✹﷽✹
نـاحــله
قسمتچهلوسوم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
به محض وا کردن در حیاط با ریحانه و محمد مواجه شدم.
روسریمو تا چشام جلو کشیدم .
خیلی خجالت میکشیدم.
دلم نمیخواست چش تو چش شیم.
محمد رو زمین نشسته بودُ و دستش رو سرش بود.
عصبی سرشو انداخته بود پایین.
صورتشو نمیدیدم.
ریحانه هم رو به روش وایستاده بود و باهاش حرف میزد.
حس کردم محمد الان میاد منو لِه میکنه.
دلم داشت از قفسه سینم بیرون میزد.
داشتم نگاشون میکردم که محمد متوجه حضور من شد .
سرشو که آورد بالا دیدم صورتش تا بناگوش سرخه.
قرمزِ قرمز.
ریحانه کتکش زد ینی؟
جریان چیه یاخدا
گریه کرده بود؟
درآنِ واحد ازجاش پاشد و با یه حرکت در حیاطو باز کرد و رفت بیرون و خیلی محکم درو بست.
بی ادب !!!
اون اومد داخل بدون در زدن.
مگه من مقصر بودم؟؟
به من چه د لنتییی!!
اه اه اه لعنت به این شانس.
ریحانه هم که حالا فهمیده بود من اومدم بیرون اومد سمتم
+عه کجا؟ چرا پاشدی؟
_میخوام برم . دیر شده دیگه.
خیلی مزاحمتون شدم.
به داداشتم بگو که برگردن!
کسی که باید میرفت من بودم
ایشون چرا؟
ولی ریحانه به خدا.....
نزاشت ادامه بدم دستمو کشید و بردتم تو اتاقش.
دیگه اشکم در اومده بود .
تا حالا هیج احدی باهام اینجوری رفتار نکرده بود .
منو دید از خونه رفت بیرون درو محکم بست.
بی فرهنگ .
ازش بدم میومد.
دلم میخواست گلدونِ تو حیاطشونو تو سرش خورد کنم
خب غلط میکنم
خب بیجا میکنم
خب اخه این پسر خیلی فرق میکنه!
اصلا واس چی قبول کردم بیام.
خونشون.
با خودم کلنجار میرفتم.
رو به ریحانه گفتم
_جزوه ها رو گذاشتم برات.
خودم نمیخوامشون الان بعدا ازت میگیرم.
بزار برم خواهش میکنم.
+نه خیر نمیشه.
داداشم گف ازت عذر خواهی کنم.
خیلی عجله داشت.
بعدشم اخه تا الان من هیچکدوم از دوستامو نیاورده بودم خونمون ...
برا همین ...
ببخشش گناه داره فاطمه .
خودش حالش بدتره .
رومو ازش برگردوندم و تکیه دادم به دیوار و زانوهانو بغل کردم.
تو فکر خودم بودم که صدای محمد و شنیدم دوباره که داشت با باباش صحبت میکرد.
خیلی مبهم بودم متوجه نمیشدم.
رو به ریحانه کردمو
_باشه حلال کردم. برم حالا؟
بابام بیاد ببینه نیستم شاکی میشه به خدا.
+باشه باشه برو وقتتو گرفتم تو رو خدا ببخشید.
پاکتی که برام به عنوان عیدی اورده بود و گذاشت تو کولمو زیپشو بست.
تشکر کردم و ازش خدافظی کردم
از جام پاشدم واز اتاقش بیرون رفتم .
این دفعه بدونِ اینکه به کسی حتی باباش نگاه کنم رفتم سمت در که باباش دوباره صدام کرد.
+حالا جدی میخوای بری ؟
_بله با اجازتون.
+کسی میاد دنبالت دخترم؟
_نه باید تاکسی بگیرم برا همین زودتر دارم میرم حاج اقا.
+این جا که خطرناکه نمیشه که تنها بری.
داشتیم حرف میزدیم که محمد از جاش پا شد.
کولشو برداشت از باباش خدافظی کرد سرشو بوسید و باباشم بهش دست داد.
