در آن دوره سیاه، که حتی به قول خودشان میخواستند امام حسین را هم استیضاح کنند یک نفر "عمار" شد، شهر به شهر گشت و برای مردم روشنگری کرد، تا جایی که گفتند ما خواستیم او نگذاشت...
حالا به خیال باطل خودشان میخواهند با تخریب عمار امروز انقلاب #آیتالله_میرباقری موانع را برطرف کنند.
🇮🇷 @Emam_kh
11.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥محتوای نامه کوفیان به امام حسین علیهالسلام چه بود؟
@Emam_kh
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیه۵۲ سوره مائده
🌸 فَتَرَى الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مآ أَسَرُّواْ فِى أَنفُسِهِمْ ناَدِمِينَ (۵۲)
َ
🍀 ترجمه: پس کسانی که در دل هایشان بیماری است، مى بینى كه در دوستى با آنان (یهود و نصارا)، شتاب مى ورزند و مى گویند: مى ترسیم که حادثه بدی برایمان پیش آید پس امید است كه خداوند، پیروزى یا امر دیگرى را از جانب خود پیش آورد، تا آنان از آنچه در دل هایشان پنهان داشته اند پشیمان شوند. (۵۲)
🌸 اين آيات در ادامه موضوع آیه قبلی است که در آیه قبل مسلمانان را از دوستی با #یهود و نصارا بر حذر کرد . در آیه ۵۲ سوره مائده اشاره به عذرتراشی هايى مى كند كه افراد بيمارگونه براى توجيه روابط نامشروع خود با بيگانگان، انتخاب مى كنند. خدا به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مى فرمايد: «فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ: پس کسانی که در دل هایشان بیماری است، می بینی که در دوستی با آنان (منظور یهود و نصارا) شتاب می ورزند و می گویند: می ترسیم که حادثه بدی برایمان پیش آید»
🌸 همانطور كه آنها احتمال مى دهند روزى قدرت به دست يهود و نصارا بيفتد، اين احتمال را نيز بايد بدهند كه ممكن است سر انجام، خداوند مسلمانان را پيروز كند و قدرت به دست آنها بيفتد و اين منافقان، از آنچه در دل خود پنهان ساختند، پشيمان گردند که #قرآن می فرماید: «فَعَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ: پس امید است که خداوند، پیروزی یا امر دیگری را از جانب خود پیش آورد، تا آنان از آنچه در دل هایشان پنهان داشته اند پشیمان شوند»
🔹 پيام های آیه۵۲سوره مائده
✅ نمونه ى روشن كسانى كه از هدایت الهى محرومند، بیماردلانى هستند كه با سرعت براى پیوستن به كفّار تلاش مى كنند.
✅ بیماردلان سست ایمان، با سرعت به سراغ طرح دوستی با دشمنان، #كافر مى روند.
✅ عزّت سیاسى، قدرت اقتصادى و پیروزى نظامى همه از طرف خدا و در دست اوست.
✅ با كافران رابطه ولایت نباید داشت، تا امدادهاى غیبى خدا سرازیر شود.
آیه 52🌹 ازسوره مائده🌹
فَتَرَى =آنگاه می بینی
الَّذِينَ=کسانی راکه
فِي=در
قُلُوبِهِمْ=دل هایشان
مَرَضٌ =بیماری ای است
يُسارِعُونَ =شتاب می ورزند
فِيهِمْ=در[دوستی]آنان
يَقُولُونَ=[و]می گویند
نَخْشى=می ترسیم
أَنْ تُصِيبَنا=که برسد به ما
دائِرَةٌ =حادثه ی بدی
فَعَسَى=پس اميد است که
اللَّهُ=الله
أَنْ يَأْتِيَ=که بیاورد
بِالْفَتْحِ=پیروزی
أَوْ =یا
أَمْرٍ=امری [دیگر]را
مِنْ=از
عِنْدِهِ =نزد خودش
فَيُصْبِحُوا=پس بگردند
عَلى=بر
ما =آنچه
أَسَرُّوا =نهان داشتند
فِي=در
أَنْفُسِهِمْ=دل هایشان
نادِمِينَ =پشیمان
🌹🍃🌹🍃🌹
مردم ایران با سیلی روحانی بیدار نشدن
فلذا از پزشکیان چنان سیلی خواهند خورد که برق از سر همه بپره
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😐 تصور حسین مرعشی دبیر کل حزب سازندگی از رفع تحریمها!
