eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
17هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ فرازهایی از وصیتنامه سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت دلدادگی ۲۷ 🎬 : سهراب که متوجه نبود قاب چرمین بر گردنش شد، فوری و با دلهره ،راه رفته را برگشت ، او‌ گمان می کرد که بند قاب پاره شد و جایی افتاده ،وگرنه محال بود که از گردنش خود به خود بیافتد. با دقت تمام ، نقطه به نقطه حرکتش را بررسی کرد تا رسید داخل حرم ،کفش از پا به در آورد رفت جلوی ضریح، دوباره دستی به روی سینه گذاشت ، سلام داد و با لبخند رو به ضریح گفت : مثل اینکه توبه ی ما را پذیرفتید و دل از این عبد گنهکار نمی کنید... در همین حین ،پیرمرد خادم به او نزدیک شد و گفت :چه شده جوان ؟ نرفته برگشتی... سهراب نگاهش را از ضریح گرفت و رو به پیرمرد گفت : راستش...راستش یه قاب چرمین به گردنم بود ، البته از لحاظ مادی ارزش چندانی نداشت اما برای من ،مثل زندگی ام ارزش دارد ، فکر کنم آن را در حرم گم کردم. پیرمرد در حالیکه با نگاهش کف زمین را جستجو‌ می کرد گفت : من چیزی ندیدم ،مطمئنی اینجا افتاده؟ خوب فکر کن و ببین تا کجا آن را داشتی؟ سهراب همانطور که خیره به لبهای پیرمرد بود گفت : صبر کنید، آری درست است تا گرمابه بر گردنم بود...آنجا ...آهان به آقا سید دادمش... پیرمرد سری تکان داد و گفت: پس برو از آقاسید پسش بگیر و با زدن این حرف از سهراب دور شد ، سهراب ذهنش مشغول بود که زائر دیگری از کنارش گذشت و به او تنه زد. سهراب جلو رفت بوسه ای بر ضریح زد و گفت : آقا سید می گفت حاجت روا می کنی،من از شما اصالتم را خواستم ،حال آنکه تنها چیزی هم که نشانه ای از زندگی گذشته ی من بود را نیز از دست دادم،حالا چه کنم؟ در این شهر بزرگ و شلوغ سید را از کجا پیدا کنم؟ و ناگهان خود را به ضریح چسپانید و ادامه داد : امام رضا (ع) ،جان پسرت ، کمکم کن در مسابقه ی فردا برنده شوم ، به قصر راه پیدا کنم و آن قرآنی را که کریم میگفت و‌گویا نشانی خانواده ی من در آن است را بیابم...امام رضا ع ، جان هر که را دوست داری ناامیدم مکن و با زدن این حرم ،عقب عقب آمد و از درب خارج شد. سهراب کلا در خیالات خود دست و پا میزد و راه کاروانسرا را در پیش گرفت ،او به فکرش رسید تا از کسبه و آن حجره دار داخل بازار سراغ آقا سید را بگیرد تا قاب چرمین را از او باز پس گیرد... همانطور که جلو میرفت ، خود را داخل بازار دید، سریع خودش را جلوی همان دکان صبح رسانید ، فروشنده انتهای دکان خم شده بود و مشغول کاری بود، سهراب سینه ای صاف کرد و با صدای بلند گفت : آهای عمو!! من نشانی آقا سید را می خواهم... دکان دار کمرش را صاف کرد و به طرف او برگشت و گفت : علیک سلام ،کدام سید؟ در این شهر پر است از آقا سید که هر کدام هرازگاهی گذارشان به اینجا می افتد. سهراب جلوتر رفت ، خوب که دقت کرد ،این آقا ،فروشنده ی صبح نبود ، پس با من و من گفت : آن آقایی که صبح داخل دکان بود...آن آقا ،سید را می شناسد... دکان دار نزدیک تر آمد ، همانطور که آجیل های دستش را زیر و رو می کرد از زیر چشم، نگاهی به سهراب انداخت و گفت : صبح پدرم اینجا بود ،ساعتی پیش برای امری فوری از خراسان خارج شد ، به گمانم تا ده روز دیگر هم بر نگردد.. سهراب آهی کشید و بدون اینکه حرفی بزند از جلوی دکان گذشت و با خود گفت : انگار عالم و آدم دست به دست هم داده اند تا سهراب نگون بخت به خواسته اش نرسد . بعد از طی مسافتی بالاخره به کاروانسرا رسید. یاقوت یک چشم روی صحن کاروانسرا بود ، دست هایش را پشت سرش زده بود و در حال قدم زدن اطراف را از نظر می گذراند، تا چشمش به سهراب با ریخت و قیافه ی جدید افتاد، فی الفور جلو آمد و همانطور که نیشش را باز کرده بود گفت : به به پسر کریم بامرام ، اولش نشناختمت، چی شده تیپ و لباس عوض کردی؟ چقدر شبیه آقا س....و ناگهان ادامه ی حرفش را خورد. سهراب چشمانش را ریز کرد و گفت : شبیه کی شدم؟!! یاقوت دستش را تکان داد و گفت : شبیه هیچ ، شبیه آقا زاده ها ، شبیه بزرگان شده ای... سهراب شانه ای بالا انداخت و راه اتاق را در پیش گرفت ، در حین رفتن متوجه قلندر شد که داشت با خوشحالی ورجه ورجه می کرد و رخت و کلاه نویی را انگار تازه خریده بود و به نظر هم گران قیمت می آمد به رخ دیگران می کشید. ادامه دارد... 📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی ۲۸ 🎬 : سهراب وارد اتاق شد ، نگاه به بقچه اش که الان یک دست لباس بیشتر داخلش نبود کرد ، می خواست گیوه ها را از پا در آورد و بعد از یک صبح پرحادثه ،اندکی دراز بکشد ،که یاد رخشش افتاد ، به سرعت از اتاق بیرون رفت و به سمت طویله حرکت کرد. وارد طویله شد و به جایی که می دانست رخش در آنجاست رفت ، طویله اندکی تاریک بود ،چند دقیقه ایستاد تا چشمانش به تاریکی عادت کند ،رخش که انگار بوی صاحبش را شنیده بود ، شیهه ای کوتاه کشید. سهراب جلو رفت و با ناز و نوازش دست به یال اسب سیاه و عزیزش کشید و گفت : سلام رفیق راه، چطوری؟ می دونی امروز تمام دارو ندارم را از دست دادم ، اما به جهنم ،خیالی نیست ،تا تو را دارم غم ندارم و بعد بوسه ای از پوزه رخش گرفت و ادامه داد: می دونستی تو خیلی برام عزیزی...آخر تو اولین نه ..نه...تنها هدیه ای هستی که در طول عمرم گرفتم... سهراب همانطور که خیره به چشمان درشت رخش شده بود ، یاد وقتی افتاد که خسته و کوفته از بیابان آمده بود ، هنوز به خانه نرسیده بود که دود آتشی که از خانه ی یکی از همسایه هایشان به هوا میرفت توجهش را جلب کرد و تازه متوجه شد که اصطبل خانه ی همسایه آتش گرفته و پسر کوچک مش باقر و مادیان او داخل اصطبل گیر کرده بودند ، سهراب بدون اینکه به عواقبش بیاندیشد ، پتویی به خود پیچید و دل به هرم آتش زد و نه تنها پسرک سر به هوا بلکه مادیان پا به ماه مش باقر را از آتش نجات داد و مش باقر برای اینکه جبران کار انسانی و شجاعت او را بنماید ،به محض آنکه کره مادیان به دنیا آمد ، او را به نام سهراب زد و کمی بعد ، کره را به سهراب هدیه کرد...و این اسب اصیل ،شد رفیق تنهایی های سهراب... سهراب غرق در خاطراتش بود که با بلند شدن صدا از پشت سرش به خود آمد. قلندر که از خوشحالی شلنگ و تخته میزد جلو آمد و گفت : ببین چقدر اسبت شادابه ، از دیشب مدام تیمارش کردم و دستی به روی اسب کشید و ادامه داد: عجب اسب زیبا و فرزی ست...بی شک در مسابقه ی حاکم خود را خوب نشان خواهد داد. سهراب نگاهی به لباسهای نو قلندر کرد و گفت : ببینم گنج پیدا کردی یا یاقوت خان دست و دلباز شده که عید نشده ، رخت نو و عیدی به تن کردی؟ قلندر ذوق زده دستی به قبای گل بادامی اش کشید و گفت : مدتها بود آرزوی چنین لباسی داشتم ، انگار قدم تو خوب بود ، مسافری دست و دلباز به کاروانسرا آمد و انعام خوبی به من داد و... سهراب به میان حرف قلندر پرید و گفت : خوب خدا را شکر ، اما باید بگویم من بابت تیمار رخش ،پولی ندارم که انعامت دهم. قلندر خنده ی ریزی کرد و‌گفت : اشکال ندارد از صدقه سری شما به ما رسیده.. سهراب با تعجب سرش را به طرف او گرداند و‌گفت :چی؟ چی گفتی؟ قلندر با حالتی دست پاچه گفت : هیچ‌..هیچ‌میگویم اگر در مسابقه بردید ، جبران خواهید کرد...راستی، اگر قصد داری در مسابقه شرکت کنید، باید امروز به میدان کنار قصر بروید و نامتان را بنویسید ، در ضمن برای کسانی که از راه دور امده اند به قصد شرکت در مسابقه، در میدان کنار قصر ،چادرهایی برای پذیرایی و اسکان آنها برپا شده... از من میشنوی به آنجا برو و لااقل رقیبانت را قبل از مسابقه بشناس... سهراب با خوشحالی دستی به پشت قلندر زد و گفت : ممنون پسر که باخبرم کردی...قول میدهم اگر در مسابقه بردم ، هر چه بخواهی برایت بگیرم . قلندر نیشش تا بنا گوش باز شد و همانطور که خوشحال وارد طویله شده بود ،خوشحال تر بیرون رفت... ادامه دارد... 📝 به قلم : ط_حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بهشتـــــــ کجاست؟🌹 بهشتـــــــ خونه ایه که وقتی صدای اذان توش بلند میشه آقای خونه خانوم خونه رو صدا بزنه و بگه خانومی وقت نمازه... بهشتـــــــ خونه ایه که وقت نماز، خانم به آقاش اقتدا کنه و بعد از نماز آقا با بند انگشت دست خانمش ذکر بگه... خونه ای که خانمش همیشه لباسای خوشگل بپوشه و عطرای خوب خوب بزنه... خونه ایه که وقتی مهمون میاد، پذیرایی پای آقای خونه باشه چون برا خانم باحجاب پذیرایی کردن سخته... خونه ایه که واسه هر چیزی نظر همو بپرسن... بهشتـــــــ خونه ایه که دو نفر عاشق هم باشن و با هم عاشق خدا ❤ مثل امیرالمؤمنین علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها... در پیونـــــــد ازدواج قرار نیست دونفر فقط به هم برسنـــــــد.. قرار است با هم به خدا برســـــــند ❤همســـــــر یعنی همسفـــــــر تا بهشتـــــــ ..❤ بهشتـــــــ نصیبتان ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌ حضور اخیر رهبر انقلاب بر مزار شهید وحید زمانی‌نیا، از اعضای تیم حفاظت حاج قاسم @Emam_kh
🔴 مسئله ، نفهمیدن نیست !! اگر سازوکار بورس کالا و قیمت گذاری مزایده ای خودروها در آن را برای یک فرد معمولی غیرمتخصص هم تبیین کنید ، این فرد خواهد گفت که خب خودروسازان به راحتی می توانند با واسطه در مزایده شرکت کنند و قیمت ها را بالا ببرند و سودی مفت و هنگفت به جیب بزنند. سوال اینجاست که مگر می شود افراد عادی این موضوع را بفهمند ولی وزرا و کارشناسان وزارتخانه های صمت و اقتصاد متوجه نشوند؟!! پس مسئله و مشکل در نفهمیدن این امر بدیهی نیست بلکه در نخواستن است !! اساسا طبق وعده وزیر صمت قرار بود انحصار خودروسازان شکسته شود و قیمت ها به نفع مستضعفین کاهش یابد اما با این سیاست های غلط نه تنها هیچ کدام از وعده ها محقق نشده که گردن خودروسازان کلفت تر و خودرودار شدن برای مستضعفین دست نیافتنی تر شده است ... ✍ "قاسم اکبری" @Emam_kh
39.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«» ✅ اسناد ارائه شده در این کلیپ را ببینید؛ 🔻علت حمایت آمریکا و اسرائیل از جریان اصلاحات در ایران همینقدر روشن است! 1️⃣اولین هدف برجام و FATF تأمین امنیت اسرائیل بوده! 2️⃣ چرا جریان اصلاحات تا این حد با جاسوس ها حشر و نشر دارند؟! 3️⃣ وزارت خارجه اصلاحات در جلسه با افسر اسرائیلی و مقام آمریکایی حامی گروهک تروریستی منافقین چه میکند؟! 4️⃣ تریتا پارسی رئیس شورای نایاک در کنار تیم مذاکره کننده اصلاحات چه میکند؟ 5️⃣ چرا لیست SDN توسط دولت اصلاحات به رسمیت شناخته شده؟ در حالیکه سردار سلیمانی را تروریست معرفی کرده! 6️⃣آیا دیپلماسی فدای میدان شد؟! 🔺خیانت تاریخی جریان اصلاحات به ملت ایران را ببینید! @Emam_kh
