فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آقای دکتر این حرفارا میدونن
این زاینده رودی خشک
کارنامهای رفقایی آقایی دکتره
مردوم فیلم بگیرین
پزشکیان: به اینا رای بده درستش کنن.
◀️فک نکنید اینا میان دردی دوا میکنند درمقابل مردم عصبانی و ناراحت و مطالبه گر پوزخند میزنه و میگه به این دولت رای بده درست میکنند. آقای پزشکیان به تنهایی سطح جدیدی از تعامل با مردم ناراحت رو رونمایی میکنند.
✍عالیه سادات
@Emam_kh
18.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📆 بازنشر به مناسبت ایام سالگرد نماز جمعه تاریخی امام خامنهای
📹 مدافع حق مردم؛ بررسی دلیل ایستادگی رهبرمعظم انقلاب در دفاع از رأی مردم
⛔️ ابطال یعنی زدن تو دهن مردم! چهل میلیون آدم آمدند پای صندوق رأی دادند، من بگویم شما غلط کردید رأی دادید؟
💥دولت پزشکیان، دولت سوم روحانی
مردم آلزایمر ندارند
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نجف آماده برگزاری عید غدیر
🗯 برای اولین بار با تصویب قانون در پارلمان عراق، روز عید غدیر در عراق تعطیل رسمی خواهد بود
@Emam_kh
💠وظیفه شخص در صورت نشناختن نامزد اصلح
💬 اگر اصلح را نشناسیم وظیفه چیست؟ از طرفی اگر تحقیق کنیم و به شخص اصلح نرسیم می توانیم در انتخابات شرکت نکنیم؟
✅ در تشخیص فرد اصلح می توانید از کسانی که به لحاظ تعهد دینی و بصیرت انقلابی مورد اعتمادند، کمک بگیرید و در هر صورت شرکت در انتخابات نظام جمهوری اسلامی برای افراد واجد شرایط، یک وظیفه شرعی است.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ترک استودیو، پرتاب میکروفون و رفتار عجیب محمد فاضلی ( مشاور و همراه پزشکیان ) در میزگرد فرهنگی پس از طرح سوال کارشناس برنامه
@Emam_kh
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
🎥 ترک استودیو، پرتاب میکروفون و رفتار عجیب محمد فاضلی ( مشاور و همراه پزشکیان ) در میزگرد فرهنگی پس
❗️بله ایشون مشاور آقای پزشکیان هستن
موضوع میز هم فرهنگی است
یعنی چی ؟
یعنی بزرگواران می خوان برای ما در کشور کار فرهنگی کنند و ما بی فرهنگ ها رو هدایت کنند😐
یه سلامی کنیم به اونی که می خواد به این جماعت رای بده✋
#سیدکاظم_روحبخش
@Emam_kh
دست_تقدیر۲۴
قسمت_بیست_چهارم
سه روز بود که محیا و مادرش به همراه ننه مرضیه و پسرش عباس در حالیکه یک راهنما همراه داشتند، به سمت ایران حرکت کرده بودند، در این سه روز که سرشار از سختی و تلاش برای این کاروان پنج نفره بود، در طول مسیر چندین بار ماشین عوض کرده بودند و بالاخره به جایی رسیدند که امکان رفت و آمد ماشین نبود و چون از بیراهه حرکت می کردند، می بایست مقداری از راه را با پای پیاده طی کنند و این وضعیت برای ننه مرضیه که زنی سالخورده بود، بسیار سخت و بغرنج بود.
رقیه که خودش را باعث بوجود آمدن این وضعیت می دانست تا جایی می توانست کمک می کرد که از رنج ننه مرضیه کم کند و عباس هم سنگ تمام گذاشته بود و هر چند ساعت یک بار مادرش را کول می کرد، ننه مرضیه که انگار علاوه بر خستگی راه چون از بیابان می گذشتند دچار گرمازدگی شده، مدام عرق می کرد و عق میزد اما هربار با ذکر یا امام رضای غریب، انگار قدرتی در جانش می نشست.
بالاخره بعد از یک شبانه روز راه پیمایی به جایی رسیدند که راهنما به آنها گفت آخر خط هست و برجک نگهبانی که با آنها فاصله داشت را نشان داد و افزود که بعد از گذشتن از کنار این برجک به خاک ایران پا می گذارید.
اما می بایست تا غروب خورشید صبر می کردند و پس از آن داخل راهی میشدند که مثل یک راه زیر زمینی حفر کرده بودند و بدون ایجاد صدا از آنجا عبور کنند.
راهنما که نصف پول را در اول سفر و نصف پول را در آخر سفر گرفت از آنها خداحافظی کرد،زمانی که تنها شدند.
هر چهار نفر خود را در پناه تپه ای شنی کشیدند و عباس نگاهی به خورشید عصرگاهی که در آسمان کویر به آنها می تابید، کرد و بعد لبخندی زد و رو به رقیه گفت: هزینه سفر تا اینجا تقریبا کمی بیشتر از پول طلاهای شما شد،یعنی باید بگویم به پول خانه ننه مرضیه و ماشین من هنوز احتیاجی پیدا نکردیم.
رقیه دست داغ و زبر ننه مرضیه را در دست گرفت و گفت: خدا را شکر! ان شالله بعد از زیارت امام غریب به نجف که برگشتید، با این پول خانه ای بزرگ و دلباز برای ننه مرضیه بخرید.
عباس سرش را پایین انداخت و سکوت کرد، سکوتی که گویی خیلی حرف پشت آن پنهان بود و ننه مرضیه که مادر بود و معنای این سکوت را میفهمید لبخندی صورت زردش را پر کرد و گفت: خدا را چه دیدی، شاید کار به انجاها نرسید.
محیا با تعجب نگاهی به ننه مرضیه کرد و سپس به مادرش رقیه چشم دوخت، گویی این وسط چیزهایی بود که او هنوز درکش نکرده بود.
بالاخره خورشید غروب کرد، حال ننه مرضیه بهتر شده بود، هر کدام چند تیکه بیسکویت با مقداری آب خوردند و حرکت کردند و خیلی زود و بی دردسر، به آن طرف مرز رسیدند اما هنوز هم بیابان را باید طی می کردند تا به جاده منتهی به شهر مرزی ایران برسند.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