9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ امام زمانت رو بشناس...
علی داشتن و از تاریخ جا موندن ....
#عبرت_تاریخ
👌انتشار حداکثری
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آيه 111 سوره آل عمران
🌸 لَن يَضُرُّوكُمْ إِلَّآ أَذىً وَإِن يُقاَتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يُنْصَرُونَ
🍀 ترجمه: آنها جز آزارى اندک، هرگز به شما زیانى نخواهند رسانید و اگر با شما بجنگند، به شما پشت كرده و فرار کنند، آنگاه هیچ یارى نشوند.
🌷 #لن_یضروکم: هرگز به شما زیانی نخواهند رسانید
🌷 #أذى: آزار و اذيت
🌷 #إن_يقاتلوكم: اگر با شما بجنگند
🌷 #یولوکم: بر می گردانند از کلمه تولیة به معنای برگرداندن می آید.
🌷 #الأدبار: پشت ها
🌷 #لا_ینصرون: هیچ یاری نشوند.
🔴 #شأن_نزول: در شأن نزول اين آیه و آیه بعد نقل شده است: هنگامی که بعضی از بزرگان #یهود همانند عبدالله بن سلام به دین اسلام پیوستند ، جمعی ديگر از بزرگان یهود به نزد آنها آمدند و زبان به سرزنش و ملامت آنان گشودند و حتی آنها را تهدید کردند که چرا آیین پدران و نیاکان خود را ترک گفته و #اسلام آورده اند؟ آیات 111و112 سوره آل عمران به عنوان دلداری و بشارت به آنها و سایر مسلمانان نازل شد.
🔴 این آیه چند بشارت به مسلمانان داده است:
1⃣ #اهل_کتاب (يهود) هیچ گاه نمی توانند ضرر مهمی به شما مسلمانان برسانند و زیان های آنها جزئی و زود گذر است. « لن یضرّوكم إلا أذى: آنها جز آزاری اندک، هرگز به شما زیانی نخواهند رسانید.»
2⃣ هرگاه آنها در #جنگ با شما روبرو شوند سرانجام شکست خواهند خورد و پیروزی نهایی از آن شما مسلمانان است و کسی از آنها حمایت نخواهند کرد و هیچ یاری نشوند. «و إن يقاتلوکم یولّوكم الأدبار ثم لا ينصرون: و اگر با شما بجنگند ، به شما پشت کرده و فرار کنند، آنگاه هیچ یاری نشوند.»
🔹 پيام های آیه111سوره آل عمران 🔹
✅ روحیّه ها را باید #تقویت كرد.
✅ #مسلمانان، در سایه ى ایمان بیمه هستند.
✅ كسى كه #ایمان ندارد، روحیّه ی مقاومت ندارد.
✅ #قرآن، فرار و ضعف اهل كتاب در برابر مسلمانان را پیشگویى مى كند.
✅ كسانى پیروز مى شوند و دشمن را فرارى مى دهند كه در #ایمان و امر به معروف ثابت قدم باشند.
✅ توان #دشمن را تحقیر كنید. «و ان یقاتلوكم یولّوكم الادبار»
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
16.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 #جهان_مدیا| پژمانفر:آقای روحانی بفرمایید سیاست های گلابی شما با اشتغال جوانان چه کرده است
➕ آقای رئیس(لاریجانی) که ژست هالیوودی می گیری شما هم مثل روحانی هستی
رئیس کمیسیون اصل90:
🔸عملکرد روحانی باید در یک دادگاه مردمی بررسی شود
🔸بی عرضگی، شما را به این روز انداخته است
🔸آنهایی که اختیارات رئیس جمهور را کم می دانند چرا وارد عرصه می شوند؟
@Emam_kh
🔷مطهرات:
✅آب.
✅زمین.
✅آفتاب.
✅استحاله.
✅انتقال.
✅اسلام.
✅تبعیت.
✅بر طرف شدن عین نجاست.
✅استبرای حیوان نجاستخوار.
✅غایب شدن مسلمان.
‼️طریقهی تطهیر ظروف:
🔷ظرف نجس را با آب قلیل باید سه مرتبه شست، ولی در کر و جاری یکبار کافی است.
