eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
17.3هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین دارابی: میدونید چرا دیگه دوستان انقلابی‌ به حرف رهبری اعتنا نمیکنن؟ و صحبت ایشون که چند روز پیش فرمودن "دولت کارهای اقتصادی مهمی داره انجام میده، همه کمک کنن"، رو اصلا درنظر نمیگیرن و هر توئیتی دلشون میخواد میزنن و تازه یادشون افتاد دولت رو نقد کنن؟ حرف‌های رهبری از اونجایی بی‌اهمیت شد که تو قضیه واکسن هرکی خواست صحبتهاش و افعالش رو تفسیر به رأی کرد. یکی گفت فعل رهبری حجت نیست، یکی گفت قول رهبری اگه دستوری نباشه حجت نیست، یکی گفت تا فتوا نده واجب نمیشه، یکی گفت آقا اونجا که گفته "من دوز سوم رو زدم و رویه‌ من اینه به صحبت پزشکان گوش بدم و از مردم هم میخوام به صحبت کارشناسان عمل کنن" منظور آقا کارشناسانه دیگه، خب ماهم رفتیم سراغ کارشناس و کارشناس گفت واکسن نزن هرجوری تونستن تفسیری کردن که بپیچونن و کار خودشون رو بکنن. الانم همه صحبتهای رهبری رو میتونن با همون قاعده نفی کنن و کار خودشونو بکنن دقیقا همون اول قضیه واکسن این نکته رو گفتم که این تفسیر به رأی ها بمرور فصل الخطاب بودن صحبتهای آقا رو خدشه دار میکنه @Emam_kh
⭕️ کمیاب شدن آرد در پاکستان،ترکیه،عراق افغانستان و دیگرهمسایه های ایران میدونی این یعنی چی؟ یعنی دمت گرم آقای رئیسی که از سرچشمه دستشون رو قطع کردی👏 بعد از کارهای بزرگ در کرونا،پاکسازی سواحل بیمه سلامت رایگان برای۵میلیون نفر و... این طرح هم برای مردم عالی میشه رئیس دولت علیه فساد 👤 محمد شیرازی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید 👌 بسیار زیبا و تاثیر گذار . . مراقب باشید داشته هایتان را از دست ندهید ... ❤️ @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت:“گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم، دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت” همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه گفت: “کدام سه صافی؟” اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد؟ گفت: “نه… من فقط آن را شنیده‌ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.” سری تکان داد و گفت:“پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای. یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی‌ام می‌شود.گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟ نه، به هیچ وجه! همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌ کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.” 💥بر اساس شنیدهاتون مردم رو قضاوت نکنید @Emam_kh
‼️خون باقی مانده پس از کشیدن دندان 🔷س ۵۹۳۲: خونى که پس از کشيدن دندان در محل آن باقى مى‌ماند و روى دستمال اثر مى‌گذارد ولى آب دهان را رنگين نمى‌کند چه حکمى دارد؟ آيا غذا خوردن در اين صورت اشکال دارد؟ يا ظرفى که با آن غذا مى‌خوريم نجس مى‌شود؟ ✅ج: در فرض سؤال غذا خوردن اشكال ندارد و ظرف غذا هم مادامى كه به خون آلوده نشده است، پاک است. 📕منبع: leader.ir @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | رهبر انقلاب: 🔹 ، حکیم ابوالقاسم فردوسی است... این «حکیم» را هم ما نگفتیم؛ صاحبان فکر و اندیشه در طول زمان او را حکیم نامیدند. شاهنامه‌ی پر از حکمت است. 🇮🇷 @Emam_kh
💦⛈💦⛈💦⛈ ♥️عشق پایدار♥️ امروز خواب افتادم,هل هلمی یه لقمه که مامان برام گرفته بود خوردم وحرکت کردم دیرتراز همیشه به خیاط خانه رسیدم,جلوی در خیاطی,مستانه عصبانی قدم میزد,رفتم جلو گفتم یاپیغمبر!!!چی شده؟! مستانه:چرا اینقدر دیرکردی؟چه وقت اومدنه خااااانوم؟! من باخنده:چی شده؟؟جا زهرا خانم راگرفتی؟! مستانه:از دست تو واون پسره ی عجول.. من:پسره ی عجول؟!!! مستانه:ب ب ب بله,آقا مثل اینکه مهرتو گلوگیرش شده,میخواد دراسرع وقت ببینتت. کلی سرخ وسفید شدم وگفتم:مستانه,من نمیتونم,نمیام,میترسم,بابام مامانم و.. مستانه:میای,خوبم میای,پسره راه نداشت دیشب کل خونه های کرمان رابگرده تاپیدات کنه والاااا میخواد یه صحبت کوتاه کنه ونظرت رابدونه ,منم باهات میام دیگه... مستانه نگذاشت برم داخل خیاط خونه,دستم را گرفت وبه زور من را کشان کشان دنبال,خودش برد ویک راست رفتیم یه کافه درهمون نزدیکیا,دیدم ببببله آقا محمود منتظر نشسته.... کل بدنم میلرزید,رنگ میدادم ورنگ میگرفتم. آقا محمود بی توجه به حال نزارم با پررویی تمام گفت:هیچ کس بهت گفته وقتی خجالت میکشی ,خوشگل ترمیشی؟؟! وای خدای من قلبم داشت از دهنم میزد بیرون.