🔸عملیاتی شدن پهپاد دورپرواز ایرانی با هدایت ماهوارهای/ماهواره نور از فضا فطرس را به آسمان فرستاد
🔹️ فرمانده یگان پهپادی نیروی زمینی سپاه از عملیاتی شدن پهپاد فطرس در آیندهای نزدیک در این نیرو خبر داد.
🔹️ پیش از این وضعیت تولید انبوه این پهپاد در هالهای از ابهام قرار داشت. این پهپاد به دلیل برد و ارتفاع پروازی بالا نیازمند امکانات ماهوارهای در سیستم هدایت پروازی خود است.
🔹️ پس از رونمایی از پهپاد فطرس با برآمدگی مربوط به تجهیزات ارتباط ماهوارهای برخی کارشناسان خارجی به دلیل نبود ماهواره نظامی در نیروهای مسلح ایران به تمسخر ساخت چنین پهپادی پرداخته بودند.
🔹️ شلیک ناگهانی و غافلگیرانه ماهواره نظامی ایران توسط سپاه به فضا باعث شده است تهران توانایی کنترل پهپادها را در برد بلند بدست بیاورد.
🔹️ فطرس بزرگترین پهپاد ایرانی است که ماموریت شناسایی-رزمی دارد و دارای برد ۲۰۰۰ کیلومتر و مداومت پروزای ۳۰ ساعت است.
@Emam_kh
‼️رساندن غبار غلیظ به حلق
🔷 روزهدار بنابر احتیاط واجب باید غبار غلیظ را، مانند غباری که از جارو کردن زمین خاکی بر میخیزد فرو ندهد، ولی صرف داخل شدن غبار در دهان و بینی بدون این که به حلق برسد روزه را باطل نمیکند، همچنین دود سیگار و دیگر دخانیات بنابر احتیاط واجب روزه را باطل میکند.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
@Emam_kh
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😮 روایتی دردناک از غفلت مسئولین... 😔😔
😦 آماری تکان دهنده از دسترسی نوجوانان به اینترنت...
#نهضت_روشنگری
#شبکه_ملی_اطلاعات
#استاد_فروهر
@Emam_kh
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_بیستوسوم
_الــسلام علیڪ ایها النبے و رحمتہ و برکاتہ...السلام علیـنا و علے عباد اللہ صالحین...الــــــسلام علیـکم و رحمتہ و البرکاتہ...!
نمازم کہ تمام میشـود سجده شڪر میروم و بعد از آن نماز خانہ ے قطار را ترڪ میکنم وقتے وارد اتاقمان میشوم چــادر را عوض میکنم و دوباره چـادر مشڪی ام را سرم میگذارم
نمــاز تو هم ڪہ تمام مـیشود در اتاق را باز میـکنے و وارد ڪوپہ میشوے
با لبخند میگویم : قبول باشہ
_قبول حـق
_براے من دعا ڪردے؟!
_آره عزیزم من همیشہ برات دعا میکنم
آستینت رو پایین میکشے و ڪنارم مینشینے بعد بہ صورتم نگاه میکنے و میپرسے : نخـوابیدے؟!
هـل میشوم و دستے بہ صورتم میکشم و میگویم : چطور؟
_چشمات قرمز شده
_نہ…
_نہ؟!!!
_نہ...چرا...چرا...یعنے خوابیدم...ولے
وسط حرفم میپرے و با تحکم میگویی : نخوابیدے...معلومہ
_نہ...خوابم نبرد
_مـیشہ بپرسم چــرا؟؟؟؟؟
_چـون...خب...خوابہ دیگہ یوقت میاد یوقت نمےآد! بعد با خنده اے مصنوعے میخواستم بحث را عوض کنم کہ دوباره بین کلامم میپرے و با جدیت میگویی : اینجورے فقط خودتو اذیت میکنے چیزے از آینده ے من عوض نمیشہ...
ناراحـت میشوم و بغض میکنم بعد از سکوت بلندے میگویم :شاید دوتا دونہ صلوات بیشتر ، سرنوشت آدما رو عوض کنہ...اصلا اگہ اینم نباشہ حداقل...حداقل...
حداقل خاطره هاے بیـشترے ازت توے ذهنم میمونہ!
سکوت میکنے و چیزے نمیگویے نفس عمیقے میکشے
کمے نزدیڪ تر میشوے و سرم را روے شانہ ات میگذارے و میگویی : بخواب عزیزم!
دلم میگیرد...بہ سختے بغضم را فرو میدهم و آرام چشمم را میبندم...اما اینقدر خـستہ بودم ڪہ بعد از چند ثانیہ خوابم برد!
