🌟کلام بزرگان:
✔آب وقتی بجوش آمد از خودش کم و کسر می شود.
⛔️تو هم وقتی جوشی و عصبانی می شوی، خودت کم و سبک می شوی؛
💡ظرف آب را اگر از روی اجاق برداشته و جابجا کنی راحت از جوش می افتد،
تو هم وقت جوش آمدن و خشم ، اگر مکانت را تغییر دهی تو هم به راحتی آرام می شوی.
🌹این نسخه امام صادق "علیه السلام" برای رهایی از خشم است "
هر گاه خشم بر تو چیره شد جایت را تغییر بده...
@Emam_kh
‼️کیفیت سجده سهو
🔷س 5313: کیفیت سجده سهو به چه شکل است؟
✅ج: برای سجده سهو باید پس از سلام نماز فوراً به نیّت سجده سهو، پیشانی را بر چیزی که سجده بر آن صحیح است بگذارد و بنابراحتیاط بگوید: «بسم اللَّه و باللَّه، السلام علیک ایها النّبیُّ و رحمة اللَّه و برکاته» سپس سر از سجده بردارد و دوباره به سجده رود و ذکر سجده سهو را تکرار کند؛ آن گاه سر از سجده بردارد و تشهد بخواند و سلام دهد.
📕منبع: leader.ir
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 53
پلکی برای تأیید حرفش زدم و با لبخند گفتم: دمش گرم.
پیاده شدم، همزمان با من پایین آمد و ماشین را دور زد و کنارم قرار گرفت. نگاه نافذش را در چشم هایم گره زد.
- به هیچی فکر نکن، در آرامش کامل فقط و فقط به سوال ها جواب بده. من اینجا منتظرت می مونم.
چقدر نگاهش آرام بخش بود! ترسیدم لالایی شود و خوابم کند! نگاه گرفتم و به سالن اشاره کردم.
-مرسی بابت همه چی. تو دیگه برو نیازی نیست بمونی بچه که نیستم، برو به کارت برس.
- کاری ندارم. بسم الله بگو برو.
لبخندی زدم و سمت سالن قدم برداشتم.
استرس نداشتم، وجود فرهاد نهایت آرامشم بود...
بی خیال گذشته و آینده، حال را چسبیدم! فرهاد اینجا بیرون از سالن برای قوت قلب من مانده بود، به پاس قدردانی لبخند به لب سوال ها را یک به یک با دقت خواندم و پاسخ دادم و با رضایت کامل از سالن خارج شدم و
مستقیم به جایی که ماشین را پاک کرده بود رفتم.
پشت فرمان، صندلی را خوابانده بود، رویش دراز کشیده و سرش را به عقب مایل کرده و ساق دستش را روی چشم هایش گذاشته بود، لبخندی زدم...
انگار خاصیت مغناطیسی داشت که تمام حالاتش جذبم میکرد!
آرام قدم برداشتم. درب کنار راننده را باز کردم، از صدای ایجاد شده دستش را از روی صورت برداشت و نیم خیز شد. نشستم و در را بستم. صندلی اش را به حالت نشسته در آورد.
سلام دادم.
چشم هایش سرخ شده بود! از خواب بود؟!
گوشه ی چشمش را خاراند.
- سلام. خسته نباشی. خوب دادی امتحانت و؟
لبخند کم جانی زدم.
- آره. بد نبود. شرمنده تو رو هم انداختم تو زحمت.
چرا لبخندش این قدر بی جان بود؟!
- تو رحمتی خانم.
دلم می خواست بگویم؛ پس چرا این قدر خسته و بی حوصله ای! ولی حرفی نزدم و به ساعتم نگاه کردم.
-منو می رسونی بیمارستان؟
گیج و مستاصل جواب داد:
-ها... آخه...
نگران شدم، برداشتم از حال فرهاد و تعبیر آن به خستگی اشتباه بود! چیزی شده بود و فرهاد سعی در پنهان کردنش داشت!