اخه منی که در کل عمرم بایه نامحرم اینجور رودر رو حرف نزده بودم الان فکر میکردم بزرگترین جنایت قرن را انجام میدم,اما ازایوان روی میز,کمی اب خوردم,مسلط برخود وباسری,پایین به حرفهاشون گوش میکردم. آقامحمود بعداز معرفی خودش وآبا واجدادش ووضعیت زندگیشان ,ازم خواست به پیشنهاد ازدواجش فکرکنم. خداییش ازنظرمن جوان خوب,مودب,تحصیلکرده وزیبایی بود اما از عکس العمل پدرومادرم میترسیدم. یک دفعه یاد خاله وپسراش,افتادم خدای من جلال راکجای دلم بزارم...اون اگه بفهمه که درجا خفه ام میکنه من لام تاکام حرف نزدم,فقط شنونده بودم واقا محمود بود که نطقش گل کرده بود وهرچه بیشتر,حرف میزد,من بیشتر محو باطن ساده وبی تکلفش میشدم ,باطنی که برخلاف ظاهر اتوکشیده وفرنگیش,مملواز صداقت ویکرنگی بود.بللاخره بعداز ساعتی با نارضایتی,قلبی اش اجازه داد تا مرخص بشم قرارشد هرچه زودتر با خانوادم صحبت کنم وخبرش رابه مستانه بدهم. ازکافه زدم بیرون,حالم خوش نبودکه به خیاط خانه بروم.مستقیم رفتم خونه, مادرم از برگشتن بی موقع ورنگ برافروخته ام زد توسرش وگفت:خدامرگم بده طوریت شده؟ گفتم :نه مادر اتفاقی نیافتاده بزار یه اب به سروصورتم بزنم ,برات تعریف میکنم اومدم تواتاق,مادر منتظر نشسته بود وبی صبرانه گفت حالا بگو ببینم چی شده؟ با من ومن وکلی خجالت وسرخ وسفید شدن برا مادرم گفتم. مادرم با طمأنیه گفت:این اتفاقی هست که یه روز برا هر دختری میافته,ان شاالله خیره,هرچی خداصلاح بداند فقط فعلا به خاله ات نگو که شربه پا میشه... بزارظهرپدرت اومد به بابات بگو,نظر من,نظر باباته... دل توی دلم نبود ,درسته با بابا راحت بودم اما بازم روم نمیشد.... ادامه دارد....
💦⛈💦⛈💦⛈ ام ♥️عشق پایدار♥️ برای امدن بابا لحظه شماری میکردم, بعضی وقتا از, حس عشقی پنهان سرشار میشدم وگاهی نگرانی نهفته ای به دلم چنگ میزد.. بالاخره بابا آمد,نهار ابگوشت داشتیم که درآرامشی کذایی صرف شد,بعد ازنهار,بااشاره ی مادرم مشغول جمع کردن سفره شدم,ازپچ پچ های مادرفهمیدم ,داره خبرها رامیرسونه,گوشه ی لب بابا بالا پرید وچشاش برق زد,احساس کردم اوضاع بروفق مراد است. اخه این نهایت ارزوی یک پدر, است که خوشبختی وسروسامان گرفتن تنها فرزندش را ببیند, آن هم درآن دوره, پسری تحصیل کرده ودرسخوانده ودکتر... عنوانی دهن پرکن وبسیار سنگین وبا افتخار بود.. پدرم درحالیکه که انگار محو افکار مختلف بود صدایم کرد وگفت:دخترم, مادرت یه چیزایی میگه, تواین جوان راازکجا میشناسی؟اون تورا از کجا میشناسه؟ گفتم:نمیشناسم ,پسردایی دوستم ,مستانه است.دیروز من را با مستانه دیده... بابا:حتما از خانواده ی اعیونی هستند که فرهنگ رفته هست,اوضاع زندگی مارامیدونن؟؟میدونن که تحصیلکرده خانواده ما تویی انهم فقط تا, یه مقطع خاص؟ پدرومادرش,اصل ونسبش کین؟؟ گفتم ,من که نمیشناسم ,ولی اونجوری که میگفتند, اسم باباش یوسف میرزا ست الان خارج ازکشوره,مادرش تهرانه,اینجا هم اومده به اقوامش وپدربزرگش که فکر کنم, اسمش باقر خان...... یک دفعه پدرم که باهرحرف من سرخ شده بود,نعره ای زد که تابه حال نشنیده بودم وگفت:بس کن دیگه نمیخوام بشنوم ,ساکت شوو وای خدای من, مگه من چی گفتم؟چه بی احترامی کردم, چرا اینجوری, شد؟بابا که از چند لحظه قبل کلی ذوق زده شده یود چرا یکهو اینجور داد وهوار سرم کرد, اخه این اولین بار بود که بابام اینجور برخورد میکرد, نا خوداگاه گریه ام بلند شد نگاه به مادرکردم ,حالش بدتر از بابا بود ,رفتم کنارش تااومدم حرفی بزنم ,سیلی مادر به گونه ام خورد... مامان چی,شده؟؟!! مگه من چکارکردم؟؟ بابام دادزد:دیگه حق نداری ازخونه بیرون بری,خیاط خونه هم مرد میفهمی مررررد درک نمیکردم اینهمه خشونت ونامهربانی برای چیه؟؟اینها که از وقتی فهمیدن گل وبلبل بودن حالا چرا یکدفعه اینجوری شد؟ رفتم اون یکی اتاق,درک نمیکردم که چه کارخلافی کردم که مستوجب سیلی مادری,شدم که نازکتر ازگل بهم نمیگفت وحکم زندان رااز پدر گرفتم؟؟؟ خاله کبری همراه دخترش فاطمه از سرصدا خودشون رابه اتاق ما رسونده بودند وسیرتاپیاز ماجرا رافهمیدن.... ادامه دارد... واقعیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا