لحظه افطار
لحظه میهمانی
خالق یکتاست
لحظه لبخند میزبان
لحظه لطف و عنایتش
لحظه نهادن
دستان پر مهرش بر سرمان
خـ♡ـدایا
در این لحظه نورانی
دل بندگانت را شاد
خیر و برکت را نصیب
همه بگردان
🌸طاعـات و عباداتتـون🌸
قبـول درگاه حـق
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 181
نگاه بی رمق و دلگیر رژان به چشم های آبی سینا گره خورد.
- خیلی پستی سینا خیلی...
سینا کلافه سری تکان داد و خواست رژان را به آغوش بکشد که صدای عربده ی کیان چهارستون سینا که هیچ چهار ستون خانه را لرزاند.
- دست بهش نزن!
دست هایش را به حالت تسلیم بالا گرفت و سرش را چند بار بالا و پایین کرد.
- خیلی خوب کیان! خیلی خوب! چشم!
از جایش بلند شد و چشم در چشم آقا جواد حرفش را زد.
- ببینید آقای صولت من می دونم که اشتباه کردم ولی رژان رو دوست دارم. می دونم در حقش جفا کردم ولی هم خودش رو هم این بچه ای رو که فقط نیم ساعته از وجودش باخبر شدم.
بعد از اتمام صحبت هایش نگاهی به رژان کرد خم شد و سر شادی را بوسید و سریع از خانه بیرون زد و همه مان را در بهت گذاشت.
آقا جواد غرید: پسره بیحیای پست. من هر چقدر هم از دخترم متنفر شده باشم بازم به کسی مثل تو نمیدمش.
بردیا متفکر ابروهایش را تابی داد و پرسید: پس چرا دنبالش رفتید؟!
آقا جواد سمتش نگاه کرد.
-نظرم عوض شد!
روژان با خجالت و سر به زیر گفت: بابا من می ترسم از این که مردم شادی رو... شادی رو...
آقا جواد نگاه پر نفرتش را سمتش چرخاند.
-که همه حرومی بدوننش؟ مگه نیست؟ اون وقت که خوش خوشانت بود فکر اینجاش نبودی نه!؟
عمه رویا با التماس اسم آقا جواد را صدا کرد: جواد جان؟!
- خفه شو تو رویا! هر چی می کشم از دست توئه!
عمه که انگار در این مدت به شماتت های اقا جواد عادت کرده بود سر به زیر انداخت و حرف دیگری نزد.
آقا جواد رو به رژان ادامه داد: دوروبرم پر از کارگرهای نیازمنده که با یه ماشین به نامشون زدن میتونم راضیشون کنم یکی دو ماه عقدت کنن و یه شناسنامه برای دختره جور کنی.
رژان سرش را به یکباره بلند کرد و چشم های پر از حسرت و گله اش را به پدرش دوخت.
- بابا توروخدا این کار رو با من نکنید. اگه سینا بیاد و بخواد شادی رو ازم بگیره چی؟! من می دونم که سینا مرد زندگی نیست ولی... منو ببخشید که دارم این حرف رو میزنم نمی تونم ساکت باشم بابا. بزارید خودم تصمیم بگیرم. من آینده ای ندارم. چه با سینا چه بی سینا ولی بذارید شادی آیندهاش به خاطر گناه من تباه نشه.
عمو حسین دستی به شانه ی آقا جواد زد و گفت: سینا میتونه قانونی اقدام کنه. من هم یک درصد راضی به این امر نبودم ولی میشه یه فرصت بهشون داد. نه تو کارشون نیار. توکل به خدا.
آقا جواد با درماندگی و کمری خمیده به عمو نگاه کرد و گفت: ولی حسین...
- هیچی نگو جواد. ولی و اما نیار. بگو بسم الله، دل دل نکن. کاریه که شده.
لحظاتی سکوت خانه را فرا گرفت و همه چشم به دهان آقا جواد دوختیم. با بسم الله آرامی که زمزمه کرد، لب های همه به لبخند باز شد و چشم های خانم ها به اشک نشست. وجود عمو حسین این بار برای رژان سبب خیر بود، خودش هم می دانست که با دنیایی از تشکر به عمو نگاه کرد و لبخند زد. هیچکس روی حرف عمو حسین نه نمیآورد!
از تبریک و دید و بوسی های مرسوم خبری نبود و تنها کسی که دلش طاقت نیاورد ژیلا بود، به بهانه ی گرفتن شادی از آغوش رژان سمتش رفت و لحظه ای کوتاه بغلش کرد و گونه خواهرش را بوسید. عمو حسین به ساعت مچی اش نگاه کرد و گفت: پاشید جمع کنید بریم شمال بهار هم تنهاست. فردا هم که جمعه است و همه بیکارید، حال و هواتون عوض میشه. این آقا سینا هم یه چند دفعه بیاد دم در ببینه کسی در رو باز نمی کنه یکم گوشت مالی میشه. بزارید خوب پاشنه ی در رو از جا بکنه، بعد رضایت بدید.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍂🍁🍂🍁
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 182
تا مرد ها بخواهند بهانه بیاورند خانوم ها دست به کار شدند و با ترفند های خود دهان مرد ها را به نه گفتن بستند. خیلی زود همگی حاضر و آماده داخل ماشین ها قرار گرفتیم هنوز حرکت نکرده بودیم که ماشین احمد جلوی در ترمز کرد و خندان سمت عمو رفت و مردانه در آغوشش کشید.
- مخلص سرهنگ!
عمو حسین هم با خوش رویی جواب داد: کجایی تو احمد سر نمی زنی دیگه!
احمد با چهره ای مثلا گرفته سری تکان داد.
- چی بگم زن و بچه و مشکلات زندگی مگه میذارن؟!
عمو با خنده پدر سوخته ای نثارش کرد و گفت: راهی شمالیم بیکاری بسم الله!
فرهاد به شوخی گفت: با زن و بچه اش یا تنها؟
از بدو ورود احمد لبخند روی لب های اکثریت نشسته بود از ذهنم گذشت که وجود احمد در هر جمعی موهبتی پرارزش است. با بقیه هم سلام و احوالپرسی کرد و داخل ماشینش قرار گرفت و گفت: من پایه ام فقط بیژامه دنبالم نیست دایی اضافه داری؟
عمو حسین با خنده گفت: آره بابا دارم، مسواکم رو هم با هم می زنیم حالا استارت بزن کم حرف بزن.
فرهاد هم پشت فرمان نشست. با عمه پشت سرش نشسته بودیم و علی آقا کنارش. طبق معمول استارت نزده دستش سمت پخش رفت که عمو با تسبیح ضربه ای به رویش زد.
- آهنگ میخوای بزاری من با ماشین خودم بیام! حیف سکوت شب نیست که خرابش می کنی!؟
فرهاد چشم بلندبالایی گفت و سر پدرش را محکم و پرصدا بوسید. تمام مسیر را یا با عمه صحبت کردیم یا به تاریکی جاده و شب چشم دوختم. واقعا به این مسافرت نیاز داشتم سه سالی می شد که دسته جمعی مسافرت نرفته بودیم. گرچه جای خالی بابا را کاملا حس میکردم. آهی کشیدم و نگاه از درخت های محصور شده در تاریکی گرفتم و به روبرو و جاده دادم. چقدر تنها شده بودم و هر روز که میگذشت این را بیشتر حس می کردم و قلبم برای نبود بابا فشرده تر می شد. همه ی ماشین ها پشت سر هم داخل حیاط بزرگ ویلایی عمو رفتند. در را باز کردم و پیاده شدم و هوای سرد ولی دلچسب شمال را به ریه هایم کشیدم. زن عمو از صدای بوق بوق ماشین ها از ساختمان ویلا خارج شده بود و با روی باز و لبخند به صورت خوش آمد می گفت. بردیا و عمو هم همگی را تعارف به داخل ساختمان کردند. رفتار عادی بردیا باعث شده بود که کمتر موذب حضورم در آن جا شوم گر چه سگرمه های فرهاد به هر بار دیدن یا شنیدن صدایش در هم می رفت. داخل سالن بزرگ ویلا رفتیم. همگی روی مبل ها قرار گرفتند. همراه ژیلا سمت سرویس بهداشتی قدم برداشتیم. ژیلا با خنده شکمش را گرفته بود و وول وول میزد.