پ.ن : آقای ظریف شب گذشته عضویت مرعشی را در شورای راهبری کابینه دولت پزشکیان اعلام کرد
🇮🇷 @Emam_kh
عجیب اما واقعی‼️
🔴در حالی که اینترنت کل دنیا اختلال داره، اینترنت ایران پایداره😐😎
#قدرت_واقعی🇮🇷
رئیسی عزیز روحت شاد ممنونیم ازاین همه کاروتلاشی که برای ما کردی .برق قطع نشد.اب قطع نشد.گازقطع نشد حالام که اینترنت ....شادی روح ریسی عزیز صلوات بفرستید
اللهم صل علی محمدا و آل محمدا و عجل فرجهم
🇮🇷 @Emam_kh
💬آیا پوشیدن لباسمشکی تا اربعین حسینی اشکالی دارد؟(کراهت دارد؟)
🔹 همه مراجع تقلید: پوشیدن لباس مشکی در ایام عزاداری خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) به منظور تعظیمشعائر الهی و اظهار حزن و اندوه موجب ترتب ثواب الهی است.
📚 منابع: استفتائات دفتر رهبر معظم انقلاب، استفتا آنلاین از مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی
@Emam_kh
دست_تقدیر۵۴
قسمت_پنجاه_چهارم
محیا بدون اینکه حرفی بزند به دنبال آن مرد راه افتاد و منیژه هم دنبال آنها می دوید و همانطور که نفس نفس میزد خودش را جلوتر از محیا انداخت و همردیف آن مرد قرار گرفت و گفت: چی شده برادر؟! چه خبره اینجا؟!
مرد نگاهی از سر تعجب به منیژه کرد و گفت: مگه نمی بینید؟! جنگ شده، صدام بی شرف حمله کرده، نه تنها اینجا، بلکه تمام آبادی های مرزی را داره می کوبونه
منیژه با دودست بر سرش کوبید و گفت: خاک برسرم! یعنی تهران و مشهد و...هم بمب زده؟ به اونجاها هم حمله کرده؟!
مرد همانطور که از روی خانه ای که تبدیل به یک کپه خاک شده بود می گذشت گفت: اونجاها را نمی دونم، اما این مناطق را میبینید با خاک یکسان کرده و بعد بغض گلویش را فرو داد و گفت: اینجا بیش از ده خانوار زندگی می کردند، الان فکر می کنم، فقط و فقط من و سکینه زنده مانده ایم، همه را کشتند، همه رفته اند حتی حیوان ها هم تلف شدند، نخل ها را ببینید، چطور در آتش می سوزد.
محیا که دلش از اینهمه مظلومیت به درد آمده بود، اشک چشمانش را پاک کرد و گفت: سکینه الان چطوره؟ ترکش خورده؟ زخمی شده؟!
مرد سری به نشانه نه تکان داد و گفت: نه هول کرده، بارداره هفت ماهش بود، این خدانشناس ها که حمله کردند، سکینه ترسید، توی اتاقی که تنور بوده پناه گرفته و مدام از درد به خودش می پیچه..
محیا با شنیدن این حرف به او گفت: سریع تر بریم، کجا هست؟!