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_بیستوچهارم
یڪ لحظہ از جا میپرم! با خنده مـرا نگہ میداری و میگویی : بیدار شدے؟!!ببخشید خیلی سعے کردم تکون نخورم...رسیدیم!
چند ثانیہ با تعجب نگاهت میکنم اما بعد یادم مے آید کہ توے قطار بودیم...!
هـوا روشن شده...چـادرم را روی سرم مـرتب میکنم و از کوپہ خارج میشویم...دلم برای خانہ امان تنگ شده بود...تا وقت رفتنت سیزده روز مانده!یادم باشد حتما اتاق دوم را براے کودکمان مرتب کنیم! هر چند کہ هنوز جنسیتش مشخص نشده...
یڪ ساعت بعد بہ خانہ میرسیم کیف و کولہ هایمان را وسط هال می گذاریم
بہ سمت اتاق خواب میروے من هم چادرم را در میارم و روے دستہ ے مبل میگذارم
با صداے بلند میگویی : یکم استراحت کن خانوم...بعد از ظهر میخوام یہ جایی ببرمت!
روے مبل مینشینم و دستم را زیر چانہ ام مے گذارم و بعد میگویم : ما که تازه رسیدیم!
لباست را عوض میکنی و از اتاق بیرون مے آیی
حال عوض کردن لباس هایم را ندارم...دلم گرفته است...مدام بہ دنبال چیزے ام کہ مرا از این حال در بیاورد...آرامم کند...میدانم الان نباید اینطور باشم...باید قوت قلبت باشم...باید امیدوارت کنم...امـا...
در یـخچال را باز میکنے و بطرے آب را سر میکشے و بعد میپرسے : آب میخورے؟
_نہ...
_سیب چی؟!
_نہ...
_موزم هست
_چیزے نمیخورم محمد
_از دیشب تا الآن چیزے نخوردی
_گشنہ ام نیست
با کلافگے در یخچال را میبندے
از جا بلند میشوم و بہ سمت اتاق میروم...خودم را روی تخت می اندازم ، بدون اینکہ مانتو و روسرے ام را در بیاورم...
بہ عڪس روی کنار تختے خیره میشوم...
یک عڪس دو نفره از من و تو...!
اصـلا راحت بگـویم...خیلے نا امید شده ام...حوصلہ ام سر میرود...رفتارم شبیہ انسان هاے افسرده شده است!
من نباید اینطور باشم...باید دلگرمت کنم...باید پشـتت باشم...اما...اما مے ترسم!
از اینکہ این عکس ها همینطور دو نفره بمانند مے ترسم! از اینکہ یکے بیاید و دیگرے برود...از اینکہ آرزوے داشتن یڪ عکس سہ نفره در دلم بماند...از نبودت می ترسم!
هنوز سیزده رو مانده...اما از آن روزهایے کہ حسرت همین سیزده روز را می خورم میترسم...
ڪاش هیچوقت روزها شـب نشود و شـب ها روز نشوند...
ڪاش هیچ وقت تمـام نشوند...
آرے!من اینگونہ ام...خیلے دلم گرفتہ است...خیلے...
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_بیستوپنجم وبیست وششم
_خـوابیدے؟!
رویم را بر میگردانم بہ چارچوب در تکیہ داده اے و در دستت یک لقمہ نان است
بہ سمتم می آیی و لقمہ را بہ طرفم می گیرے میگویی : بخور هیچی نخوردے
سرم را بہ علامت منفی تکان میدهم
نزدیک ترش می آوری و با جدیت میگویی : مریم!
می نشینم و نان را از دستت میگیرم با اینکہ اصلا میلے بہ خوردنش ندارم براے دلخوشی ات یڪ گاز میزنم
لبخند میزنے و نگاهم میکنے
_چـرا لباستو عوض نکردے؟
_حوصلہ ندارم
کنارم روے تخت مینشینی و روسرے ام را در می آورے موهایم را مرتب میکنی و می گویی : حـالا استراحت کن!
با هم در جـنگل قدم میزنیم...با دوستان و همسـرانشان بہ جـنگل آمدیم
من با این خانم ها یک وجہ مشترک دارم آن هم این اسـت کہ آنها هم مثل من روز ها منتظر مردشانند تا از سفـر برگردد!
کمے روحیہ ام بهتر شده است...
_خانمے؟میخـواے برات دلبرے کنم؟
می خندم و جواب میدهم : چـطورے؟
_فـقط تمـاشا کن...!
بعد بہ سمـت دوستانت میدوے و داد میزنے : حـالا نوبت من...برید ڪنار!
