آیه 75🌹 از سوره مائده🌹
مَا =نيست
الْمَسِيحُ =عیسی
ابْنُ =پسر
مَرْيَمَ =مريم
إِلَّا=جز
رَسُولٌ=پیامبری که
قَدْ خَلَتْ =به راستی گذشته اند
مِنْ قَبْلِهِ=پيش ازاو
الرُّسُلُ=پیغمبران
وَ أُمُّهُ=ومادراو
صِدِّيقَةٌ=بسیار راستگوست
كانا يَأْكُلانِ=که هردومی خورند
الطَّعامَ=خوردنی را
انْظُرْ =ببین
كَيْفَ=چگونه
نُبَيِّنُ=بیان می کنیم
لَهُمُ =برای آنان
الْآياتِ=آیات را
ثُمَّ =باز
انْظُرْ=ببین
أَنَّى=چگونه [ازحق]
يُؤْفَكُونَ =بازگردانده می شود
آیه 76🌹 ازسوره مائده🌹
قُلْ=بگو
أَ تَعْبُدُونَ =آيا می پرستید
مِنْ=به
دُونِ=غیر
اللَّهِ=الله
ما=چیزی را
لا =نیست
يَمْلِكُ=مالک
لَكُمْ=برای شما
ضَرًّا =زیانی
وَ لا نَفْعاً=ونه سودی را؟
وَ اللَّهُ=والله
هُوَ=همان
السَّمِيعُ =بس شنوایِ
الْعَلِيمُ =داناست
🌹🍃🌹🍃🌹
75-76.mp3
4.07M
آیه ۷۵ وآیه ۷۶ ازسوره مائده
🌹استاد قرائتی
@Emam_kh
🔰تمجید رهبر انقلاب از سخنان باصلابت عروس شهید هنیه
🔸به دنبال شهادت رئیس دفتر فقید حماس،ویدئویی از عروس ایشان در فضای مجازی فراگیر شد که مورد توجه و تمجید رهبری قرار گرفت.
🔹به گزارش نشریه خطحزبالله(هفتهنامهی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب)،حضرت آیتالله خامنهای پس از مشاهده این ویدئو،ضمن تمجید از روحیهی مقاوم این خانواده،فرمودند:«ایشان پرمضمون و با بیانی بسیار خوب سخن گفت.»
🔸عروس شهید هنیه در این ویدئو که در غزه ضبط شده،میگوید:«با قلبی راضی به تقدیر الهی، شهادت مردی را اعلام میکنم که آسمان و زمین به خوبی از یاد میکنند؛مردی که قابلوصف نیست...
او به مجاهدان،راستگویان و شخصیتهای مبارک، و به فرزندان شهیدش و تمامی این خونهای پاک ملحق شد.او شهیدی قهرمان،فرمانده و بزرگ بود.تنها چیزی را به زبان خواهیم آورد که خداوند از ما راضی و خشنود باشد...
خداوندا،به ما در مصیبتمان پاداش ده و به ما جایگزینی نیکتر عطا کن.این مصیبت بزرگ است،ولی آنچه دل ما را تسلا میدهد این است که این دنیا فانی و دیدارمان در بهشتی خواهد بود که عرض و وسعت آن به اندازه آسمان و زمین است... خداحافظ ای رهبر امت.»
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ناگفتههایی از مبادلۀ پیکر شهید محسن حججی
🔹شهید حججی ۱۸ مرداد سال ۱۳۹۶ در عملیاتی به اسارت داعش درآمد و ۲ روز بعد به شهادت رسید.
🔹مراسم یادبودی امشب در زادگاهش نجفآباد اصفهان برگزار میشود.