-عسل داره می ریزه باور کن. اول من برم؟
خنده ام گرفته بود از کار بچه گانه اش. به داخل سرویس هلش دادم و دیوانه ای نثارش کردم صدای زنگ پیامک گوشی ام بلند شد. از داخل جیبم بیرون کشیدمش و با دیدن نام فرهاد تای ابرویم بالا پرید و پیامش را باز کردم. نوشته بود 《اومدی داخل سالن میایی می شینی کنارم》
پوفی کشیدم و نوشتم: 《آخه جلوی این همه آدم چه جوری بیام وسط مردها و کنار تو بشینم؟! باز دیوونه شدی فرهاد؟! دست بردار تو رو خدا.》
خیلی زود جواب آمد: 《به خداوندی خدا عسل اگه حرفم رو گوش نکنی جلوی همه کاری می کنم که بفهمن زنمی!》
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍁🍂🍁🍂
⚡️ مبارزه با آمریکا و اسرائیل، نقطهٔ استراتژیک درگیری با نظام استکبار است.
⚡️ اعلام روز جهانی قدس، مسئله فلسطین را از ایدهٔ "یومالارض" نجات داد.
🔹 «همیشه یک مرکزیتِ استراتژیک در درگیری اسلام و کفر وجود دارد که باید پای آن ایستاد تا نتیجه گرفت. مبارزه با امریکا و اسرائیل در حال حاضر، نقطهٔ استراتژیک مبارزه انقلاب اسلامی با نظام کفر است. نباید همه چیز را همسنگ کرد و به یک اندازه سرمایهگذاری کرد».
🔹 «روز قدس، طرح چندمنظورهای بود که امام (ره) از مجرای آن، مسئله فلسطین را از ایده "یوم الارض" و گرایشهای ناسیونالیستی نجات دادند و به حرکتی معنوی تبدیل کردند و همه مطالبات دنیای اسلام در مقابل دستگاه کفر را در آنجا متمرکز کردند».
استاد_میرباقری
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای علی صفایی حائری را میشنوید...
او منتظر ماست ....
@Emam_kh
🌀 درمان دیابت با دمنوش مرزه
🔸مرزه کوهی1 قاشق غذاخوری
🔸آب جوش2 لیوان
داخل قوری چینی، مرزه کوهی و آب جوش را بریزید و روی سماوربگذارید تا20دقیقه با بخار آب دم بکشد.
مدل حصیری
مدلی مناسب برای کلاه
ابتدا ۴ رج ساده بافی میکنیم سپس
5⃣ :حاشیه ، فرض کنیم پیچ ما ۶تایی هست
(۲ دسته ۳ تایی) ،۳ تا دانه دوم رو از رو میگیریم و با ۳ دانه اول جابجا میکنیم ،پشت سر هم تا آخر
رجهای6⃣7⃣8⃣ ساده بافی.رج پشت از رو ، رج روی بافت دانهها از زیر
9⃣ : حاشیه، ۳ تا از زیر (به تعداد نصف دانههای پیچ) ، ۶ دانه بعد: ۳دانه دوم را از زیر میگیریم ، تا آخر به همین صورت
مجددا تکرار رج 5⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلام در مورد رفتار مسئولین و افراد و کارمندان حکومتی با مردم چی میگه؟
این کلیپ رو ببینید تا متوجه بشید ما چقدر برخلاف دستورات اسلام عمل میکنیم...
@Emam_kh
🌸🍃﷽🌸🍃
❗️ بعضیها رژیم «گیاهخواری» میگیرند، و اصلاً لب به گوشت نمیزنند.
❗️ بعضیهای دیگه رژیم «گوشتخواری» دارند.
❗️ بعضیها «خامخواری» میکنند، و..
☝️ ولی #قرآن در مورد #غذا، به ما دستور میده، رژیم «پاکخواری» داشته باشیم، و فقط چیزهای «طیّب و پاکیزه» بخوریم:
🕋 یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا (بقره/۱۶۸)
💢 ای مردم! از نعمتهای حلال و پاکیزهای که در زمین است بخورید.