آنها نزدیڪ یک گودال نسبتا بزرگ وایستاده اند! بہ سمـتشان می دوے و یڪ آن خودت را پرت میکنے در گودال
دلم میریزد...سرجایم خـشک میشوم و با تعجـب و دلهره نگـاهت میکنم
امـا تو با چند حرڪت ورزشے دوباره بالا مے آیی!
نفس عمیقے از روے آسودگی میکشم و در دلم میگویم : دیوونہ!
با خنده بہ طرفم میدوے دستم را مے کشے...
در همان حالت میپرسے : خوشـت اومد؟
_دلبریت این بود؟
_دیگہ ما جور دیگہ اے بلد نیستیم
مے خندم و چیزے نمی گویم
یڪ دفعت دسـتانم را میکشی و مرا بہ جایی دور از جمعیت میبرے!!
بہ دنبالت مے آیم
سر جایت می ایستی و میگویی : چشـماتو ببند!
با تعجـب نگاهت میکنم دوباره میگویی : ببند دیگہ...
دستانم را جلوے صورتم میگیرم
_حالا تا بیست بـشمار...
شبیہ بچہ ها بہ چیز هایی کہ میگویی گوش میدهم
_یڪ...دو...سہ... و تا آخر میشمارم
نوزده...بیست!
چشـمانم را باز میکنم...گم میشوے...با خنده میگویم : قایم باشڪ بازیہ؟؟
چیزے نمے گویی...بہ دور و برم نگاه میکنم تا پیدایت کنم...
پـشت درخت ها...بوتہ ها...
اما نیستے...کم کم خودم هم انرژے میگیرم...
اصـلا...مریم!
تو باید شـاد باشے...باید بہ مردت این شادے را انتقال بدهے...اینجورے میخواهے بدرقہ اش کنے؟!!
بلند میگــویم : الآن پیـدات میکنم...
_اگہ میتونے...
رد صدایت را میگیــرم و بہ دنبالت مے آیم اما نیستے!
تمـام جاها رو میگردم...معلوم نیــست کجایی!
همـینطور کہ بہ دنبالت میگردم ناگهـان روبرویم سـبز میشوے!
هـل میشـوم و دستم را روے قلبم میگذارم
از بالاے یڪ درخت میپرے بلند میشوے و دسـتانت را بہ هم میزنے با خنده میگویم : بالاے درخت بودے؟؟
با لبخند پلکے بہ علامت تایید میزنے
_دیوونہ اے بخدا...!
_تو هم میـتونے دیوونہ شے؟!!!
با شیطنت بہ چشـم هایت زل میزنم و در ذهنم یڪ #نقشہ_دیوونہ میڪشم...!
نـویسنده : مـــــــریم یــــونسے
ادامه دارد.......
⚘⚘⚘⚘
17.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️بازارها باز و تمام کارها دائر
آیا روا باشد حرم اینگونه بی زائر
♦️پیداست از بی اعتقادی ها، زبانم لال
تنها حرم نا امن میباشد علی الظاهر
🌹شعر زیبای سید رضا نریمانی در انتقاد به بسته ماندن حرم های مطهر
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
✅تزكيه تنها در عبادت نيست
◀️ تزکیه نفس در امور اجتماعی/1️⃣
🔸تزكيه تنها در مسائل اخلاق فردي نيست، در رعايت آداب اجتماعي و نظم عمومي هم است.
🔸فرمود اگر شما خانه كسي خواستيد برويد وقت قبلي هم نگرفتيد آن آقا يا با ديگري ملاقات داشت يا دارد مطالعه ميكند يا دارد كار ديگري انجام ميدهد به شما گفت الآن فرصت ندارم، شما ديگر نرنج!
🔸أزْكَي بودن شما در اين است كه برگرديد؛ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ
🔸شما همينطور سرزده ميخواهيد در خانه مردم برويد، در حسينيهاي، در مسجدي كسي مسؤول سخنراني است، آن حسينيه، آن مسجد ظرفيتي دارد، يك عده قبلاً وقت ميگيرند، شما كه قبلاً وقت نگرفتي اگر رفتيد آنجا گفتند جا نيست برگرديد، برگرديد.
🔸مگر نميخواهيد با نظم زندگي كنيد؟ با گِلِه كه نميشود زندگي كرد.
🔸اين در سوره مباركه «نور» به صورت رسمي گذشت كه اگر دين، دين تزكيه است، تزكيه تنها در عبادت نيست؛ در آداب اجتماعي است، در رعايت اخلاق عمومي است، در رعايت نظم است.
🔹گزیده درس تفسیر قرآن حضرت آیت الله العظمی #جوادی_آملی /سوره احزاب، آیات 51 الی 53