@Emam_kh
📢 رژیم صهیونیستی؛ رکورددار المپیک آدمکُشی
👆پوستر جدید KHAMENEI.IR منتشر شد
✏️ رهبر انقلاب: رژیم صهیونیستی در ترور و قساوت و جنایت و جنایتهای عجیب و غریب نصاب جدیدی را در تاریخ جنایتکاری بشر در دنیا به جا گذاشته؛ امروز بمبهای سنگین صهیونیستها بر روی سر کسانی ریخته میشود که حتّی یک گلوله شلیک نکردهاند؛ کودکان داخل گهوارهها، بچّههای پنجساله، ششساله، زنها، بیماران بیمارستانها؛ اینها حتّی یک گلوله به کسی شلیک نکردهاند... این جنایت، یک جنایت بیسابقه است. ۱۴۰۳/۵/۷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پنجشنبه است
ثانیه هایمان بوی
دلتنگی میدهد
چه مهمانان ساکتی
هستند رفتگان
نه بدستی
ظرفی آلوده میکنند
نه به حرفی دلی را
تنها به فاتحه قانعند
شادی روح تمام
اموات #فاتحه و #صلوات
🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃
💔فاتحه کبیره بسته هدیه اموات💔
💫1 مرتبه سوره حمد
💫1مرتبه سوره توحید
💫1مرتبه سوره ناس
💫1مرتبه سوره فلق
💫1مرتبه سوره کافرون
💫7مرتبه سوره قدر
💫3مرتبه آیه الکرسی
✨شادی روحشان صلوات✨
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
@Emam_kh
💠رد کردن چراغ قرمز
💬سؤال:
آیا راننده می تواند در ساعات خلوت روز یا شب، بدون ضایع شدن حقی از رانندگان و عابر پیاده، از چراغ قرمز عبور کند؟
✅پاسخ:
به طور کلی مقررات الزامی راهنمایی و رانندگی باید مراعات شود و تخلف از آن جایز نیست.
@Emam_kh
💯چند توصیه طلایی و طبی در اربعین 💯
1⃣ قبل از سفر ، ۳ یا ۴ نوبت ، با فاصله دو روز ، کل بدن حنا بسته شود (سر و صورت لازم نیست)
📍اثرات:
🔺مانع از گرما زدگی
🔺مانع از عرق سوز شدن
🔺مانع از پشه زدگی
2⃣ در طول سفر لیمو ترش را دو نیم کرده و زبان را با آن ماساژ بدهید
❗️روزی ۳ یا ۴ مرتبه❗️
📍اثرات:
🔺از بین بردن تمام ویروسهایی که از طریق دهان وارد بدن میشود.
3⃣ ماساژ پا از زانو تا کف پا با روغن بنفشه
❗️روزی ۲ یا ۳ مرتبه❗️
📍اثرات:
🔺پیشگیری از بیماری های پیش بینی نشده
🔺مانع از بروز گرفتگی ماهیچه و پا درد
4⃣ مرتب با آب سالم گلو و دهان خود را تمیز کنید
❗️بهتر است این کار با آب نمک(طبیعی) باشد❗️
5⃣ به هیچ وجه آب یا شربتی که داخلش یخ هست مصرف نکنید؛ زیرا باعث عفونت در گلو میشود.
6⃣ با بدن داغ در مقابل کولرها قرار نگیرید
7⃣ قبل از خواب دمای بدن را با شستن سر و صورت و دستها و همچنین پاشویه خنک کنید.
8⃣ از خوردن غذاهای سرخ کردنی
و چرب، آب یخ یا شربت یخ اجتناب کنید.
❗️بهتر است بعد از غذاهای چرب از آبجوش یا چای استفاده بفرمایید❗️
9⃣ دوغ و پیاز را (محدود) در برنامههای خوراکی خودتان داشته باشید.
0⃣1⃣ هر غذایی نوش جان میکنید خوب بجوید، جویدن زیاد به هضم درست غذا کمک میکند و در بین و بلافاصله بعد از غذا آب ننوشید.
@Emam_kh
دست_تقدیر۷۳
قسمت_هفتاد_سوم
ماشین داخل خیابان شد و با راهنمایی آن مرد، کمی جلوتر ایستاد.
آن مرد خانه ای را اوایل کوچه نشان داد و گفت: آنجا را می بینید؟! خانه ای با در کوچک آبی رنگ! خانه اون خانم هست، اسمش منیژه هست و با عمه اش زندگی می کند...