یه چیزی داد به ریحانه بدون اینکه حتی بم نگا کنه درو باز کرد که باباش صداش زد
_محمد جان؟؟؟
با صدایی که گرفته بود گفت
+جانم حاج اقا؟
_حتما الان میخوای بری گل پسر؟
+اگه اجازه بدین
_مواظب خودت باشی تو راها.
با سرعت نرون باشه بابا؟
+چشم حاجی من برم دیگه خیلی کار دارم.
شما کاری دارین؟
_دوستِ خواهرتو تو راه میرسونی؟خیابون ما خلوته نمیشه تنها بره!
محمد که تا حالا سرش پایین بود و به جوراباش نگا میکرد سرشو اورد بالا و زل زد به باباش.
+اخه چیزه....
من خیلی.....
نزاشتم ادامه بده حرفشو که بیشتر از این کنف شم .
بلند گفتم
_نه حاج اقا دست شما درد نکنه بیشتر ازین زحمت نمیدم خودم میرم اگه اجازه بدین خدانگهدار.
اینو گفتمو سریع از خونه زدم بیرون.
بندای کفشمو بستم و رفتم سمت در حیاط.
وقتی بازش کردم صدای محمدُ شنیدم.
+خانم؟
با من بود؟
بهت زده برگشتم سمتش
چیزی نگف سرش مث همیشه پایین بود.
تو دلم یه پوزخند زدم.
+پدر جان فرمودن برسونمتون.
رومو برگردوندم .از حیاط رفتم بیرون.
_نه مرسی خودم میرم! زحمت نمیدم.
با یه لحن خاصی گفت:
+چوب میزنید؟
میرسونمتون.
دلم یه جوری شد .
صبر کردم تا بیاد .
دزدگیر ماشینشو زد.
کولشو گذاشت تو صندوق و گفت
+بفرمایید
پشت ماشینش نشستم.
داشتم به رفتارش فکر میکردم.
سرمو تکیه دادم به پنجره ماشین و تو افکارم غرق شدم.
چقدر خوبه این بشر ...
فکر میکردم خیلی پست تر ازین حرفا باشه!
یا شایدم یه مذهبی نمای بدبخت.
صداش اکو شد تو مغزم
"چوب میزنید"!!!!
از کارش پشیمون شده بود
دلم براش سوخت .
با این اخلاقِ نامحرم گریزی ای که داشت اصلا نمیشد باهاش حرف زد.
تو افکار خودم غرق بودم.
که دیدم برگشته سمتِ من
+خانم!!!
رشته افکارم پاره شد
_بله؟؟؟
+کجا برسونمتون؟
_زحمتتون شد .شریعتی!
به جاده نگاه کردم...
ادامهدارد...
✹﷽✹
نـاحــله
قسمتچهلوچهارم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
به جاده نگاه کردم دیدم وایستاده سر خیابونمون
از حرفم خجالت کشیدم.
خیلی شرمنده شدم.
مث اینکه از دفعه ی قبلی که منو رسونده بود یادش بود که خونمون کجاست...
با خجالت گفتم
_دست شما درد نکنه خیلی زحمت کشیدین.
سرش سمت فرمون بود.
دیگه بهم نگا نمیکرد.
در ماشینو باز کردم پیاده شم که تو همون حالت گف
+خواهر حلال کنید منو !
خیلی شرمندم به قرآن.
حس کردم صداش لرزید ادامه داد.
به خدا از قصد نبود ...!
عجله داشتم ...
به هر حال من خیلی متاسفم!
دلم ریش شده بود .
چی به سرش اومد این پسر!!!
نگاش کردمو
_به قولِ خودتون چوب نزنید مارو!
حلال کردم.
از ماشین پیاده شدمو :
_خدانگهدار
+یاعلی
درو که بستم ماشین با سرعت جت از جاش کنده شد.
بنده خدا چقدر کار داشت مزاحمش شدم .
بقیه راهو پیاده رفتم.
کلید انداختمو وارد خونه شدم.
وقتی از نبودن بابا مطمئن شدم خیلی سریع رفتم تو اتاقم.
بعد چند دقیقه بابا هم رسید ...!!
______
لباسامو عوض کردم و نشستم درس بخونم که بابا در زد .