- چیزی شده فرهاد؟
-نه...
نفسی دم و بازدم کرد... با آرامش تازه به دست آورده اش استارت زد و ماشین را به حرکت درآورد.
-می رسونیم؟ اگه سختته بگو، تاکسی می گیرم.
- ببین عسل، نمی خوام هول کنی یا نگران بشی...
به صورتم نگاه کرد، میخواست از خوب بودن حالم مطمئن شود ولی من خوب نبودم و دلم گواه بد میداد...
-بگو فرهاد. حاشیه نرو.
سری تکان داد و باز به خیابان چشم دوخت و در حین رانندگی یک دستش را از دنده جدا و روی دست من که به بند کیفم قفل بود گذاشت، باید دنده عوض میکرد دستم را رها نکرد و روی دنده گذاشت و جابهجایش کرد.
اعتراضی نکردم... دلم آشوب شده بود فشار آرامی به دستم آورد... من فرهاد را از بر بودم! تمام حالات و حرکاتش را... این فشار رنگ و بوی تسلی داشت!
-جون به لبم کردی بگو دیگه.
- دایی... یعنی بابات... سکته کرده.
مغزم فلج شد... با تلاش به دنبال معنی و مفهومی برای کلمه ی آشنای سکته می گشتم!
دهانم کمی باز بود و با گیجی مات فرهاد بودم! با دیدنم در آن حال ترسید، سریع کنار خیابان توقف کرد و بعد از کشیدن ترمز دستی سمتم چرخید. شانه هایم را گرفت و تکانم داد.
-عسل؟!
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد.......
🍃🌸🍃
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 54
مغزم به کار افتاد... بابا سکته کرده بود! دستم را روی سرم گذاشتم و نالیدم: یا خدا...
ضعف کردم و پلک هایم روی هم افتاد. به شدت و ترسیده تکانم داد.
- عسل؟ عسل؟!
چشم باز کردم و بی رمق پرسیدم: تو خواب؟
نفسی آسوده کشید و سری به نشانه تایید تکان داد.
-کجاست؟ حالش خوبه؟ منو ببر پیشش.
- باشه عزیزم. آروم باش تو! الان میریم خونه، مامان رو برمی داریم با هم میریم بیمارستان. حالشم خوبه نگران نباش. خطر رفع شده.
بی جان سری تکان دادم و به پشتی تکیه زدم. سرم به عقب مایل شد. شل شدن دست و پاها و تمام بدنم را حس می کردم... خوب که فکر می کردم می فهمیدم که جز بابا کسی را در دنیای به این بزرگی ندارم! چشم هایم را بستم و علم پزشکی را زیر سوال بردم و نخواستم باور کنم که سکته در خواب یعنی چه... تنها جمله ای که در مسیر به زبان آوردم 《تند تر برو فرهاد》 بود.
جلوی درب خانه توقف و ماشین را خاموش کرد. کمی در جایم جابجا شده و بدن لخت شده ام را تکان دادم.
- چرا ماشین رو خاموش می کنی!؟ مگه نمیریم بیمارستان؟!
- آروم باش عسل. رنگ به رو نداری پیاده شو یه آب به سر و صورتت بزن، مامان آماده بشه میریم.
کلافه نالیدم: وای فرهاد تو رو خدا دلم آشوبه تو بمون با عمه بیا. من با ماشین خودم میرم. فقط بگو کدوم بیمارستانه؟
چشم هایش می لرزید و حالش خراب بود! همین هم دلم را بیشتر می ترساند... قرار نداشت، پیاده شد و مستعصل گفت: خواهش می کنم پیاده شو، خودم می برمت، با این حالت نمی ذارم رانندگی کنی.
به اجبار پیاده شدم و در حالی که دل تو دلم نبود هم قدمش داخل خانه رفتیم. در واحدمان باز بود و صداها نشان از تجمع عمه ها و بقیه میداد. با ترس از حرکت ایستادم و به فرهاد که نگران به در باز خانه مان چشم دوخته بود نگاه کردم. نگاهش را از در گرفت و به صورتم داد، تکانی به پاهایم دادم و با سرعتی که نمیدانم از کجا به پاهایم منتقل شد از فرهاد فاصله گرفتم و بی توجه به عسل عسل گفتن هایش داخل واحدمان رفتم. مستقیم راه سالن را در پیش گرفتم. با دیدن عمه ها در لباس مشکی جان از تنم جدا شد، اگر فرهاد در آغوشم نمیگرفت بیشک روی زمین سقوط می کردم!
عمه ها گریه کنان سمتم دویدند و صدای داد عسل گفتن فرهاد بلند شد.
بی جان در آغوش فرهاد افتاده بودم و پلک های سنگینم را به جان کندنی باز نگاه داشته بودم. سیل اشک روی صورت عمهها روان بود و دیدنشان و فکر کردن به علت آن همه اشک، هر لحظه بغض روی سینه ام را سنگینتر میکرد و درد بی کس شدنم را کوبنده تر به سرم میکوبید و من مسخ شده و بی جان با فکر های تلخ تر از زهری که خوره ی جانم شدند، میخ صورت هایشان بودم. وقتی فرهاد واکنشی از طرفم ندید رو به ژیلا داد زد: بدو آب قند بیار.
محکم در آغوشش تکانم داد و صدایم زد. با دست بی جانم فشاری به سینه اش آوردم. لیوان آب قند را که توسط ژیلا به لب هایم چسبیده بود پس زدم و بلند شدم...
بین این آدم ها چه می کردم!؟ هویت موقتی ام رفته بود... علی رادمهر رفته بود و من دیگر نه تنها رادمهر بلکه عسل هم نبودم...فقط 《من》 بودم! یک دختر بی پناه و بی هویت...
به سمت اتاقی که علی بنا به وظیفه در اختیارم گذاشته بود و من به جبر چرخ روزگار ساکنش بودم، قدم برداشتم و توجهی به صدا زدن ها و گریه های دیگران نکردم.
مثل شیء ای معلق در فضا بودم، باید چه می کردم؟! حق گریه کردن داشتم؟! به چه نام صدایش می کردم و ضجه می زدم تا دلم آرام بگیرد؟! بی پدر شده بودم یابی علی؟!
یک شبه چه اتفاقی افتاد! دیشب بازی را شروع کردم؛ امید وار بودم ولی حالا، امروز تمام امیدم ناامید شد... میان تمام حدس هایی که می زدم این یکی جایی نداشت... فکر نمیکردم که بمیرد و تنهایم بگذارد و بیهویتم کند...
تقه ای به در خورد و فرهاد بی اجازه داخل آمد. لبه ی پنجره نشستم... سرم تیر می کشید و نمیدانستم کوهی را که به اشتباه این همه سال فکر می کردم بغض است را چگونه از روی سینه ی تنگم پس بزنم...
چشم های بی روحم را به فرهادی دوخته بودم که به جان کندنی جلوی گریه اش را گرفته بود، قدم به قدم نزدیکم شد.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد.......
🍃🌸🍃
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
⬅️ برای نمازمان،چه بکنیم ⁉️
یک نماز از شبانه روز را،سعی کنیم با توجه بخوانیم،از بین این پنج تا نماز، یک نماز راتصمیم بگیریم با توجه بخوانیم،
مثلا نماز صبح ها را باتوجه بخوانم ،بقیه را حالا فعلا کاری نداریم،فعلا یکی اش را درست کنیم،بعد نماز مغرب و....
⤴️پس اول برای نماز صبح،یکجای نماز صبح را درست کنم،رکوع نمازم باتوجه باشد،سجده نمازم با توجه باشد،...
