🔴 آقای وزیر؛ هلند یا عراق؟!
🔻همانطور که میدانید دوهفتهای هست که وضعیت خوزستان قرمز شده؛ متاسفانه بهداشت و درمان استان تا همین دیروز اعمال جراحی زیبایی و الکتیو را لغو نکرد و عملاً خود بیمارستانها محل تجمع و شیوع کرونا شدهاند.
🔹حالا نمکی وزیر بهداشت گفته: کانون اصلی گرفتاری ما در کرونای انگلیسی استان خوزستان بدلیل مسافرین ورودی از کشور عراق بودند! در حالیکه یک ماه پیش رئیس علوم پزشکی اهواز گفته عامل انتشار #کرونای_انگلیسی یک هلندی بوده!
🔸اولین مورد ابتلای کرونای انگلیسی در خوزستان یک هلندی بوده ولی وزیر به عراق ربط میدهد تا حاشیه جدیدی را به همت رسانههای داخلی و خارجیشان بیافرینند!
🔹جالب است که تمامی سفرهای هوایی به اروپا و ترکیه و ...همچنان دایر است!
🔸سفر آقای رئیسی به عراق دستاوردهای خوبی داشته؛ آیا قرار است ماجرای دروغینی که بر سر قم پیاده شد بر سر روابط ایران و عراق پیاده شود؟
✅ داود_مدرسی_یان
@Emam_kh
#استفتائات_امام_خامنهای_مدظله_العالی
🔷کسیکه میداند طمأنینه در حال ذکر رکوع واجب است:
1⃣ اگر پیش از رسیدن به حد رکوع و آرام گرفتن بدن، ذکر رکوع را شروع کند:
✅عمداً باشد: نمازش باطل است.
‼️سهواً باشد: باید پس از رسیدن به حد رکوع و آرام گرفتن بدن، ذکر واجب را دوباره بگوید.
2⃣ اگر پیش از تمام شدن ذکر واجب سر از رکوع بردارد:
✅عمداً باشد: نمازش باطل است.
✅سهواً باشد:
🔸 اگر پیش از خارج شدن از حد رکوع متوجه شود که ذکر را تمام نکرده: باید در همان حال آرام بگیرد و ذکر رکوع را بگوید.
✅ اگر پس از خارج شدن از حد رکوع متوجه شود که ذکر را تمام نکرده: نمازش صحیح است.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
@Emam_kh
🔴 بازی تیم بایدن با افکار عمومی ایران به کمک جریان غربگرا
✍️ #مهدی_محمدی
🔹 مرور تحولات 48 ساعت گذشته در پرونده هسته ای ایران درس آموز است. یک خبرنگار که زمانی به وزارت خارجه امریکا نزدیک بود، در یک اکانت توئیتری خبر داد ممکن است بایدن طی سخنرانی اش در کنفرانس امنیتی مونیخ به برجام برگردد.
🔸 ناگهان کل فضای مجازی پر شد از خبرهایی با این مضمون که بایدن دارد به برجام بر می گردد و برخی حتی درنگ را جایز ندانستند و خبر داد که بایدن به برجام برگشت!
✅ برای کسانی که موضوع را پیگیری می کنند البته روشن بود که چنین اتفاقی نخواهد افتاد و اساسا فعلا راهبرد بایدن بازگشت -حتی بازگشت کاغذی- به برجام نیست.
🔹 در عمل آنچه بایدن گفت این بود که مایل است مذاکرات با ایران را در چارچوب گروه 1+5 آغاز کند و ضمنا تاکید کرد باید به نگرانی ها بابت رفتار منطقه ای ایران رسیدگی شود.
🔸 در کنار این جملات که کلا از خاصیت تهی بود، دو اتفاق دیگر هم افتاد.
1️⃣ اینکه این خبر -البته قدیمی- علنی شد که رابرت مالی مسئول پرونده برجام در وزارت امور خارجه امریکا درخواست داده به عنوان ناظر در جلسه کمیسیون مشترک برجام با حضور ایران شرکت کند
2️⃣ امریکا نامه دولت ترامپ به رییس وقت شورای امنیت درباره فعال شدن مکانیسم اسنپ بک را پس گرفت.
✅ درخواست اول که پیشاپیش رد شده و دومی هم در جهت پروژه ترامپ زدایی است و برای ایران اهمیتی ندارد. در عوض تحولات این دو روز 3 نکته را روشن کرد:
1️⃣ برای امریکا احیای مذاکره حتی از احیای برجام هم مهم تر است.