چند ثانیه طولانی که نگاهم کرد گفت :
+ بیا نهار بخوریم
از همیشه نافذتر نگاهم میکرد
رفتم باهاش سر میز نشستم
یخورده که از گذشت گفت:
+از صبح خونه بودی؟
دلیلی نداشت دروغ بگم واسه همین جواب دادم :
_نه
+خب؟
_خونه ریحون اینا بودم .یه جزوه ای بود باید براش توضیح میدادم .
+چرا اون نیومد ؟
_شرایطش و نداشت
+عجب
به غذا خوردنش ادامه داد ولی فهمیدم توضیحات بیشتری میخواد برا همین اضافه کردم :
_اره دیگه .صبح با مامان رفتم یخورده موندم بعد خواستم آژانس بگیرم که برادرش منو رسوند
+چجور آدمایین؟
_خیلی خونگرم ومهربونن
دیگه ادامه ندادیم
بابا رفت سراغ پرونده هایی که ریخته بود رو میز
منم وقتی یه استکان چایی براش بردم رفتم تو اتاقم
این روزا با تمام وجود آرزو میکردم زودتر کنکور لعنتیمو بدم و نفس بکشم .
لذت زندگی کردن و از یاد برده بودم.
خیلی زور داشت خدایی نکرده با تمام اینا قبول نمیشدم.
طبق برنامه ریزی یکی از کتابامو برداشتمو مشغول شدم ۳ ساعت یه ریز سرم تو کتاب بودم انقدر خسته شدم که رو همون کتابا خوابم برد.
بایه حس بد که از خنکی یهویی روصورتم نشات میگرفت از خواب پریدم
تا بلند شدم آب از سر و روم چکه کرد
حیرت زده ب اطرافم خیره بودم که چشمم خورد ب دوتا چشم قهوه ای که با شیطنت نگام کرد
داد زدم :
_مامااااان
+کوفت و مامان
دختر من فکر کردم سکته کردی چرا بیدار نمیشیی دیرمون شدد.
گیج وبی حوصله گفتم کجا چیی ؟
+امشببب دیگههه باید بریم خونه آقا مصطفییی!!
_خب من نمیام درس دارم
+امکان نداره .هیچ جا نیومدی اینجام نمیخوای بیای؟ فقط یه ربع بهت وقت میدم حاضر شی .آماده نبودی همینطوری میبرمت
دلم میخواست جیغ بزنم .ای خدا چجوری نگاهای مضخرفشون و تحمل میکردم
به هزار زحمت بلند شدم
نمیخواستم تو انتخاب لباسم هیچ وسواسی ب خرج بدم
یکی از ساده ترین لباسامو برداشتم که همون زمان مامانم دوباره در و باز کرد و گفت :
+راستی اون پیراهن بلندت و بپوش
بدون اینکه ازم جوابی بخواد درو بست
اعصابم خورد شده بود.
یادمه یه زمان تمام شوقم این بود ک بفهمم میخوایم بریم خونشون یا اونا میخوان بیان اینجا!
چقدر تغییر کردم با گذر زمان.
سعی کردم نقاب مسخرمو بزنم و چند ساعتی و تحمل کنم
لباسام و پوشیدم .یه خورده کرم پودرم به صورتم زدم
رفتم بیرون.
تو هال نبودن حدس زدم شاید آشپزخونه باشن راهمو عوض کردم و رفتم سمت آشپزخونه .
مامان و بابا متوجه حضور من نشده بودن
پدر جدیم کنار مادرم کلا شخصیتش تغییر میکرد
هر وقت باهم بودن صدا خنده های بلندشون تو خونه میپیچید
شخصیتای متفاوتی داشتن ولی خیلی خوب باهم کنار میومدن
اینکه چطور کنارهم انقدر خوب بودن برام جالب بود
برای اینکه متوجه حضورم شن
رفتم و از کابینت یه شکلات ورداشتم
مامانم گفت:
+عه آماده شدی خب بریم پس .
بدون اینکه جوابی بدم کفشام و پوشیدم و از خونه بیرون رفتم.
تا وقتی برسیم یه آهنگ پلی کردم و
وقتی مامانم گفت فاطمه بیا پایین قطعش کردم و پیاده شدم .
حیاط شیک و سنگ کاری شدشون و گذروندیم و رفتیم داخل خونه
مثه همیشه همچی مرتب بود وخونشون به بهترین حالت دیزاین شده بود
عمو رضا اومد و با بابا روبوسی کرد و عید و تبریک گفت
بعدشم خانومش اومد و مامان و بغل کرد
تا چشماش ب من خورد ذوق زده بغلم کرد و محکم صورتم و بوسید
سعی کردم یه امشب و همچی و فراموش کنم و کاری نکنم که به خودمم بد بگذره
منم بوسش کردم و مثه قبل صمیمی عید و بهشون تبریک گفتم
مصطفی پیداش شد
مثل همیشه خوشتیپ بود و اتو کشیده.
با عمو رضا هم احوال پرسی کردیم
اونا رفتن داخل
مصطفی اومد نزدیک تر گفت :
+چ عجب بعد اینهمه مدت ما چشممون به جمال یار روشن شد
جواب پیام و زنگ و نمیدی
رو برمیگردونین
اتفاقی افتاده احیانا؟
_اولا اینکه سلام
ثانیا عیدتون مبارک سال خوبی داشه باشین
حالام ممنون میشم اجازه بدین برم داخل دارن نگامون میکنن
+خو نگاه کنن مگه حرف زدن ما چیز بدیه ؟
شونه ام و بالا انداختم و....
ادامهدارد...
🔴 هر کس باید دنبال راهی برای ارتباط با حضرت حجت باشد
🔹 آیت الله بهجت (ره) :
🔵 هر کس باید به فکر خود باشد و راهی برای ارتباط با حضرت حجت- عجل الله تعالی فرجه الشریف- و فرج شخصی خویش پیدا کند، خواه ظهور و فرج آن حضرت دور باشد، یا نزدیک.
عده ای بوده اند که گویا حضرت غائب - عجل الله تعالی فرجه الشریف- در پیش آنها حاضر و ظاهر بوده است، مثل این که با بی سیم با آن حضرت ارتباط داشتند و جواب از ناحیه ی او می شنیدند. ...
🔹 با این که ارتباط و وصل با آن حضرت و فرج شخصی امر اختیاری ما است، به خلاف ظهور و فرج عمومی، با این حال چرا به این اهمیت نمی دهیم که چگونه با آن حضرت ارتباط برقرار کنیم و از این مطلب غافل هستیم، ولی به ظهور و دیدار عمومی آن حضرت اهمیت می دهیم، و حال این که اگر برای فرج شخصی به اصلاح خود نپردازیم، بیم آن است که در ظهور آن حضرت از او فرار کنیم، چون راهی که می رویم راه کسانی است که اهم و مهمی قائل نیستند.
📚 در محضر بهجت (ره) ،ج۲،ص۱۳۳
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌برای یافتن خط #نفوذ نرم و سخت در بدنهی حاکمیت و مسئولین، نیاز به میکروسکوپ نیست!
👈تنها کافیست ببینید چه کسانی در حال تلاش برای تسلط دشمن بر نقاط حساس کشور هستند!
❌راه دور نروید...
به طور مثال نگاه کنید چه کسانی درصدد هستند که همین فیلترینگ نیمبند شبکههای متخاصم اجتماعی برداشته شود و دست دشمن برای اثرگذاری حداکثری در فضای مجازی بر ذهن و روح مردم بازتر گردد و بتواند پروژهی براندازی جمهوری اسلامی را سریعتر پیش ببرد!
👈رهبر انقلاب در اهمیت جنگ رسانهای امروز میفرمایند: «تسلط بر مغزها برای دشمن؛ خیلی با ارزشتر است از تسلط بر سرزمینها است، اگر مغز یک ملت را تصرف کردند؛آن ملت دو دستی سرزمین خود را تقدیم می کند.»
✍میلاد خورسندی
🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شوخی جالب حجت الاسلام قرائتی در حضور رئیس جمهور؛ به قول تریاکیها «کم و تیز و چسبان»!
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بنیاسرائیل در برابر هارون سقوط کردند...!
⏱ همه ما در حال پس دادن امتحان خود در دوران غيبت هستیم...
