افتضاح آشنا، حرفهای غلط ظریف و پازل دوستان بن سلمان
🔻مختصری درباره یک رخداد تلخ:
1⃣ یک فایل صوتی (که سخنگوی وزارت خارجه میگوید تقطیع شده) از آقای «محمدجواد ظریف» در رسانه سعودی «ایران اینترنشنال» منتشر شده است؛ این فایل محصول مصاحبهای با حضور سعید لیلاز و آقای ظریف است که ذیل پروژهای تحت عنوان تاریخ شفاهی دولت آقای روحانی و زیر نظر مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری انجام شده است.
🔸بدین ترتیب مسئولیت اول و اصلی بیرون رفتن این فایل که در قسمتهای مختلفی از آن آقای ظریف تاکید میکند نباید علنی شود، با آقای «حسامالدین آشنا» رئیس این مرکز است؛ بدین ترتیب او باید در رابطه با این افتضاح بزرگ خود و زیرمجموعهاش پاسخگو باشد.
2⃣ آقای ظریف در این فایل تقطیع شده سخنانی درباره دیپلماسی و منطقه و ... به زبان میآورد که اگر همه حرفهای او همینها باشد و تقطیع صحبتهای او مفهوم را عوض نکرده باشد سخنان نابهجا و غلطی است.
🔸تجربه آقای ظریف و دیپلماسی او هم نشان میدهد که عاقبت رویکردهای او و دولت آقای روحانی شکلگیری سنگینترین تحریمهای تاریخ علیه ایران بوده و چنین توجیهات و آسمان ریسمان بافتنهایی نمیتواند مسئولیت این افتضاح در حکمرانی را کم کند.
3⃣علیرغم مسئولیت آقای آشنا و زیرمجموعهاش و سخنان پر از غلط آقای ظریف در این فایل، نحوه مواجهه با این مساله را باید فراتر دید.
🔸نکته مهم برنامه دشمن در این زمینه است؛ دشمن و به ویژه رسانه بدنام و رسوایی مانند «ایران اینترنشنال» که مزدبگیر جلادی مانند «بنسلمان» است با چه رویکرد و انگیزهای این فایل را منتشر کرده؟
💢 آیا هدف تشدید یک دوقطبی مضر درباره سیاست خارجی در کشور است که در این راستا میخواهد موضع آقای ظریف و دوستانش را تقویت کند؟ و یا به دنبال شکلگیری نزاعی است که نهایتاً دود آن به چشم تمام جناحها و از جمله اصل انتخابات برود؟
🔰 نکته مشخص این است که ضمن مسئول دانستن جناب آشنا و غلط دانستن رویکرد آقای ظریف که میتواند معانی مشخصی برای انتخابات داشته باشد، باید از قرار گرفتن در مسیر سیاسی دوستان بن سلمان اجتناب کرد.
🔺چه این رویکرد بن سلمان موافقت با بخشی از اظهارات ظریف باشد و چه دامی که ناظر به انتخابات چیدهاند.
استادرائفی پور
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیه 79 سوره آل عمران
🌸 مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالْنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَاداً لِّى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَكِنْ كُونُواْ رَباَّنِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتاَبَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ
ترجمه: هیچ انسانی كه خداوند به او كتاب و حكم و نبوّت داده است، حقّ ندارد به مردم بگوید: به جاى خدا، بندگان من باشید. بلکه (بگوید:) مردمی الهی باشید، آن گونه که کتاب خدا را می آموختید و درس می خواندید.
🌷 #بشر: انسان
🌷 #النبوة: نبوت
🌷 #عبادا: بندگان
🌷 #ربانیین: جمع ربانی است به کسی گفته می شود که پیوند او با خدا محکم باشد و در فکر اصلاح و تربیت دیگران باشد.
