eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 ♨️ ‏‏‏‏دری اصفهانی مسئول میز انگلستان در وزارت خزانه‌داری ایالات متحده، با تابعیت مضاعف کشورهای کانادا و آمریکا و انگلیس، ضمن دریافت حقوق از جمهوری اسلامی ‎ به عنوان مشاور آقای سیف در تیم مذاکره کننده برجام جهت رفع ‎ های پولی و بانکی ایفاء نقش داشته است. 🔷 ‏نکته حائز اهمیت آنکه ایشان همزمان با مذاکرات ‎ طی قراردادی با انگلستان در ازای دریافت ماهانه شش هزار و پانصد پوند متعهد میشود روند قرارداد را به‌گونه‌ای جهت دهی نماید تا پس از امضاء توافق نیز تحریم های پولی و بانکی ادامه یابند. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 کاسبان حقیقی تحریم کسانی که مُدام دیگران را متهم به کاسبی از تحریم ها می کردند اکنون به هر اقدامی برای بی اثر کردن تحریم ها حمله می کنند. از تمسخر تکیه بر توان داخلی تا زیر سئوال بردن ارتباط با کشورهای غیر غربی. نمونه آخر آن هم حمله به توافقنامه راهبردی با چین است. حالا که قرار است برای بی اثرکردن تحریم ها و استفاده از حداکثر ظرفیت ها روی همکاری چینی ها حساب شود ، فریاد اعتراض کاسبان حقیقی تحریم ها ، همزمان با آمریکا و غربی ها بلند شده است ... ✍ قاسم_اکبری @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ رمان به_تلخی_شیرین جنگ تمام شد. جوونای مملکت با خونشون از کشور دفاع کردن. حبه هفده سالش شده بود، برگشتیم خرمشهر، که کاش برمیگشتیم. اکثر آدم هایی که موقع جنگ رفته بودن برگشتن. بابای صابر هم برگشت ولی تنها. موقع جنگ از ایران خارج شده بودند، انگار خانواده‌اش وابسته اون کشور میشن و نمیخوان دیگه برگردن فقط گه گداری برای تفریح و سرزدن به اکبر آقا می‌آمدند. صابر پسر کوچک اکبر آقا بود توی همین رفت و آمدها حبه رو دیده بود و دل داده بود و قاپ دزدیده بود ازش. پسر برازنده ای بود، اون وقتها هم که دختر ها دلشان می رفت برای پسرهای فرنگ رفته و بر و رو دار و کت و شلوار پوش، از رفتار های صابر زیاد خوشم نمی اومد. حس خوبی بهش نداشتم. نمی دونستم تو کشور غریب چیکار داره می کنه که بر نمی گرده. هر کاری کردم حبه رو از این رابطه منع کنم نشد که نشد. سارا خواهرش اومددم خونه مون، گفت حبه رو جمع کن. دختری که مادر و پدرش معلوم نیست کی هستن، وصله ی داداش من نیست. راسخ تر شدم که پشیمونش کنم ولی نه حبه کوتاه اومد از اون عشق نه صابر. خیلی کشمکش داشتیم و در آخر این من و سارا بودیم که شکستیم. حبه و صابر به عقد هم درآمدند. دلم به اعتبار اکبر اقا خوش بود ولی دریغ... دریغ که گول شعر پسر کو ندارد نشان از پدر، رو خوردم و صابر هیچ شباهتی به اکبر نداشت. بچم رو نابود کرد... عشقش فقط شش ماه دوام آورد. ساز رفتن می زد، اونم بدون حبه. حرف‌های جدیدی می‌زد، می دونستم که معلمش ساراست. تلخ بچه م رو می سوزاند با حرفهاش. داشت با حرف هاش باز هم حبه رو می برد سمت خاطراتش، خاطراتی که حبه ام رو چند سال لال کرده بود... یه شبه حبه ترسون و پریشون اومد خونه، جوری در رو می کوبید که گفتم شاید باز جنگ شده و بی خبرم. در رو که باز کردم پرید تو خونه و در رو محکم به هم کوبید. گریه نمی کرد. شوکه بود. برام تعریف کرد که صابر با دوستاش تو خونه ش بساط عیش و نوش راه انداختند و یکی از دوستاش جلوی صابر خواسته بهش دست درازی کنه و بی غیرت فقط خندیده و