✨ آقای بهجت می فرمودند ،فقط تکبیره الحرام را با توجه بگو،کسی تکبیره الله را باتوجه بگوید،بقیه اش می آید، و درست میشود،
⤴️مثلا تو قرائت تو سوره حمد در نماز،فقط به "اهدناالصراط المستقیم" رسیدیم توجه مان و مخاطبمان خدا باشد،
⬅️پس اول از یک نماز شروع کنیم ،آن نماز هم از یک قسمتش شروع کنیم،یه مدتی ،
⤴️مثلا ۴۰روز توی "اهدناالصراط المستقیم" را باتوجه بگوئیم، مثلا:فقط رکوع ها را باتوجه بگوییم،فقط سجده ها را،فقط قنوتش را باتوجه بگوئیم، حالا هرکدام که میخواهید،مخاطبتان خدا باشد ،این میشود⬅️ توجه
⬅️این نورانیتی که توی باطن انسان می آورد و انسان را رشد می دهد و یک مرحله انسان را جلو می برد ،
✨حالا این "اهدناالصراط المستقیم" میشود کل سوره حمد،بعد کم کم میشود کل آن رکعت،بعد کم کم میشود کل نماز،بعد کم کم میشود کل روز،چون همه چیز تابع نماز است،اگر توجه در نماز بود، به بقیه هم سرایت می کند،
⤴️ خوشا آنان که دائم در نمازند،"هم فی صلاتهم دائمون"اینها دائم در نمازند
✨چطور میشود به اینجا رسید؟قدم به قدم
⬅️ در مورد قرائت قرآن هم ،از۵۰ تا آیه که مستحب و سفارش شده ،که در طول روز خوانده شود، فقط یک آیه اش را باتوجه ،بخوانیم ، اول یک آیه با معنی و بعد اینکه این آیه چی میخواهد بگوید؟ ،برای من چه حرفی دارد ؟
🔺 اساس کار هم ،همین نماز و قرآن است.توجه به این دوتا، مسائل را حل می کند، پس باید نیت را درست کرد
✨ادامه دارد...
✍حجتالاسلام امینی_خواه
🍁🍂🍁🍂🍁
اون روزی که با رانت خواری و زمین خواری برای آقازاده هاشون تفرجگاه و باستی هیلزی میساختن که حتی افراد عادی اجازه دیدنش هم نداشتن ، فکرشم نمیکردن ویلاهای لاکچری شون اینجوری زیر تیغ عدالت قوه قضائیه بره !
تا باد چنین بادا ..
خداقوت آقای رئیسی ..
@Emam_kh
🍪شیرینی_کره_ای حلقه ای
مواد لازم:
کره دمای محیط ۱۰۰ گرم
پودر قند ۶۵ گرم
تخم مرغ ۱ عدد
آرد ۱۴۵ گرم
نشاسته ذرت ۴۰ گرم
پودر شیرخشک قنادی ۸گرم
نمک ۱ پینچ
وانیل ۱/۴ قاشق چایخوری
۱- کره نرم شده را با پودر قند کاملا ترکیب کنید
۲- تخم مرغ رو اضافه کنید و مجدد همراه وانیل مخلوط کنید
۳- آرد، پودر شیرخشک، نشاسته ذرت رو با هم مخلوط و داخل مخلوط کره ای الک کنید، نمک رو هم این مرحله اضافه کنید
۴- خمیر بسیار لطیفی حاصل میشه، از ماسوره 1M یا 2D یا هر ماسوره ای که دوست دارین استفاده کنید و شکل مورد نظرتون رو روی سینی ماسوره بزنید(اندازه شیرینی ها کاملا دلخواهه، میتونید حتی به حالت شکوفه ماسوره بزنید)
۵- فر رو از قبل با دمای ۱۶۵ تا ۱۷۰ درجه گرم کنید و به مدت ۱۲ تا ۱۵ دقیقه بپزید. کناره های شیرینی کمی تغییر رنگ میده و طلایی میشه.