آن مرد اتاقکی را کمی جلوتر نزدیک دو نخل بی سر را که دود از آنها بلند میشد نشان داد و گفت: آنجاست، دستم به دامنت خانم دکتر، شما بفرما برو داخل اتاق، من میروم ببینم تراکتور اوست اکبر بیچاره که کشته شده، روبه راهه تا بردارم بیام با هم بریم سمت خرمشهر...
محیا باشه ای گفت و بر سرعت قدم هایش افزود و خیلی زود خود را به آن اتاق که انگار مطبخ خانه بود رساند.
زنی روی حصیر کف اتاق دراز کشیده بود و ناله های ضعیفی می کرد.
سکینه تا چشمش به محیا افتاد با تعجب به او چشم دوخت و اشاره کرد که درد دارد.
محیا کنار سکینه نشست و دست سرد سکینه را در دست گرفت و منیژه هم آنطرف سکینه نشست و مشغول ماساژ دادن شانه هایش شد و هر دو زن، تازه متوجه جوی خونی که از زیر پاهای سکینه روان بود؛ شدند.
محیا از جا بلند شد، همانطور که اطراف را به دنبال چیزی می گشت گفت: نبضش ضعیف هست انگار فشارش پایینه، فکر کنم بند ناف بچه پاره شده، کاری از دست ما برنمیاد، بزار ببینم چیزی هست که بخوره لااقل فشارش بالا بیاد، باید زودتر برسونیمش به شهر و بیمارستان و با زدن این حرف به سمت وسایل اتاق رفت و به دنبال چند حبه قند یا مقداری شکر، وسایل اتاق را زیرو رو کرد.
منیژه روی زمین نشست، سر سکینه را روی پاهایش گرفت و همانطور که موهای او را نوازش می کرد، با حرفهایش می خواست به او امید دهد، صدای ناله های سکینه ضعیف و ضعیف تر میشد.
محیا چند حبه قند داخل لیوان پلاستیکی قرمز رنگ انداخت و با چشمهایش دنبال دبه آب می گشت، اما آبی نبود پس به بیرون از اتاق رفت و بعد از دقایقی وارد اتاق شد و گفت: نمی دانم آن مرد به کدام طرف رفت؟ وبعد لیوان را به طرف منیژه داد و گفت: آبش پر از گل بود اما از هیچ، بهتر است، اینا را به خوردش بده.
منیژه با لحنی غمبار آهسته گفت: فکر کنم از دنیا رفت.
محیا با شتاب خودش را به سکینه رساند، دست او را در دست گرفت؛ انگار نبض نداشت ، دوباره دستش را روی رگ گردن سکینه گذاشت، نه هیچی نبود، محیا آب دهانش را به سختی قورت داد و همانطور که دستش را روی چشم های عسلی سکینه که به سقف خیر مانده بود می کشید تا چشمهایش بسته شود، گفت: آره سکینه هم مُرد و با هق هق ادامه داد: آخر به چه گناهی؟!
اتاق در سکوت بود و گهگاهی صدای گریه منیژه و محیا و صدای خمپاره ای از بیرون، سکوت را میشکست
خبری از ان مرد نبود.
محیا از جایش بلند شد و به سمت در اتاق رفت و ناگهان انگار چیزی به ذهنش برسد، برگشت و به طرف منیژه گفت: باید چاقویی قیچی چیزی پیدا کنیم، شاید...شاید بچه داخل شکمش زنده باشد و با زدن این حرف، هر دو زن که انگار نور امیدی در دلشان روشن شده باشد به تکاپو افتادند و دنبال چیزی که بشود شکم سکینه را بشکافد، میگشتند.
خوشبختانه ان اتاق مطبخ بود و خیلی زود آنچه که میبایست پیدا کنند، یافتند.
منیژه درحالیکه چاقوی کوچکی را نشان میداد گفت: این خوبه؟!
محیا چاقو را گرفت و به او اشاره کرد تا چادرش را از سرش در آورد و چند لا کند و روی دستش بگیرد و کنار سکینه بنشیند...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