مرد داشت توضیح می داد که در خانه باز شد و منیژه با کودکی در آغوش بیرون آمد، عمه خانم هم به دنبالش هراسان داخل کوچه شد و گفت: منیژه! بچه ام را به تو سپردم، برو نشون دکتر بدش، جان خودت و جان صادق...
منیژه سری تکان داد و گفت: عمه خانم برای همین از حجره اومدم،مراقب هدیه باش و با زدن این حرف به سمت خیابان حرکت کرد.
مرد که دستپاچه شده بود گفت: تو رو خدا بزارین برم این خانم....این ...منیژه است...
مهدی در را باز کرد و پیاده شد و می خواست به سمت همان خانمی که او ادعا می کرد منیژه است برود که ناگهان آن مرد مثل قرقی از ماشین پیاده شد و در رفت.
مهدی بی توجه به آن مرد به سمت منیژه رفت و می خواست چیزی بگوید که منیژه جلو آمد و همانطور که نگاهی به قد و قامت و لباس سپاهی مهدی میکرد گفت: برادر خدا خیرت بده ماشین داری؟! بچه ام تو تب میسوزه، میخوام برسونمش به یه درمونگاهی چیزی...
مهدی نفسش را آروم بیرون داد و با اشاره به ماشین، گفت: آره، بیا سوار ماشین شو و با زدن این حرف به سمت ماشین آمد، در سمت راننده را باز کرد و به حمید گفت: برو اون بسته بالا ماشین را بردار و ببر خونه ضیاء، اینطور معلومه تا اونجا راهی نیست و چشمکی زد و گفت: منم این خانم را میرسونم به درمونگاه...
حمید چشمی گفت و از ماشین پیاده شد، مهدی باند را کلا از گردنش درآورد و پشت فرمان نشست و همانطور که سعی می کرد دردی که در دستش پیچیده را نادیده بگیره به منیژه اشاره کرد سوار بشود.
منیژه سوار شد و همانطور که روسری اش را جلومی کشید گفت: خدا خیرتون بده، خدا زن و بچه تون را براتون نگه داره بچه ام ...
مهدی بی توجه به حرفهای منیژه نگاهی به بچه انداخت و چشمانش خیره بر چیزی شد که برایش آشنا می آمد.
پلاک زنجیری شبیه همانکه خودش برای محیا گرفته بود و بعد چیز اشنای دیگری دید.
مهدی ماشین را روشن کرد و گفت: بچه تون چند وقتشه؟! منیژه نگاهی به صادق کرد وگفت: شش ماه..یعنی چند روز دیگه ازشش ماه...
مهدی وسط حرف منیژه پرید و گفت: همسرتون کجان که مجبور شدین تنهایی توی کوچه وخیابون بیافتین ؟...
ماشین از پیچ خیابان گذشت ، منیژه اوفی کرد و گفت: همسرم!! اون دو ساله عمرش را داده به شما.... و اصلا حواسش نبود که سوتی بزرگی داده...
مهدی زهر خندی زد و گفت: راست میگن دروغ گو ها حافظه ضعیفی دارن، بچه مال کیه؟! چون شوهرتون دوسال پیش ....
منیژه که تازه فهمیده بود چه گلی کاشته با لکنت گفت:نه...را...راستش...
مهدی محکم روی فرمان کوبید وگفت: راستش تو یک زن کلاش هستی منیژه خانم، همون که محیای من را ربود و با این کارش می خواست به دشمن خوش خدمتی کنه..
منیژه که با شنیدن اسم محیا، انگار یک سطل آب سرد روی سرش ریخته باشن گفت:چ..چ..چی میگین؟! محیا کیه؟!
مهدی صدایش را بالا برد و فریاد زد: کمتر دروغ بگو خانم، محیا همونی هست که گردنبندش گردن این بچه و حلقه اش هم دست تو هست و با زدن این حرف، بیسیم جلو داشتبرد را برداشت ...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌼🌿🌺🌿🌼🌿
دست_تقدیر۷۴
قسمت_هفتاد_چهارم
منیژه نگاهش به بیسیم افتاد و گفت: تورو خدا، بچه مریض هست، بزارید اول این بیچاره را ببریم دکتر بعدش ...اصلا همه چی را میگم، این بچه...این بچه، بچه محیاست، قرار بود به دستتون برسونم که ادرستون را گم کردم..