🔴 #شأن_نزول_آيه:
درباره شأن نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده كه: كسى نزد #پیامبر_اسلام صلی الله علیه و آله آمد و اظهار داشت ما به تو همانند دیگران سلام می کنیم در حالی که به نظر ما چنین اعترافی کافی نیست تقاضا داریم به ما اجازه دهی امتیازی برایت قائل شویم و تو را سجده کنیم! پیامبر فرمود: #سجده برای غیر خدا جایز نیست، پیامبر خود را تنها به عنوان یک بشر احترام کنید ولی حق او را بشناسید و از او پیروی نمایید.
🌸 این آیه افکار باطل گروهی از اهل کتاب را نفی و اصلاح می کند، مخصوصاً به #نصارا گوشزد می کند که هرگز مسیح بن مریم علیه السلام ادعای خدایی نکرد و نیز به درخواست کسانی که می خواستند این گونه ادعاها را درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تکرار کنند صریحا پاسخ می گوید می فرماید: {ما کان لبشر أن يؤتيه الله الكتاب و الحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله: هيچ انسانی که خداوند به او کتاب و حکم و نبوت داده است، حق ندارد به مردم بگوید: به جای خدا، بندگان من باشید.} نه پیامبر اسلام و نه هیچ پیامبر دیگری حق چنین سخنی را ندارند و اینگونه نسبت ها که به پیامبران داده شده همگی ساخته افراد ناآگاه و دور از تعلیمات آنهاست.
🌸 سپس می افزاید: {ولكن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الكتاب و بما کنتم تدرسون: بلکه (بگوید:) مردمی الهی باشید، آن گونه که کتاب خدا را می آموختید و درس می خواندید.} آری! فرستادگان الهی هیچ گاه از مرحله #بندگی و عبودیت تجاوز نکردند و همیشه بیش از هر کسی در برابر خداوند خاضع بودند. از جمله مزبور استفاده می شود که هدف انبیا تنها پرورش افراد نبوده، بلکه هدف تربیت عالمان ربانی و مصلحان اجتماعی و افراد #دانشمند بوده تا بتوانند محیطی را با علم و ایمان خود روشن سازند.
🔹 پيام های آیه79سوره آل عمران 🔹
✅ سوء استفاده از موقعیّت، محبوبیّت و مسئولیّت، #ممنوع است.
✅ #كتاب و حكمت و نبوّت، انسان را از بشر بودن خارج نمى كند.
✅ هدف #انبیا، تنها نجات بشر از شرک نیست، بلكه رشد انسان تا مرحله ى ربّانى شدن است.
✅ راه #ربّانى شدن، علمِ دین و درس كتاب است «ربّانیّین بما كنتم تعلّمون...»
✅ اگر #تعلیم و تعلّم و درس، انسان را ربّانى نكند، در واقع آن علم، علم نبوده است. «ربّانیّین بما كنتم تعلّمون...»
✅ #علماى_ربّانى، مفسّران واقعى قرآن هستند.
✅ #تعلیم و #تدریس كتاب های آسمانى، باید همیشگى باشد.
✅ #معلّمى، شغل انبیاست.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
وقت افطار
اگه لبخند فرشتهها
رو دیدی یادت باشه
خیلیها بیمارن
خیلیها گرفتارن
خیلیها قرض دارن
خیلیها بیکارن
خیلیها حاجت دارن
خیلیها محتاجن
خیلیها جوون دارن
خیلیها دختر دم بخت دارن
خیلیها اولاد ندارن
خیلیها دردمندن
فراموششون نکنیم
برای دیگران دعا کنیم
تا در حقمون دعا بشه
حاجتتون روا بخیر ان شاءالله
طاعاتتون قبول درگاه حق🌸
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 159
لرزی به تنم افتاد و لخت شدن بدنم کوچکترین عارضه ی این بوسه ی عمیق که گویی عطش تمام این سالها را به یک جا می خواست نوش کند شد. نفس کم آورده و فشاری بیرمق به سینه اش آوردم. مکثی در بوسیدن کرد و جدا شد. نای باز کردن چشم هایم را نداشتم و دلم گریز می خواست! گریز از مردی که از دیشب کمر به نابودی ام بسته بود. انکار نمی کنم از اولین بوسه ام لذت نبردم ولی اینطور به منظور بستن دهانم و خالی کردن حرصش آزارم میداد. دلم تجربه ای عاشقانه تر می خواست تجربه ای که در آن مجالی برای به غلیان در آمدن احساساتم داده شود.
با صدای بم شده اش صدایم زد: عسل؟
اشک هایم فرو ریخت و دلگیر به چشم های تب دار و خمارش که ترس را هوار می زد نگاه کردم.
لب زد: عسل من...
فشاری به سینه اش آوردم تا دست هایش را از دورم باز کند با مقاومتی که در رها نکردنم کرد بی اختیار و به خاطر تحمل فشار عصبی داد زدم: ولم کن.
ناباور نگاهم کرد و دست هایش را از دورم باز کرد. دوان دوان راه آمده را برگشتم و به صدا زدن هایش توجهی نکردم. اشک هایم روی صورتم روان بودند و دمی بود که به هق هق بدل شوند. گوشی ام را از جیبم بیرون کشیدم و شماره احمد را گرفتم. صدایش به بوق دوم نرسیده در گوشی پیچید: جانم؟
سریع و پشت سر هم حرفم را گفتم.
- احمد بیا اونجا که ماشین ها رو پارک کردیم. باید برگردیم ویلا آدرس ندارم.
نگران شد و پرسید: چی شده؟ داری می دوی؟
کلافه گفتم: بیا فقط.
و گوشی را قطع کردم.
از جنگل خارج و کنار ماشین ها ایستادم. به خاطر دویدن به نفس نفس افتاده بودم به ماشین احمد تکیه دادم و سینه ام را ماساژ دادم تا کمی آرام شود. چند دقیقه نگذشته بود که فرهاد و کمی بعد ازگحمد از جنگل خارج و به سمتم آمدند. احمد با نگرانی در حالی که نگاهش بین هردومان در گردش بود پرسید: چی شده؟
سرم را پایین انداخته بودم. دلم نمی خواست با فرهاد چشم تو چشم شوم خوب که فکر می کردم کمی هم خجالت می کشیدم.
فرهاد بی توجه به سوال احمد کنارم ایستاد و در صورتم خم شد.
- عسل ببین منو! خواهش می کنم اذیتم نکن.
اشک هایم راه افتادند که پوفی کشید.
- تو رو خدا اینجوری نکن.
احمد سعی در آرام کردن فرهاد کرد.
-آروم باش فرهاد داری سکته می کنی. بگید چی شد یهو خب!؟
فرهاد: هیچی نگو احمد یه غلطی کردم خودم باید درستش کنم.
رد به من ادامه داد: هر چی گفتم ببخشید کوتاه نیومدی اعصابم ریخت به هم نفهمیدم چی کار می کنم! به خدا فقط میخواستم آرومت کنم.
نگاه دلگیر و اشکی ام را بالا کشیدم و به چشم های غم دار و پشیمانش سوختم. چرا نمی فهمید حرف دلم را!؟ همه چیز را وارونه متوجه میشد! ناراحتی من از بوسه اش نبود! ناراحتی من دقیقا همین توجیه مسخره اش بود! همین علت کارش بود که گند زد به اولین بوسه مان!
کم کم داشتم شک می کردم که فرهاد فقط ادعایش می شود که مرا از بر است، او حتی مسئله به این سادگی را نمی فهمید و درکم نمی کرد!
- این جوری نگام نکن دیوونه میشم به خدا. غلط کردم خوبه؟
چشمهایم را با درد بستم. فایده نداشت هر چه بیشتر ابراز پشیمانی میکرد و توجیه می آورد قلب من دردناک تر می شد. بدتر از این ممکن نبود! حرف هم را نمی فهمیدیم...
دستم را بالا آوردم و جلوی صورتش گرفتم تا ادامه ندهد.
-بسه فرهاد. کشش نده لطفا.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🌺🍃🌸🍃🌺
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 160
چنگی داخل موهایش زد و لحظه ای محکم پلک هایش را به هم فشرد و باز کرد. حرف گوش کن شدن هم صفات جدیدش افزوده شده بود که بس کرد و دیگر حرفی نزد!...
بخاطر سکوت ما و دلخوری مان سفر کوفت بقیه شد
و تصمیم به بازگشت گرفتیم. تمام مسیر را هم، خودم را به خواب زدم و به آهنگ هایی که در اتاقک ماشین طنین می انداخت گوش دادم. گرچه فرهاد هم بس کرده بود!
به محض ورودمان به آپارتمان لوازم ام را در چمدان جمع کردم. این رابطه که پایه هایش از اول کج بنا شده بود باید همین جا کات میخورد؛ شاید شروع دوباره چاره کارمان بود. دسته چمدان را به دست گرفته و روی زمین کشیده و به سالن رفتم. نگاهی به فرهاد روی مبل ولو شده بود کردم. بعد از قهر و دلخوری مان در شمال سخت بود باز کردن سر صحبت. به زور اسمش را صدا زدم: فرهاد؟
چشم هایش به یکباره باز و در جایش نشست. نگاهش که به چمدانم افتاد از جایش بلند شد.
- این چیه؟
بی توجه به سوال مسخره اش گفتم: دارم بر می گردم خونه. با بچه بازی هام حتما خیلی عمه و بقیه رو نگران کردم. وقتشه تکلیف خودم رو روشن کنم...
مکثی کردم و ادامه دادم: تو این مدت خیلی... خیلی زیاد کمکم کردی همه جوره هوامو داشتی، نمی دونم چجوری تشکر کنم؟!
دستش را روی بینی اش گذاشت.
-هیس. هیچی نگو دیگه، صبر کن لباس هام رو عوض کنم بریم.
اعتراضی به همراهی اش نکردم. تمام مسیر را در این فکر بودم که چطور باید با عمه مینا رو به رو شوم و از خجالت آب نشوم. سر کوچه مان که رسیدیم قلبم شروع به دوبل کوبیدن کرد. نگاهم میخ آپارتمان بود که با سرعت بالای فرهاد خیلی زود مقابلش قرار گرفتیم. به فرهاد نگاه کردم و با استرس لبم را زیر دندان کشیدم. ماشین را خاموش کرد و نگاهم کرد.
خوبی؟
سری تکان دادم و از ماشین پیاده شدم. در که توسط فرهاد باز شد با دیدن حیاط بغض چنگ سینه ام شد چقدر دلم برای این خانه ی بی جان که خاطرات از هر جانداری جاندارترم را در بر داشت تنگ شده بود؛ خاطرات روزهایی که قدرشان را ندانستم و با نادانی به باد دادم و حال حسرت کنج دلم کاری از دستش برای برگرداندنشان بر نمیآمد. بی توجه به فرهادی که با نگرانی صورتم را می کاوید قدم به حیاط گذاشتم و سمت ساختمان رفتم و جان دادم برای روزهای خوشی که در آن به دست دهر سپرده بودم. فرهاد سمت آسانسور رفت ولی نگاه من به روی در خانه بی بابایم قفل بود وقتی دید قدم از قدم بر نمیدارم راه رفته را بازگشت و کنارم قرار گرفت و مغموم شده گفت: عسل بریم بالا. چرا ایستادی؟
نگاه اشکی ام را به صورتش دوختم.
- تو برو بالا فرهاد من یه ساعتی میرم خونه خودمون بعد میام.
- تو خونه ی خالی، تنهایی میخوای چیکار کنی؟! نمی ذارم بری از حالت معلومه میخوای بری بشینی به گریه کردن.
بی حوصله گفتم: گیرنده فرهاد، به خدا نیاز دارم به تنهایی. سر یه ساعت میام بالا.
تصمیم رنگ لحنم شد و گفت: میخوای پیشت بمونم؟
- نه می خوام تنها باشم فقط فرهاد... لطفاً راجع به...