شیخ زکزاکی: پیمودن راه شهید سلیمانی واجب است رهبر جنبش اسلامی نیجریه: بر هر مسلمان و آزادی‌خواهی واجب است که راه شهید سلیمانی را بپیماید و مکتبش را زنده نگه دارد. جوانان مقاومت باید علیه کشورهای مستکبر باشند زیرا این تنها راه برای نجات مردم و به دست آوردن آزادی است. @Emam_kh
‌ 🔴سید حسن نصرالله: ترامپ غافل‌گیر شد چون فکر می‌کرد تشییع حاج قاسم کوچک باشد 🔻یکی از اهداف ترور شهید سلیمانی، شکستن کمر محور مقاومت بود و هدف دیگر، شکستن ایران و مهار آن و تحمیل شروط بر آن بود. 🔻3 سال از ترور و شهادت فرماندهان گذشت. نتیجه چه شد؟ ایران به هیچ یک از شروط و فشارهای آمریکا تن نداد. 🔻ایران هر گونه مذاکره و در هر موضوعی با ترامپ را مطلقا رد کرد. کاملاً وضعیت، عکس چیزی شد که آمریکا دنبال آن از پی ترور شهید سلیمانی بود. 🔻تشییع میلیونی و بی‌نظیر در تاریخ بشریت رخ داد. گزارش‌ها می‌گوید ترامپ منتظر یک تشییع جنازه کوچک و محدود در ایران بود اما غافل‌گیر شد. 🔻هیچ یک از اهداف ترامپ و آمریکا از ترور شهید سلیمانی محقق نشد. به مردم اعلام می‌کنم که مکتب حاج قاسم سلیمانی به لطف جانشین او با قدرت به راه خود ادامه می‌دهد. ‌ @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ✍ بهبود زانویی که آب آورده 🔸زرده تخم مرغ تازه 🔸یک قاشق غذا خوری نمک ✔️ فقط موردی که مهم است نسبت مساوی این دو ترکیب است مثلا اگر زرده ۲ عدد استفاده کنید نمک هم باید ۲ قاشق استفاده کنید. این دو تا را بخوبی ترکیب کنید و در روی زانو بمالید و بعدش آن را باکیسه های پلاستیکی پوشش دهید با نوار زخم بندی ببندید هر دو ساعت مخلوط را دوباره زده و روزی ۵ بار میتونید استفاده کنید 🍃🍃🍃🍃🌹
موتیف شش ضلعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این عکسو به براندازانی که سه ماهه فراخوان فراخوان میکنن نشون بدید تا معنای فراخوان مردمی رو بفهمن مسیر گلزار شهدای کرمان امروز ✍ حسین‌_دارابی 🇮🇷 @Emam_kh
🔰 چه کسی زن را عزیز کرده است؟ ✍ عالیه سادات 💬 رسول‌خدا(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرموده اند: «جز کریمان زنان را تکریم نکنند و جز انسان‌های پست زنان را تحقیر ننمایند.» 📚 بدران، عبدالقادر، تهذیب تاریخ دمشق، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۷ ه.ق، ج۷، ص۵۰. 🔹 حاکمان دنیا می‌توانند برای کشورداری دو روش انتخاب کنند 1⃣ در روش اول: می‌توانند حجاب را حذف کنند به مردان اجازه دسترسی آسان به زن دهند، فرهنگ کازینو و صنعت پورن را به وجود آورند و اینگونه با ترویج کالایی زن فرصت اندیشه و فرهیختگی را از زن و جامعه بگیرند و برای خود هم دیوار امن ماندگاری ایجاد کنند. 2⃣ در روش دوم :می‌توانند حجاب و عفاف را قانونی کنند، دسترسی آسان به زن را از بین ببرند، مردان را مجبور به تعهد حقوقی به زنان کنند، مانع از استفاده کالایی از زن شوند، و فرهیختگی را در سطح اجتماع بالا ببرند و این زن فرهیخته مطالبه گر خط اول عدالت و اقتصاد و جایگاه زن از حاکمیت باشد. ❓به راستی شما کدام را عزت زن و کدام را ذلت زن میدانید؟ @Emam_kh