مهدی همانطور که بیسیم را سرجایش می گذاشت و رانندگی می کرد گفت: اولا، اول بچه را میبرم دکتر و بعد تکلیف تو رو مشخص میکنم، دوما محیا مگه اصلا باردار بود که بچه شش ماهه بخواد داشته باشه؟! بازم داری دروغ میگی خانم نامحترم...
منیژه آب دهنش را قورت داد و گفت: بچه محیا که نه! اون بیچاره شاید تازه دوماهش بود هنوز ویار داشت، این بچه را محیا به دنیا آورد وچون پدر ومادرش تو جنگ کشته شدن، خواست خودش بزرگ کنه.... و بعد با حالت تعجب سوال کرد: یعنی هنوز محیا نیومده؟!
مهدی که با هر حرف منیژه تعجبش بیشتر می شد گفت: چی می گی تو؟! جنگ؟! محیا؟! برگرده!!!
منیژه که الان مطمئن شده بود محیای بیچاره برنگشته بغض گلوش را فرو داد و گفت: آره، قرار بود محیا را از مرز خارج کنیم و بفرستیمش عراق و ما نزدیک مرز بودیم که اونجا را بمباران کردند، نجات ما از مرگ، مثل یک معجزه بود، معجزه ای که ویار محیا باعثش شد...
مهدی که انگار آتش گرفته بود گفت: ویار محیا؟! محیا باردار بود؟!
منیژه دستی به گونه داغ صادق کشید و گفت: آره، اما به کسی نگفته بود، تو بیابون از ماشین پیاده شد، دل و روده اش داشت بالا میومد، منم همراش پیاده شدم تا مراقبش باشم، اما انگار خدا میخواست، بچه محیا، جون من و مادرش را نجات بده، تا ما پیاده شدیم، یه خمپاره خورد درست وسط ماشین
اون دوتا مردی که همراهمون بودن همراه ماشین دود شدن و بر هوا رفتن، من و محیا برگشتیم عقب، اولین آبادی که رسیدیم، قیامت کبری را به چشم خودمون دیدیم، همونجا محیا، صادق را به دنیا آورد، مادر صادق مرده بود، شکمش را بریدیم و...
منیژه به اینجای حرفش که رسید، بغضش ترکید و شروع به گریه کرد، حال مهدی هم دست کمی از منیژه نداشت.
مهدی ترمز کرد، ماشین متوقف شد، مهدی بچه را از دست منیژه گرفت و همانطور که پیاده میشد گفت: بریم درمانگاه، بقیه اش را اونجا تعریف کن.
توی نوبت دکتر نشسته بودند که منیژه همه چی را برای مهدی تعریف کرد و بعد، آرام حلقه محیا را از انگشتش بیرون آورد و به مهدی داد.
مهدی حلقه را توی مشتش گرفت و داخل مطب شد، صادق را روی تخت گذاشت و دکتر مشغول معاینه شد.
مهدی نفهمید که دکتر چی گفت و وقتی به خود آمد که پاکتی دارو به دست داشت و جلوی ماشین ایستاده بود و خبری از منیژه نبود.
مهدی، بوسه ای از گونه صادق که حال گریه کردن هم نداشت گرفت و او را به خودش چسپانید و زیر لب گفت: تو آخرین یادگار محیا هستی...باید برم...باید بفهمم چه بلایی سر محیای من اومده و با زدن این حرف سوار ماشین شد و به سمت خانه مامان رقیه حرکت کرد.
جلوی خانه توقف کرد، نگاهی به در خانه خودشان کرد، خانه ای که بعد از رفتن محیا، از یاد مهدی هم رفت و دیگر قدم به انجا نگذاشته بود.
کلید خانه مامان رقیه را از جیبش بیرون آورد و در را باز کرد.
آقا رحمان که خودش را با درختان مشغول کرده بود جلو دوید و با تعجب نگاهی به کودک در آغوش مهدی کرد و گفت: سلام آقا...رقیه خانم هم الان اومدن.
مهدی سری تکان داد و به طرف ساختمان رفت...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