لبی تر کردم، هنوز سخت بود برایم از صیغه امان حرف زدن...
ادامه دادم: محرمیت مون به عمه اینا چیزی نگو.
خاموش خیره ی صورتم بود که چیزی از نگاهش سر در نیاوردم.
ادامه حرفم را زدم: هیچ کس اندازه خودت علت واقعی محرمیت مون رو نفهمید و مطمئنم نمی فهمه.
نمی دانم کنایه ی کلامم را گرفت که با طعنه پرسید: تو چی؟
- من چی؟!
- تو فهمیدی؟
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🌺🍃🌸🍃🌺
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#تدبردرقرآن #حقراباباطلخرابنکنیم
🔹 خیلی اوقات ما چیزهای حق و پاکی رو که داریم، با چیزهای باطل و ناپاک قاطی میکنیم، و اون رو ضایع میکنیم، و خراب میکنیم.
🌸 #قرآنمیفرماید:
حیفه، این کار رو نکنید.❗️
⛔ حق رو با باطل خراب نکنید.
🌸 لاٰ تَلْبِسُوا اَلْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ
حق را با باطل نیامیزید.
📖 سوره بقره / ۴۲
☝ یعنی چیزی که حق و پاک است رو، با چیزی که باطل و ناپاک است، قاطی نکنید، و خراب نکنید.
☝️ یکی از دلایلی که ماها درجا می زنیم همینه. چیزهای حق رو، با باطل قاطی میکنیم. به عبارت دیگه کارهای خوبمون رو با کارهای بد خراب میکنیم.
🔹️ نماز میخونیم،☜ امّا دروغ هم میگیم.
🔹️ روزه میگیریم،☜ امّا غیبت هم میکنیم.
🔹️ شب روضه امام حسین میریم،☜ امّا بعد از هیات به نامحرم هم نگاه میکنیم.
🔹 قرآن می خونیم،☜ امّا تو فضای مجازی با نامحرم چت هم میکنیم.
🔹️ حرم امام رضا میریم،☜ امّا با حجابِ نامناسب زیارتمون رو ضایع میکنیم.
🔹صبح جمعه دعای ندبه میریم،☜ امّا شبِ جمعه عروسی مختلط هم میریم.
🔹️ از محرومین دستگیری میکنیم،☜ امّا با پدر و مادرمون تندی هم میکنیم.
و این داستان ادامه داره...
🔹️ همه این کارها مصداق آمیختنِ حق با باطل است.
☝ یادمون باشه
یه دیگِ بزرگ، پر از غذاهای خوب و خوشمزه، اگه یه ذرّه نجاست توش بیفته، همهاش رو خراب میکنه.
♦️اینهمه اعمال انجام میدیم، امّا به هیچ جا نمیرسیم. چون تو اعمالمون پُر از نجاسته.
👈 اعمالمون رو پاکیزه نگه داریم.
🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🔴 واکنش شدید رئیس مجلس به اظهارات نسنجیدۀ وزیر امور خارجه در خصوص نقش تاریخی شهید سلیمانی
♦️قالیباف:حالا که حاج قاسم نیست، نخواهیم گذاشت با فرصت طلبی برای رسیدن به مقاصد سیاسی خود به او جفا کنند و نقش تاریخی شهید سلیمانی را وارونه جلوه دهند.
@Emam_kh
🔴 هنوز هم باور نمی کنید؟؟!!
آن هایی که مجموعه گاندو را زائیده تخیلات و خیالپردازی می دانستند نگاهی به صحبت های کاملا صریح پمپئو درباره ترور #حاج_قاسم بیندازند تا متوجه شوند که گاندو تنها گوشه ای از فاجعه را نشان داده و جریان نفوذ ، بسیار عمیق تر و بی رحم تر از آن چیزی است که فکرش را می کنند.
دیگر پمپئو باید چه بگوید تا خیانت و نفوذ را باور کنید ؟؟؟
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
#انتخابات
✍"قاسم اکبری"
@Emam_kh