کاری نکرده. تمام خاطراتی که دکتر از ذهنش پاک کرده بود یادش اومده و حالش خیلی بد بود. همش از ندایی حرف می زد که بهش تجاوز می شده و زیر دست و پاهای اون دوتا مرد زجه می زده... بچه م برای مادرش اون شب عزاداری ای کرد که تاریخ به خودش ندیده، زجه می زد و مرثیه می خوند... خوند و خوند و خوند تا تو بغلم خوابش برد. ای وای دنیا! ای وای دنیا! صبح که از خواب بیدار شدم دیگه حبه نبود. برام دستخط گذاشته بود که میترسم دست صابر بهم برسه و باید برم! حلالیت خواسته بود ازم نوشته بود زحمتم رو کشیدی، جوونیت رو به پام گذاشتی، این دنیا نتونستم جبران کنم ولی اون دنیا داد می زنم بی بی ضحی رو پیش فاطمه زهرا جا بدید وگرنه شک می کنم به عدالتی که دمش می‌زنید. روزی هزار بار اون دست خط رو می خوندم و ضجه می زدم ولی چه فایده، رفته بود و خبر نداشتم و نمی دونستم کجا رو باید پی اش بگردم، صابر چند باری اومد دم خونه دنبالش، ولی انگار خیلی هم براش بد نشده بود برگشت همون خراب شده ای که ازش اومده بود. بیست و چهار ساله چشمم به در خشک شده تا بیاد ولی خبری نیست که نیست... وعده ی بهشت داد بهم، خودش هم فهمید که بعد از رفتنش جهنم رو تجربه می کنم! به پهنای صورت اشک ریخته بودم، بی بی ساکت شد، باقی حرف‌هایش توصیف جهنم بود دیگر... چشمم به پوریا افتاد سریع زمزمه کرد: بابت حرف های مادرم شرمنده تم. بغض داشت خفه ام می کرد، معده ام می جوشید، دو روزی بود که قرص هایم را فراموش کرده و نخورده بودم. حالت تهوع امانم را بریده بود با حس این که تا لحظاتی دیگر ممکن است فرش دستباف بی بی را کثیف کنم، سریع از جایم بلند شدم و به حیاط دویدم، کنار حوض نشستم و در دریچه کوچک چاهِ کناره‌ حوض بالا آوردم و بغضم شکست. دست و صورتم را با آبی که فرهاد با کاسه از داخل حوض می ریخت شستم. حالت چشم هایش غمگین ترین حالت بود... - بهتری قربونت برم. نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد...... 🌺🍃🌸🍃🌺
‍ رمان به_تلخی_شیرین چشمهایم را بستم و باز کردم و به جای جواب دادن آهی کشیدم. پوریا و بی بی هم با نگرانی جلوی در ایستاده بودند، هر دو جویای حالم شدند. صورت بی بی را بوسیدم و باز بغضم گرفت. در جایمان که نشستیم بی بی گفت:غصه ت نباشه مادر، یوسف گمگشته باز آید به کنعان... اشک هایم جاری شدند. - دیگه نمیدونم چی درسته چی غلط! - چی میگی مادر؟! نکنه حرف های عمه ت رو باور کردی؟! -نه، نه، اشتباه متوجه نشید، منظورم اینه نمی دونم راه رو درست اومدم یا نه! اصلا من تاوان چیو دارم پس میدم؟! تاوان جنگ صدام به ایران رو؟! تاوان غیرت پدربزرگم رو؟! تاوان خوشگلی مادربزرگم رو؟! تاوان عشق مادرم رو؟! تاوان بی غیرتی پدرم رو؟! تاوان چیو؟! تا اینجاش این قدر تلخ بود؛ وای به حال ادامه‌اش... من هنوز نفهمیدم چرا رها شدم! به خدا نمی کشم دیگه... اصلا دیگه دلم نمی خواد بدونم... تمام این سال هایی که به گذشته نامعلومم فکر کردم، عذاب کشیدم ولی عذابش به اندازه ی این چند روز نبود به خدا... کاش تو بی خبری می موندم و این حجم از درد رو نمی‌شنیدم. اشتباه کردم. دیگه نمی خوام چیزی بدونم. کاش بمیرم و... گریه امانم را برید و در آغوش بی بی فرو رفتم. ننو وار تکانم می‌داد و لالایی عربی می خواند... آغوشش آنقدر گرم و آرام بخش بود که نمی‌دانم چطور و چه زمان خوابم برد... کودکی ده ساله شده و عروسک در بغل با آن لباس پر چین و پرنسسی در دل شب پشت درختی ایستاده بودم و با وحشت به دفن کردن زنی توسط مردی زیادی آشنا نگاه می‌کردم... دست های زن از قبر بیرون آمد و با التماس صدایم زد: شیرین؟... به یکباره بزرگ شدم، بیست و چهار سالم شد، به سمت مرد دویدم تا بیل را از دستش بگیرم، جیغ زدم: دفنش نکن زنده است. مادرم زنده است... به سمتم چرخید... پوریا بود! با وحشت جیغی کشیدم... - عسل؟ عسل؟ عزیزم خواب دیدی نترس. به گریه افتادم، باز کابوس دیده بودم ... رو به فرهاد که با نگرانی شانه هایم را تکان می داد و سعی در آرام کردنم داشت کردم. - خیلی وحشتناک بود! شانه هایم را رها کرد. -چیزی نیست آروم باش به خاطر استرسه. من کنارتم. تو بخواب، خسته‌ ای. - قرص می خوام فرهاد. چشم هایش را با درد بست. خودم می فهمیدم اوضاع ام زیادی اسفبار شده است، از روی لبه تخت بلند شد سمت کتش که آویزان دیوار بود رفت، قرص را همراه لیوانی آب که از پارچ روی طاقچه ریخته بود دستم داد. گرفتم و خوردم، روی تخت دراز و لحاف را روی سرم کشیدم. چشم هایم را نیمه باز کردم ولی هنوز خوابم می آمد، غلتی زدم و به پهلو شدم که در مقابل صورتم کنار تخت فرهاد را دیدم. کامل چشم‌هایم باز شد. روی زمین به خواب رفته بود و سرش را لبه تخت گذاشته بود. نگاهی به اطراف انداختم. اتاق کوچک ساده ای بود. روی تخت یک نفره خوابیده بودم. از مدل اتاق حدسش سخت نبود که بفهمم هنوز در منزل بی بی هستیم. نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد...... 🌺🍃🌸🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️ ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ َ ✍ترجمه: ☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️ 💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫 الهـــــــــــــے آمیݧ التمــــــــــاس دعــــــــــا ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ 📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿 @Emam_kh
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻️آیه‌ای که فقط نیمۀ اولش را بلدیم🔻 ☝️ یه آیۀ قرآن هست، که نیمۀ اولش رو همه شنیدیم و بلدیم: اُدْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ... (غافر/۶۰) 💢 مرا بخوانید، جوابتان را می‌دهم. ❣️↶ این قسمت از آیه رو همه بلدیم، چون پُر از لطف و مهربانی است.😌😊 معمولاً همۀ ما، هرچی آیۀ محبت‌آمیز هست بلدیم.😉 ❗️ امّا بقیۀ این آیه رو خیلی‌ها بلد نیستند.☜❌ ⁉️ چرا؟! 👈 چون بقیۀ آیه، از عظمت خدا صحبت می‌کنه، و می‌فرماید: ...إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ (غافر/۶۰) 💢 کسانی که نسبت به عبادتِ من تکبّر ورزند، به زودی با کمال ذلّت و خواری داخل جهنم خواهند شد. 🔔 حالا دوباره به معنای این آیه توجّه کنیم: ⇟ ⇟ خدا ابتدا می‌فرماید:↶ ✅ « کنید، و مرا بخوانید، من جوابتان را می‌دهم.»😊 بعد بلافاصله می‌فرماید:↶ ❌ «کسانی که تکبّر کنند، و درِ خانه‌ی من نیایند، و از من چیزی نخواهند، اگر دیگران را عادی به جهنّم می‌برم، اینها را به خاطر تکبّرشان، با ذلّت و خواری به جهنّم می‌برم.»😱😰 ♻️ در واقع معنای خیلی سادۀ آیه این میشه:↶ ❗️❗️ «بنده‌ی من! من خدایِ تو هستم، که دارم به تو میگم منو صدا بزن تا جوابت رو بدم. اونوقت تو سرت رو پایین انداختی و لال شدی؟! و اصلاً اعتنایی نمی‌کنی، و داری میری؟!»