذهنش گذشت، بله بهترین کار همین بود، او می خواست جگری از روح الله و فاطمه بسوزاند، پس با ربودن عباس بهتر به آن خواسته اش میرسید.
نگاهی انداخت به سمت عباس که هنوز از خیابان رد نشده بود و بعد خیره شد به حرکات فاطمه، فاطمه غرق حسین بود و حواسش بیشتر به سمت در دادگاه بود و اصلا متوجه عباس نبود.
شراره چادرش را زیر بغل هایش جمع کرد تا سرعت قدم هایش را نگیرد و با شتاب خود را به آن طرف خیابان رساند.
عباس جلوی در مغازه بود، شراره خودش را به او رساند و با لحنی مهربان رو به اوگفت: خوبی خاله؟!
عباس با دیدن شراره انگار کمی ترسیده بود، عقب عقب رفت تا پشتش به در شیشه ای مغازه خورد و نگاهی از آن فاصله به مادرش که اصلا رویش به آن سمت نبود انداخت و با لکنت گفت:چ...چ...چکار من داری؟!
شراره جلو رفت وهمانطور که گونهٔ نرم و تپل عباس را نوازش می کرد گفت: چرا از من میترسی؟! یعنی من اینقدر ترسناکم؟! آخه پدر و مادرت چی از من تو گوش توخوندن که...
عباس آب دهانش را قورت داد و وسط حرف او پرید وگفت: به من دست نزن، چیکار داری؟! برو تو دادگاه بابام اونجاست..
شراره همانطور که هنوز لبخند کمرنگی روی صورتش نشسته بود گفت: کاری ندارم یه پیغام با یه بسته برا بابات دارم، از قول من بهش بگوکه من دیگه کاری به زندگی شماها ندارم، میخوام یه جایی برم که هیچ کس نباشه، می دونی من دارم میمیرم، مریضم...
و چند لحظه صبر کرد تا اثر حرفش را ببیند و بعد که حس کرد عباس کمی نرم شده با اشاره به ماشینش، ادامه داد: یک سری وسائل هست من گذاشتم توی کارتون صندلی عقب ماشین ، مال بابات هست، سنگینه بیا بردار ببر و پیغام منم بهش برسون..
عباس ناباورانه به شراره نگاهی انداخت و شراره زیر لب وردی خواند
عباس بی صدا به سمت ماشین شراره رفت، در عقب ماشین را باز کرد و در همین حین دستان شراره با دستمالی سفید جلوی دهان و بینی اش قرار گرفت و او چشمانش سیاهی رفت و چیزی از دور و برش نفهمید..
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