🔷ظرفی را که سگ در آن، آب یا چیز روان دیگر خورده یا آن را لیسیده است باید اول با خاکمال شستشو کرد و سپس با آب شست، و اگر با آب قلیل شسته میشود باید پس از خاکمال دو مرتبه شسته شود.
🔷ظرفی که در آن خوک، غذای روان یا آب بخورد باید هفت مرتبه شسته شود، ولی خاکمال آن لازم نیست.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
@Emam_kh
40.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پاسخ_به_شبهه
✅پاسخ به بیشتر شبهات در مورد
سید ابراهیم رئیسی
جریان دیدار تتلو با آقای رئیسی❓
جریان اعدام های سال ۶۷ ❓
جریان مالیات آستان قد❓
مدرک آقای رئیسی ❓
و...
@Emam_kh
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸آینۀ نفس🔸
آینهها سه نوعاند؛ «ساده» که تصویر هر چیز را همان گونه که هست نشان میدهد؛ «محدب» یا «کوژ» که تصویر راکوچک نشان میدهد. «مقعر» یا «کاو» که تصویر را بزرگ نشان میدهد.
عقل، آینۀ ساده است و هر چیز را همان گونه که هست نشان میدهد. اما نفس انسان، آینهای است که در آنِ واحد هم مقعر و هم محدب است؛ آنچه را خود میپسندد، بزرگ جلوه میدهد و آنچه را نمیپسندد، کوچک نمایش میدهد.
@Emam_kh
15.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀اللهم الرزقنا مدینه
بوی غم
بوی عزا دارد بقیع
غربتی
بی انتها دارد بقیع
اشک زهرا(س)
روی خاکش ریخته
روز و شب..
حال بُکا دارد بقیع..
🥀هشتم شوال ، سالروز
🥀تخریب بقیع تسلیت باد
💔 پنجشنبه است و ياد درگذشتگان
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الاخلاص و الصَّلَوَاتِ
💔 اسم پنجشنبه كه می آيد ناخودآگاه ياد مسافران بهشتی می افتيم ، با هدیه ای به زیبایی فاتحه وصلوات یادی کنیم از آنها،روحشون شاد و یادشون گرامی
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ
وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ،مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين
اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيم
صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم
غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ
🌹بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ،اللَّهُ الصَّمَدُ
لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ،وَ لَمْ يَكُن له کفو احد
🌹شاخه گلی بفرستيم برای تمام آنهايی که يادشان هميشه باماست
@Emam_kh
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈تاخدا فاصله ای نیست....🍒
👈 قسمت نهم
داداشم بهم گفت پدرم رو صدا کن کارش دارم رفتم صداش زدم با هم رفتیم بالا برادرم گفت پدرجان چند روزه دیگه مسابقه کشوری هست برای انتخاب تیم ملی میرم بهت قول میدم که اول بشم رو سفیدت کنم پدرم گفت تو رو سیام نکن نمیخوام روسفیدم کنی ...
داداشم گفت آخه چیکار کردم بخدا قسم کار بدی نکردم، بزار برم بخدا تو این شهر سر بلندت میکنم من چند ماهه خودمو آماده کردم برای این مسابقه بزار برم....
پدرم گفت نمیزارم بری تموم....
برادرم فرداش گفت تو به فرهاد (پسر عموم) بگو اسممو بنویسه شاید پدرم راضی شد تا اون موقع...
روزا میگذشت تا شب مسابقه
برادرم گفت پدرجان تور خدا بزار برم بخدا میرم آسیا با سربلندی...
پدرم گفت امکان نداره بزارم... بعد دوروزه فرهاد از مسابقه برگشت شبش آمدن خونه ما که نمک بپاشن به زخم برادرم و همه دور فرهاد رو گرفتن و از خودش تعریف میکرد منم داشتم دق میکردم رفتم بالا برادرم گفت چه خبره این سر صدا برای چیه؟
گفتم که فرهاد مقام آورده همه عموهام اینجا هستن برای تشویقش ؛ خیلی خوشحال شد گفت برام صداش کن بهش تبریک بگم به فرهاد گفتم که داداشم صدات میزنه عموم که شنید گفت کجا منم میام.. به فرهاد گفت هر چی گفت بزن تو ذوقش بهش روی خوش نشون ندی.. اومد و گفت چیه احسان چی میخوای...؟ برادرم گفت اومدی مرد میدون؟ مسابقه چه طور بود؟ چند تا رو بردی؟ چیکار کردی؟ بهت تبریک میگم..