2️⃣ دولت امریکا می خواهد به برجام برگردد اما بدون لغو تحریم یا برداشتن گامی که بیش از یک عمل نمادین ارزش داشته باشد.
3️⃣ بازی تیم بایدن با افکار عمومی ایران به کمک جریان غربگرا آغاز شده و تشدید خواهد شد.
#بین_الملل
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 21
همان شد و دیگر هیچ ابراز علاقه ای از سمت بردیا نثارم نشد ولی از ذهن فرهاد نرفت که نرفت...
حتی هم دانشگاهی بودن با بردیا را هم تحمل نکرد و پشت پا زد به سال ها تلاش برای هدفش...
پرده را رها
و سمت کمد رفتم و بی حوصله لباس هایم را با ست کرم و قهوه ای تعویض کردم.
سبک بازی های کیان و اطوار آمدن های ژیلا و رژان که دیگر غیر قابل تحمل بود. شانه ام را برداشتم و حرصم را روی موهای بیچاره ام خالی کردم. صدای قار و قور معده ی خالی ام بلند شد و یادم را به شب گذشته و میز شام خوش رنگ و لعاب عمه که کوفتم شد کشاند.
با صدای تقه ای به درب شانه را روی میز گذاشتم و حینی که موهایم را با کلیپس بالای سرم محار می کردم گفتم: بفرمایید.
درب نیمه باز و بابا در چهار چوبش نمایان شد.
همراه با لبخند کمرنگی گفت: با عمو داریم میریم خونه عمه رویا. منتظرت بمونیم؟
- نه شما برید خودم میام.
سری تکان داد و در را بست.
مرغ خیالم در یک جا بند نمی شد...
به یاد مریم اعصابم بیشتر خورد شد، باید بعد از صرف ناهار به بیمارستان و ملاقاتش می رفتم.
کی این خاله بازی مسخره تمام میشد؟!
بی حوصله راهی خانه ی عمه رویا در طبقه ی دوم شدم.
فسنجان های عمه رویا بی نظیر بود. درب باز خانهشان دهانی برایم کج کرد. بدی آپارتمان خانوادگی همین بود...
پوفی کشیدم و قدم در خانه شان گذاشتم، هنوز داخل سالن نشده بودم که کیان از سرویس بهداشتی خارج و سینه به سینه ام درآمد. کمی خودم را عقب کشیدم و اخم ریزی به خنده ی بی موردش کردم. با آن چشم های مشکی و براقش چشمکی زد.
- زنده ای؟
چپ چپی نگاهش کردم.
- یه معده درد ساده بود!
در پس لحن خونسردش شیطنت پنهان بود.
-انقدر بودن آدم هایی که از همین معده درد ساده مردن!
لحظه ای حواسم به موهای بلندش که دم اسبی بسته بود پرت شد... خالکوبی اسب روی گردنش تازه بود! روز به روز غرب گرا تر می شد!
تاسفم را به زبان نیاوردم ولی در نگاهم بی تاثیر نبود که از رو رفت.
کلا هیچ کس جز فرهاد در مقابلم حوصله برای هم صحبتی به خرج نمی داد.
برای خالی نبودن عریضه اشاره ای به سالن کرد.
- برو داخل. چرا وایسادی؟
《باشه》ای گفتم و جلوتر حرکت کردم. با ورودم به سالن عمه ها و زن عمو جویای احوالم شدند. سعی کردم به فرهاد که روی مبل تک نفره انتهای سالن نشسته و پایش را روی پای دیگرش انداخته بود و تکانهای ریزی میداد توجهی نکنم.
دلم نمیخواست به جذاب بودنش در آن ژست اعتراف کنم!
با تعارف آقا جواد همسر عمه رویا، به سمت تک مبل خالی رفتم و به اجبار کنار رژان نشستم. تونیک اش یک وجب بالای زانو بود و پاهای برهنه اش را با سخاوت به نمایش گذاشته بود. رنگ عسل لنز هایش زیادی نامرغوب بود و به زردی می زد. تمام تلاشم را کردم تا حالت انزجارم در رفتارم آشکار نشود. عمه زهرا که در مبل کناری ام نشسته بود کمکم کرد!
- عسل.
سر چرخاندم سمتش.
- جونم عمه؟
-مریم چطوره؟
- می خوام برم ملاقاتش بعد از ظهر.
- کاش می شد منم بیام،
باید تدارک شام ببینم وقت نمیکنم. سلام برسون بهش و عذرخواهی کن از طرفم.
- این چه حرفیه عمه! چشم بزرگیتون و می رسونم.
لبی تر کرد و با مکث پرسید: عمه چقدر زمان میبره که کامل خوب بشه؟
- یکی دو هفته چطور؟
- برای خواستگاری می پرسم.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 22
لبخندی زدم. مریم و مجید را برازنده ی هم می دیدم. خودم هم بدم نمی آمد هم صحبتی در این جمع داشته باشم. تا آنجا که به یاد داشتم، هیچ وقت کسی را برای درد و دل کردن یا حتی صحبت های ساده نداشتم و اکثرا ساکت فقط بیننده و شنونده ی حرف هایشان بودم...
- به سلامتی.
با اضطراب دست هایش را در هم گره کرد.
- به مجید میگم خودت پا پیش بذار، مزه ی دهنش رو بفهمیم، بعد رسمی خدمت خانواده اش برسیم، میگه نیازی نمی بینم، همون شب خواستگاری حرف هام رو می زنم. نظر تو چیه عمه؟
دستم را پیش بردم و فشار آرامی به دست های گره خورده اش آوردم و با لبخندم سعی در آرام کردنش کردم.
- نگران نباشید عمه، مجید پسر عاقلیه. حتما خودش می دونه چی به صلاحشه. بعدش هم کی از مجید بهتر برای مریم.
با ذوق گفت: خدا از دهنت بشنوه.
زن عمو که شنونده ی بحثمان بود، برای دلداری های بیشتر توجه عمه را جلب کرد.
- چه قدر نگرانی هات بی مورده زهرا؟!
عمه به سمتش مایل شد.
- نمی دونم چرا نگرانم.
به باقی حرف هایشان توجه نکردم و خودم را به میوه خوردن مشغول کردم.
عمه رویا در حال آماده کردن میز ناهار بود. رژان و ژیلا با خنده های حاصل از حرفهای درگوشی اشان مشغول کمک به مادرشان بودند. شوخی هایشان با عمه رویا و چشم غره های دلبرانه ی عمه برایشان زیباترین رابطه خلقت هستی بود...
لبخندم تبهرم در ظاهر سازی را نشان میداد وگرنه دست دل حسرت بارم دیگر جلوی خودم رو شده بود...
بعد از خوردن ناهار دومرتبه در سالن جمع شدیم. بابا هر چند دقیقه به ساعت مچی اش نگاه می کرد. خوب می دانستم که در رودربایستی حضور عمو و خانواده اش است که تا این ساعت دیدارش با مادر در بهشت زهرا را به تاخیر انداخته. هنوز بعد از گذشت این همه سال ساعت ها سر مزارش مینشست و برایش حرف ها می زد...
سال ها بود که همراهی اش نمی کردم. شاید بی معرفتی بود حسی که به آن قبر و خاک سرد نداشتم...
اینکه حتی یک خاطره هم از مادر به یاد نمی آوردم درست، ولی ده سال برایم مادرانه خرج کرده بود و داشتن حق بر گردنم را منکر نبودم.
البته از طرفی هم می خواستم بابا راحت باشد.
فکر های آزاردهنده را از خود دور کردم و توجه ام را به جمع دادم. بحث سر ازدواج مجید بود و لب های مجید با متانت به لبخندی تزیین شده بود و کیان مزه می پراند.
- خاله طرف آش و لاش افتاده رو تخت بیمارستان. صبر کن ببین رو پا میشه بره خونه اش! بعد سفارش گل و شیرینی خواستگاری رو بده.
چه اصراری داشت همه را بکُشد! خنده ام گرفت. آن از صبح که من را به خاطر معده درد سادهام کشت، این هم از مریم بیچاره...
همیشه حرفهایم در ذهنم مرور می شد. چه بسا اگر همه را به زبان میآوردم، پرچانه ترین عضو حاضر در جمع به حساب می آمدم.
تصمیم گرفتم برای فرار از ذهن مشغولی های آزاردهنده ام جواب کیان را بدهم.
- کیان جان...
میان کلامم پرید و با لودگی گفت: جان کیان جان؟
چشم غره ای نثارش کردم و ادامه دادم: مریم بینیش رو عمل کرده! امروز که منتظر مرگ من از معده درد بودی. حالا هم که پنجاه پنجاه مریم رو فرستادی بهشت زهرا.
صدای 《دور از جان》 گفتن ها بلند شد.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
🔻 مراقبات_ماه_رجب
*⃣انسان وقتی که این را ابراز می کنه، آن محبت تو دل انسان شکل می گیرد،
آن نفرت از جدایی از امام ،تو دل انسان شکل می گیرد
⤴️عقل پذیرفته ولی برای دل هنوز غمگین و سخت نشده از اینکه محروم از دیدار حضرت است،
⬅️عمده عنایت خداوند آن وقتی نیستند که عقل قانع شود بلکه آن وقتی که دل باور کند
⬅️کی خدا به ما توجه می کند؟
کی خدا دری را روی ما می گشاید؟کی عنایت می کند؟
⤴️وقتی دل به حرکت بیآیید ،وقتی که دل بی قرار میشود، دل بی تاب میشود، وقتی که دل بخواهد
*⃣الیله الرغائب مال کسانی بود که دلشان پر کشیده بود و رغبت داشتند
⤴️خدا به دلها نگاه می کند، به عقل ها و علم و....اینها کاری ندارد، به دل کار دارد
⬅️گاهی دل پر از مفاهیم است و صدهاجلد کتاب توی این مغز، ولی دل خالی از نور است؛
طرف میتواند ده ساعت در مورد مضرات سیگار سخنرانی کند ولی دل نپذیرفته است
#⃣آدم ذهنش پر از اینکه گناه، بد است، ولی دلش نپذیرفته است
⤴️ذهنش پر از اینکه امام زمان علیه السلام خوبه ولی دل دنبال امام زمان علیه السلام نیست،توجه به حضرت ندارد، بی تاب وبی قرار امام زمان علیه السلام نیست
🔻چی میخواد ؟
عمل میخواهد متناسب با خودش،عمل یکی همین دعای ندبه است
همین که انسان میگه،ابراز علاقه ،ابراز خستگی میکند،
🔆آقا بدون شما دارد به ما سخت می گذرد، همین که انسان میگه به امام زمان علیه السلام حالش عوض میشود ،
میبیند دل دارد بی قرار میشود، این بی قراری اگر به اوج برسد، حتما مورد عنایات خاص قرار می گیرد، حتما امام زمان علیه السلام توجه و عنایت خاص می کند، تو خواب، تو بیداری
⤴️این باور با عمل شکل می گیرد
عَزيزٌ عَلَيَّ اَنْ تُحيطَ بِكَ دُونِيَ الْبَلْويٰ
سخت است بر من كه گرفتاري تو را فراگيرد و من از آن بركنار باشم.
⬅️بلای ما سخت تر (بچه ما جواب سلام نده ،محبت نکنه،....)یا بلای امام زمان که(این همه فرزند امام زمان علیه السلام که رها کردند ایشان را)
⤴️این همه بلا این همه گرفتاری، قلب در فشار آقا، این همه مصیبت ها را می بیند،یک گوشه اش یمن،یه گوشه اش عراق،سوریه،.....دارد میبیند فرزندانش، شیعیانش، محبانش، تو خون و جنگ و آتش اند
⤴️کدام بلا سنگین تریه؟
بلای ما سخت تر یا بلای امام زمان علیه السلام
✨ادامه دارد...
✍حجتالاسلام امینی_خواه
🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳😳
اینو ببینید چقدر راحت تغییر چهره و صدا میدن!!
حالا بهتر میتونید بفهمید کلیپ هایی که برای تخریب علما ،رهبر انقلاب، امام خمینی (ره).....درست میکنن و حرفای عجیب ضد مردم گفته میشه چطور ساخته میشه!!!
بعضی ها هم راحت باور میکنن!ولی فیکه!
@Emam_kh
چطوری یه شربت سینه خونگی درست کنیم؟🤔
👈🏻 1/4 ق.چ فلفل قرمز + 1 ق.چ سرکه سیب + 2 ق.غ آب+ 1ق.غ عسل رو ترکیب کنید و ازش به عنوان قوی ترین و سالم ترین شربت سینه استفاده کنید
🕸☘🌿☘🌿☘