📹 "ببینید و منتشر کنید"
✅ "لبیک یا خامنهای اے"
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴طرز تهیه روغن کدو درمان اگزما کودکان
در این ویدیو با حضور دکتر شیرویه طرز تهیه روغن کدو با استفاده از آب کدو سبز و روغن کنجد که برای اگزما و خشکی پوست کودکان و بزرگسالان بسیار موثر و بی خطر خواهد بود صحبت می کنیم.
🔴بیانیه شورای اسلامی علوی در استان حمص
.
🔻فتنه در خواب بود ، لعنت خدا بر بیدارکنندگانش
🔹اولا به جوانان غیور خود تاکید میکنیم خونسرد باشید و هوشیار، عده ای حرم را به آتش کشیدند تا شما را مجبور به اعتراض کنند و شیر خون را در سوریه که هنوز بسته نشده بیشتر باز کنند و اکنون از آنچه می ترسیدیم اتفاق افتاده است، تعدادی از اعضای سازمان حاکم بر کشور به سوی تظاهرکنندگان تیراندازی کردند و تا کنون باعث کشته شدن پنج نفر شدند.
🔹دوما به رهبری مقامات نظامی در دمشق هشدار میدهیم ، تا زمانیکه افراد حمله کننده به مقدسات ما و حرم مقدس دستگیر نشوند ( همچنین کسانی که به تمامی قبور علویان هتک حرمت کردند ) هیچ کانال ارتباطی بین ما وجود نخواهد داشت.
کسانی که پشت برنامه آتش زدن اماکن مقدس ما بودند ، همچنین کسانی که سه قاضی را کشتند، و کسانی که به سمت تظاهرکنندگان آتش گشودند و تلفات وارد کردند، محاکمه عادلانه کنید.
ما دست خود را به سوی شما دراز کرده ایم، شما هنگامی که به قدرت رسیدید حرف های زیبایی میزدید که ماهم آن را تایید میکنیم اما اکنون از شما انتظار عمل داریم.
🇮🇷 @Emam_kh
❌ چند نکته از رفعفیلتر واتسآپ
⚠️ من اینبار
اصلا از واتسآپ استفاده نمیکنم چرا که:
⛔️ مالک آن صهیونیست است و امروز در میانه نبرد اسلام و یهود هستیم!
⛔️ واتسآپ باعث شهادت مهمان عزیزمان اسماعیلهنیه بود 🌹
⛔️ واتسآپ امروز با جاسوسی از مردم مظلوم فلسطین و لبنان، مراکز تجمیع آنها را هدف قرار میدهد یعنی دستش رسما در خون هزاران مظلوم شریک است.
⛔️ واتسآپ همان پیامرسانی است که شهید سیدحسن نصرالله آن را برای اعضا حزبالله حرام اعلام کرد.
😈 واتسآپ دوست ما نیست
✅ پیامرسان بله که براساس شبیهسازی واتسآپ طراحی شده، خیلی بهتر از این پیامرسان خارجی و خائن است.
🇮🇷 @Emam_kh
تفسیر گزیده؛۵۳۰.mp3
30.71M
☘ محمدرضا رنجبر
🌒 شب پانصد و سی ام
#قمر
#صفحه_ ۵۳۰
✅ ترجمه صوتی و تصویری ، کاری است از موسسه پیامبر مهر و رحمت
@mrranjbar3
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کسانی موی دماغ اند؟
لطفاً این رو به تمامی مردم بفرستید.
🇮🇷 @Emam_kh
🔴 دلسوزانه گفتیم اما کسی نشنید
در ۱۲ آذر طی مطلبی "وجوب انتقام" خون دو پاسدار شهید اخیر در سوریه را گوشزد کردیم
و اینکه قطعا این اقدامات صهیونیست ها یک تست است که اگر پاسخ درست داده نشود جلوتر می آیند
باز هم دلسوزانه می گوییم اگر پاسخ این جنایت جدید سگ های هار صهیونیستی قاطعانه داده نشود بایستی منتظر جنایات بزرگتری باشیم ...
☑️ ۴ دی ۱۴۰۲
✍ قاسماکبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز امام رضا علیهالسلام
جانم به ر٪ضا هشتمین نور خدا
بانی عزاداری کرب و بلا
شبتون _امام رضایی
@Emam_kh