۶- وقتی شیرینی ها کاملا خنک شد، با شکلات ذوب شده و پودر پسته تزیین کنید.
شهید شوشتری چه قشنگ گفته:🙂🌿
قدیم بُویِ " ایمان "میدادیم...
الان ایمانمان بُو میدهد!😕😕
قدیم دنبال " گُمنامی" بودیم...
الان مُواظبیم ناممان گُم نشود! 💔
سر و ڪار ایمان با دل است!☁
اگر محصول کارخانهی عقل وارد قلب شود❤️
و روی آنتاثیر داشته باشد،😉
ایمان به وجود میآید وگرنه از ایمان خبرے نیست!🌱
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
@Emam_kh
🔸پیگیری نکردن، یک آفت مدیریتی
🌹حضرت #امام_خامنه_ای
(مدظلهالعالی)
📌مقاومت در عرصهی اقتصادی یعنی ساخت اقتصادی داخل و پایهریزیها را محکم کردن، مسائل را پیگیری کردن. یکی از مشکلات کار ما پیگیری نکردن است، یک موضوعی را خوب شروع میکنیم، یک مقداری حرکت میکنیم بعد یواشیواش رها میشود. ۹۸/۰۲/۲۴
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 سردار حاجیزاده:
از ابتدای انقلاب تا الان افرادی که غربگرا و سکولار بودن، دوزار برای این مملکت خاصیت نداشتند..
برای درک این حرف کافیه یه نگاهی به همین چند سال اخیر داشته باشید، مسئولینی که در سیل و زلزله قشم و کیش بودن و در کرونا تو قرنطینه!
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽کلیپ "پدر مولود کعبه"
کاری از بنیاد علمی فرهنگی محمّد (صلوات الله)
بمناسبت
🍃🍂وفات حضرت ابوطالب (علیه السلام)🍂
🍂🍁🍂🍁🍁🍂🍁🍂
✨﷽✨
✍ روزی بهلول داشت از کوچه ای میگذشت شنید که استادی به شاگردهایش میگوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
1⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
2⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
3⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
👌استاد اینها را شنید و خجل شد و از
جای برخاست و رفت
📚 مجموعه شهرحکایات
@Emam_kh
🎋أَمَّنْ یُجِیبُ
✨الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ
🎋خدایا به حق این آیه
✨مبارکه
🎋هر عزیزی تو دلش هر
✨حاجتی دارد روا بفرما
🎋شب زیباتون متبرک به
✨گرمی نگاه خدا
🎋الــهی
✨دلخوشیهاتون افزون
🎋جمع خانوادهتون پراز دلگرمی
✨شبتون بخیر
🎋و پُر از آرامش الهی🌸🍃
@Emam_kh
🌹 السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
آلودهایم، حضرٺ باران ظهور کن
آقا تورا قسم به شهیدان ظهور کن
همیشه دلم برای شما تنگ میشود
پیداترین ستارهی پنهان ظهور کن
🌹 اللهمعجللولیکالفرج
🌹تعجیل در فرج صلوات🌹
🌹 قرار هر صبح ما سلام بر سالار دلها #اباعبدالله_الحسین(علیه السلام)
🌹اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
@Emam_kh
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله
; اَرْبَعٌ لاتَدْخُلُ بَيْتا واحِدَةً مِنْهُنَّ اِلاّخَرِبَ وَ لَمْ يَعْمُرْ بِالْبَرَكَةِ; اَلخيانَةُ، وَالسِّرقَةُ وَ شُرْبُ الْخَمْرِ، وَالزِّنا. ;
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود
چهار چيز است چنانچه يكى از آنها وارد خانه اى شود آن خانه را طورى خراب كند حتّى با بركت نيز آباد نگردد آنها عبارتند از; خيانت، دزدى، شرابخوارى و زنا.;
همان، 125 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سلام
روزتون بخیر و نیکی
🌹 چهارشنبه خود را
معطر می کنیم به
عطر دل نشین صلوات
بر حضرت محمد و آل مطهرش
🌸 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
🌸 وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹 در پناه لطف خدا و
عنایت حضرت محمد(صلوات الله)
و خاندان پاکش علیهم السلام
روزتون پر خیر و برکت ان شاءالله
🌹زیارت معصومین علیهم السلام
روزی دنیا و آخرت شما ان شاءالله
🌹 چهارشنبه تون پر خیر و برکت
@Emam_kh
🔴اقسام گناهان!