از خوشحالی نمیدونست کدوم سوال رو اول بپرسه، فرهاد گفت من احتیاجی به تبریک گفتن تو ندارم برادرم ساکت شد بعد مکث زیاد گفت فرهاد تو هم..؟ فرهاد گفت اره مگه من چمه یه زمانی پسر عموم بودیم ولی الان هیچم نیستی...
برادرم خیلی ناراحت شد گفت برات دعا میکنم
فرهاد گفت تو بیعرضه هستی هیچ وقت به پای من نمیرسی...
خیلی ناراحت شد برادرم گفت یادته پارسال فینال با هم مسابقه دادیم شکستت دادمولی من حکم قهرمانی رو پاره کردم و گفتم مریضم تا پیش عموم ضایع نشی...
عموم گفت دروغ میگی گفت بیا این سی دی مسابقه به کسی نشونش ندادم عموم سی دی رو گرفت و گذاشت و همه دیدن...
فرهاد بدجور حالش گرفته شد و دوید بالا به برادرم خیلی فحش داد...
برادرم همش میگفت آروم باش تا اینکه فرهاد کفرگفت....
برادرم گفت اگرمردی در و باز کن... هیچجوری آروم نمیشد شروع کرد به مشت زدن به در و صدای ترکخوردن در میاومد... پدرم اومد در رو باز کرد برادرم خواست بیاد بیرون پدرم نذاشت و بهش سیلی زد برادرم شوکه شد آخه بخدا قسم تا حالا پدرم دست روی هیچ کداممون بالا نبرده...
مادرم اومد پیش برادرم گفت چکار میکنی مرد این چه طرز تربیت است خودتم میدونی از همه عاقل تر است شما دارید دیوانه اش میکنید ؟ و همه رفتن...
برادرم گفت مادر میرم بیرون با فرهاد یه کاری دارم زود میام بخدا.. مادرم گفت میخوای برای بزنیش؟
مادرم گفت پاتو از این در بزاری بیرون باهات حرف نمیزنم....
برادرمبا ناراحتی گفت آخه مگه من بچه هستم که اینطوری رفتار میکنید منو زندانی کردید هیچی نگفتم بهم یه وعده غذا میدید قبول کردم ولی بخدا قسم قبولنمیکنم کسیبه قرآن توهین کند...مادرم در رو بست و اومد پایین...
یه روز پدرم به مادرم گفت با احسان حرف بزن به حرف تو گوش میده که دست برداره بهش فشار بیار ؛ وگرنه برادرام (عموهام) گفتن دیگه طاقت حرف های مردم رو نداریم و یه بلای به سر احسان میاریم...
مادر گفت این چه حرفیه مگه بچه اوناست یا تو؟ حق ندارن بهش دست بزنن ، پدرم گفت خودت میدونی ما شش برادر همیشه پشت هم بودیم و حرمت بزرگتر رو گرفتیم اونا اختیار تمام زندگی منو دارن...
مادرم گفت پس من چی من هیچ حقی ندارم...؟ نه بخدا نمیزارم کسی بهش دست بزنه مگه من بمیرم....
👈 ادامه دارد......
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 تاخدافاصلهاینیست....🍒
👈 #قسمت_دهم
مادرم با داداشم حرف میزد که بسه دیگه
دست برداره برادرم گفت از چی مادر؟ بخدا مثل شما دارم نماز میخونم فقط همین..
مادرم یه روز بهش گفت اگر دست بر نداری حلالت نمیکنم اومد بیرون از اتاقش برادرم گفت مادر این چه حرفیه آخه شوخی کردی درسته؟
بیا بهم بگو که شوخی کردی آخه فدات بشم اگر تو حلالم نکنی من پیش خدا روسیاه هستم چی بگم مادر توروخدا بگو که شوخی میکنی مادر تور خدا بیا بگو حلالت میکنم گریه میکرد...
مادرم هم پشت در داشت گریه میکرد گفت خدایا خودت میدونی که چقدر ازش راضی هستم تو هم ازش راضی باش من حلالش میکنم فقط میخوام بلایی به سرش نیاد....