«طیّب»👈 چیزهایی است که مطابقِ طبع و فطرتِ آدمی است.
معنای «طیبّات» خیلی وسیعتر از «حلال و اُرگانیک» است. ممکنه یه محصولی «حلال و ارگانیک» باشه، ولی «طیّب» نباشه.🤔
☝️ اگر میخوایم رُشدِ معنوی بکنیم باید #غذا_خوردن خودمون رو درست کنیم، و فقط «طیبّات» بخوریم.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜الهی...
🌸ای آرامش مطلق
💜ای که دلها
🌸با نام و یاد تو
💜آرام میگیرد
🌸عزت دوستان و عزیزانم را
💜تا عرش کبریایی خود بلند کن
🌸و عطا کن به آنان
💜هر آنچه برایشان خیر است
🌸و دلشان را لبریز کن
💜از شادی و محبت
🌸شبتون پراز آرامش
💜فرداتون پراز بهترینها
@Emam_kh
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
🏳 علامت قبولی روزه
🌹 شهید مطهری :
🌙 اگر ما ماه رمضانى را گذرانديم، شبهاى احيايى را گذرانديم، روزه هاى متوالى را گذرانديم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان احساس كرديم كه بر
➖ شهوات خودمان بيش از پيش از ماه رمضان مسلّط هستيم،
➖ بر عصبانيت خودمان از سابق بيشتر مسلّط هستيم،
➖ بر چشم خودمان بيشتر مسلّط هستيم،
➖بر زبان خودمان بيشتر مسلّط هستيم،
➖ بر اعضا و جوارح خودمان بيشتر مسلّط هستيم
🏷 و بالاخره بر نفس خودمان بيشتر مسلّط هستيم و میتوانيم جلو نفس امّاره را بگيريم،
🏳اين علامت قبولى روزه ماست.
@Emam_kh
عنه عليه السلام
التَّصَبُّرُ على المَكروهِ يَعصِمُ القَلبَ .;
امام على عليه السلام
واداشتن خود به شكيبايى در برابر امور ناخوشايند ، دل را نگاه مى دارد .;
بحار الأنوار: 77/207/1.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖سلام دوستان
🌸شروع هفته تون عالی
💖ان شاءالله
🌸بهترین هفته
💖بهترین موفقیت ها
🌸بهترین لحظه ها
💖بهترین عبادتها
🌸بهترین کسب و کار
💖بهترین پیشرفت ها
🌸و بهترین زندگی را داشته باشید
💖نماز و روزه ها تون قبول حق
🌸آمین یا رب العالمین
@Emam_kh
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸اگر تنها باشی، شیطان تو را میخورد🔸
چرا باید انسان عضو یک مجموعه شود؟ به خاطر اینکه #شیطان متشکل است. شیطان لشکر دارد.
تو اگر تنها باشی، تو را میخورد! یک انسان در مقابل یک لشکر شکست میخورد. چون شیاطین متشکل هستند و شما باید در مقابل شیاطین، تشکیلات داشته باشید.
هیئت، تشکیلات مقاومت در مقابل شیاطین است. مگر میشود شما عضو هیئت باشید و حق عضویت ندهید؟ اگر ندادی بیرونت میکنند.
خب حق عضویت چیست؟ اینکه یکی دیگر را هم بیاوری در هیئت. این حق عضویت تو است. یکی تو را آورده، تو هم یکی را بیاور. یکی به تو آنقدر گفت، تا تو را آورد اینجا. تو هم باید آنقدر بگویی تا یکی دیگر را اینجا بیاوری.
🍁🍂🍁🍂🍁
🔰حیات جدید با امتحان الهی
🔺️ رهبر انقلاب: امتحان الهی برای این نیست که خدا ما را بشناسد، ببیند ما در چه وزنی، در چه حدی هستیم؛ خود امتحان در حقیقت یک گام است به سوی مقصد. من و شما که امتحان میشویم، معنایش این است که اگر توانستیم از این شدت و از این محنت عبور کنیم، یک وضع جدیدی، حیات جدیدی، مرحلهی جدیدی را به دست میآوریم. ۱۳۸۹/۸/۲۶
🌷 #بهار_قرآن
@Emam_kj