🚶🚶 ⛔️ این نوع برخود، نشانۀ تکبّرِ انسان نسبت به خداست. 💥 یه مثالِ خیلی ساده: فرض کن رفتی مجلس ختم، و یه بچه‌ سینیِ خرما رو جلوی شما گرفته و میگه: ☜ «بفرمایید». بی‌اعتنا از کنارش رد نمیشی🚶☜❌، چون بی‌ادبی حساب میشه. هرچند طرف مقابلِ شما یه بچّه است.⚠️ اگر هم خرما نخوای، برمی‌گردی میگی: ☜ «خیلی ممنون. میل ندارم. تشکر.» بالاخره یه جوابی میدی!! 😳😦 حالا خداوندِ عالم، با اون همه عظمت و جلال، اومده جلوی شما و می‌فرماید: ☜«بندۀ من! از من چیزی بخواه، تا بهت بدم!»☝️ ❗️ اما تو سرت رو پایین انداختی و بی‌اعتنا داری رد میشی؟؟!🚶 ❗️ یعنی داری نسبت به خدا تکبّر می‌کنی؟؟! ❗️ محبّت خدا رو پس می‌زنی؟؟! ❗️ بی‌نیازیِ خودت رو اعلام می‌کنی؟؟! ☝️ خدا هم با کسی شوخی نداره. کسی جلوش تکبّر بکنه، با ذلّت و خواری می‌برتش جهنّم. ☜🔥 ⁉️ اصلاً میدونی چرا انقدر روی تعقیباتِ بعد از نماز تاکید شده، و میگن نماز بدون تعقیبات بالا نمیره؟؟! ✍ چون در روایت داریم که مومن بعد از هر نمازی یک دعای مستجاب داره.👌👌 یعنی خدا بعد از هر به تو می‌فرماید: ☜ «بندۀ من! نماز خوندی؟ از من حساب بردی؟ امر منو اجرا کردی؟ احسنت! حالا تو یه دعای مستجاب پیش من داری، از من بخواه تا به تو بدم.»👌 ❌ بعد یه دفعه‌ای خدا نگاه می‌کنه، می‌بینه که بنده‌اش بدون اینکه چیزی بخواد، داره از سر سجّاده بلند میشه و میره! 🚶 ⁉️ این کار معنایش چیه؟ ⁉️ آیا بی‌اعتنایی به خدا نیست؟ ⁉️ آیا تکبّر و اعلانِ بی‌نیازی از خدا نیست؟ 🔷 رسول اکرم(ص) فرمود: 👈 خداوند در مورد کسی که بعد از نماز تعقیبات نمی‌خواند، و از خدا چیزی نمی‌خواهد، به ملائکه‌اش چنین می‌فرماید: «ملائکۀ من، این بندۀ مرا نگاه کنید. امر مرا انجام داد، ولی از من حاجتی نخواست. انگار از من بی‌نیاز است. نمازش را بگیرید و به صورتش بزنید»👉 ❗️ اصلاً بنده‌ای که به من نیاز نداره، برای چی اومده امر منو اجرا کنه؟ نکنه با این کارش میخواد بگه: 👈 «نه تو خدا هستی، و نه من بندۀ تو هستم»؟! خلاصه اینکه:↶ 👈 دعا نکردن، و حاجت نخواستن، در جایی که خداوند به ما فرموده «اگر حاجتی بخواهید، جوابتان را می‌دهم»، بی‌ادبی نسبت به پرودگار عالم است.📛 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 یابن الحسن! من را با بدی‌هایم بپذیر .. یک_دقیقه @Emam_kh
⭕️هشدار پلیس فتا به خانم‌ها/ تصاویر شخصی‌تان را در فضای مجازی به اشتراک نگذارید 🔸سرهنگ پاشایی، رئیس معاونت اجتماعی پلیس فتای ناجا در گفت‌وگو با باشگاه خبرنگاران جوان: 🔹بار‌ها توصیه کردیم اگر کاربران علاقه‌مند هستند که تصاویر شخصی خود را در شبکه‌های اجتماعی خودشان استفاده کنند، حتما پنل‌های امنیتی را رعایت کنند و دایره افرادی که دسترسی به تماشای تصاویر شخصی را دارند باید محدود کنند. 🔹درحال حاضر پرونده‌هایی درخصوص مزاحمت‌های اینترنتی به پلیس فتا ارجاع داده می‌شود که افرادی با سوء استفاده از تصاویر دیگران، اقدام به مزاحمت می‌کنند در این خصوص بیشتر خانم‌ها طعمه هستند و مجرمان با سوء استفاده از تصاویر خانم‌هایی که حجاب متعارف ندارند اقدام به کلاهبرداری می‌کنند. 🔹افراد گاهی با کنار هم قرار دادن تصاویر کاربران اقدام به بدنام کردنشان می‌کنند و گاهی با استفاده از تصاویر دیگران پیج جدید راه اندازی می‌کنند و برای مقاصد شوم استفاده می‌کنند. @Emam_kh