ظهرش مادرم گفت زن داییت مریضه میرم پیشش زود میام هواست به احسان باشه تا وقت نماز مغرب که مادرم زنگ زد گفت برای شام نمیام دایت نمیزاره شب بعد شام همه عموهام اومدن بجز پدر شادی که رفته بود مسافرت کاری اصلا از این اوضاع خبر نداشت....
آون شب بدترین شب زندگیم بود بخدا... همه رفتن اتاق برادرم بجز من و پدرم که پایین بودیم....
داشتن حرف میزدن کم کم صداشون رفت بالا برادرم با صدای بلند گفت به حرمت پدرم چیزی بهتون نمیگم حرمت خودتون رو نگهدارید
تا اینکه شروع کردن به زدنش وقتی درو باز کردن از راه پله انداختنش پایین تمام صورتش خونی بود من فقط گریه میکردم بردنش تو حمام سر تا پاشو خیس کردن عموم با عصا زد به سرش که خون تمام زمینو گرفت بعد بردنش حیاط اون شب سرد زمستان با شیلنگ زدنش وقتی اولین ضربه رو زدن فریاد زد پدرجان...
پدرم منو هل داد تو گفت برو تو خودشم اومد تو انگار دوست نداشت ببینه ؛ وفتی یاد حرفای اون شب برادرم میافتم جگرم آب میشه...
پدرم از پنجره نگاهش میکردم گریه میکرد میگفتم تور خدا نزنیدش... برادرم فریاد میزد پدرجان کجایی منم احسان، پدرجان توروخدا بیا بیرون یادته کولم میکردی میگفتی هر کی دست روت بلند کنه دستاشو میشکنم... پدرجان کجایی اگر تو بگی هر چهار تاشونو میزنم....
عموم گفت منو میزنی؟ میخوای منو بزنی؟ بیشتر عصبانی شد داشت محکم تر میزدش برادرم همش پدرم و صدا میکرد....
پدرم گوشاش رو گرفته بود گریه میکرد ؛ بهش گفتم بخدا ناپدری از تو بهتره مگه بچت نیست چرا چیزی بهشون نمیگی...
رفتم بیرون گفتم بسه دیگه نزنیدش توروخدا بسه ولی هُلم دادن که منم بزنن برادرم خودش رو کشید روم گفت برو تو... گوشه شیلنگ بهم خورد بخدا تا یه هفته درد داشت جاش...
آنقدر زدنش که به زور نفس میکشید همه همسایه ها از پنجره نگاه میکردن ولی کسی نبود که چیزی بگه انگار مردی نبود که بیاد چیزی بهشون بگه...
بعد با پای برهنه بیرونش کردن گفتن حق نداری برگردی آمدن تو به پدرم گفتن برادر ما نیستی اگر راش بدی خونه و رفتن...
من فقط گریه میکردم وقتی مادرم رسید تو راهرو گفت این چیه ریخته زمین...!؟
گفتم خون احسانه کجا بودی که بیرونش کردن تا اینو گفتم بیهوش شد پدرم به صورتش آب زد به هوش که اومد گیج بود پدر گریه میکرد میگفت چت شده فدات شم چرا افتادی؟
مادرم گفت ولم کن نمیخوام ببینمت... پسرم کجاست دستشو میمالید به خون میگفت این خون احسان منه... بلند شد رفت بیرون دنبالش رفتیم که چشمش خورد به کفش برادرم گفتم مادر بخدا این بیرحمها با پای برهنه بیرونش کردن به عموهام فحش میداد میگفت الهی سیاه بپوشم براتون الهی رو قبرتون بشینم... پسرم کجاست؟ پاره تنم همه کسم....
الهی تک تک بچه هاتونو با کفن ببینم به پدرم گفت تو چه مردی هستی..؟
به تو هم میگن مرد؟ نامردی من زن تو هستم یا برادرت؟ پدرم گفت بسه دیگه تمومش کن...
مادرم گفت بس کنم؟ بخدا ازت طلاق میگیرم پدرم گفت حق نداری اینو بگی ما قسم خوردیم.....
👈 ادامه دارد.....
🍃🌸🌸🌸🍃