🌼امام صادق علیه السلام فرمودند:
🔥 گناهان اقسامی دارند!
🔵۱- گناهانی هستند که نعمت ها رو تغییر می دهند، نعمت ها را از شما می گیرند، آن گناه ظلم است.
✅پسرخوبی داشتی ولی حالا هروئینی شد، چرا؟! چون گناه کردی این نعمتت (پسر خوب) تغییر کرد.
تا دیروز پسر عالی بود ولی حالا سیگاری شد، هروئینی شد ، چون شما گناه کردی، اگر شما گناه نمی کردی آن نعمت تغییر نمی کرد.
❄️زنت خوش اخلاق بود، یهو امروز بداخلاق شده ، من سراغ دارم مردی که داماد و عروس داشت زنش رو طلاق داد.
❌یا یکی مهمانی می رود می بیند یکی سیگار می کشد، دود سیگار ظلم است. سیگاری هم که می کشی و دودش را زن و بچه ات استفاده می کنند ظلم است . خیلی ماها ظلم می کنیم اون وقت می گوییم چرا این چنین شد؟! ظلم کردی خدا هم نعمت رو ازت گرفت ، نعمتت تغییر کرد.
🔷ما همیشه فکر می کنیم ظلم این است که با چاقو بزنیم شکم کسی رو پاره کنیم!
♻️حتی سیگار بکشی و دودش مردم رو اذیت کند ظلم است، داد بزنی هم ظلم است،ماشینت رو سر کوچه پارک کردی بعد یک ماشین دیگری بخواهد بپیچد و وارد کوچه شود نمی تواند این هم ظلم است و...
🔵۲- گناهانی که برای آدم پشیمانی می آورد. یک گناهانی آدم می کند که تا آخر عمر می سوزد، و آن قتل (آدم کشی) است.
♨️شماها می گویید ما که تا حالا آدم نکشتیم، همین که اجازه می دهی زن شما برود مریض خونه و بچه رو سقط کند، سه ماهه_ چهار ماهه ، بچه را ازبین می برد …
🔻حالا قدغن شده اما گاهی هم رشوه می دهند و دکترها هم گیر می افتند … بله ، نباید بچه رو سقط کنید...
❎ بعضی ها آدم کش هستند نمی دانند ، زن رفته بچه اش رو سقط کرده یا مرد عصبانی شده لگد زد به شکم مادر ، هم بچه افتاد مرد...انوقت می گویند ما که آدم نکشتیم...
🔵۳- گناهانی که پرده ی احترام رو پاره می کند، شرب خمر است. سابقا تو این کوچه ها شب ها ، افرادی بودند مست کرده بودند و این ها پرده احترام را پاره می کردند.
🔘کسانی که مشروبات الکلی مصرف می کردند بی عقل بودند حتی در بچه هایشان اثر می گذاشت. مرد شراب خوار بچه اش گاهی دیوانه در می آمد، گاهی عقب افتاده در می آمد و...
❄️خدا ان شاءالله توفیق بده این گناهان را نکنیم.
📘از بیانات آیت الله مجتهدی ره
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
✍ #ڪلام_شهید:
بعد از پایان نماز وقتی
سر به سجده میگذارید
مروری بر اعمال صبح
تا شب خود بیاندازید
آیا کارمان برای رضایت
خدا بوده...
شهید_ابراهیم_همت🌷
@Emam_kh