🔴بیانات مقام معظم رهبری:
این قسمت : برای کدام زن؟ کدام زندگی؟ کدام آزادی؟
✍🏼 رویکردی انتقادی به معنای زن، زندگی، آزادی در اندیشه غرب
برگرفته از بیانات رهبر حکیم انقلاب
@Emam_kh
🌹شهید_سیدمرتضی_آوینی
🌹 هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی به جز شهادت وجود ندارد.🌹
@Emam_kh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴 حتما ببینید
من یــه دوستی دارم !
دلش میخواد با دوست من، دوست بشه!
دوست داره با خونواده تـو مانوس بشه💚
به مناسبت ایام ولادت امام حسین(علیه السلام )
رونمایی از کلیپ عزیزم_حسین۲
📌اثری متفاوت و دلنشین
مخصوص دهه هشتاد، نودیا
با صدای🎙
رضا هلالی و محمد اسدالهی
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌷 آیه_135_سوره_بقره
🌸 وَقَالُواْ كُونُواْ هُوداً أَوْ نَصَارا تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إبراهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
🍀ترجمه-گفتند: یهودى یا نصرانی شوید تا هدایت شوید،بگو:بلكه(پیروى از)آئین حقگراى ابراهیم(مایه هدایت است) و او ازمشركان نبود.
🌺 یهودیان می گفتند یهودی شوید تا هدایت شوید نصرانی ها هم می گفتند نصرانی شوید تا هدایت شود.كلمه «یهود» از «هود» به معناى بازگشت به خدا،گرفته شده است.در مجمع البحرین از امام_صادق علیه السلام نقل شده است كه لقب یهود از آیه 156سوره اعراف اقتباس شده است، آنجا كه بنى اسرائیل به خدا گفتند:«انّا هُدنا الیك» و كلمه نصارا نیز از كلام حضرت عیسى علیه السلام گرفته شده است آنجا كه فرمود:«مَن انصارى الى اللّه»امّا كلمه «حنیف»از «حنف» به معناى در راه مستقیم آمدن است،همانگونه كه «جنف» به معناى در راه كج قرار گرفتن آمده است.
🌺در آیه 113 خواندیم كه یهودیان، نصارا را قبول نداشتند و نصارا نیز یهودیان را هیچ مى دانستند و هر یک خیال مى كرد كه تنها خودش بر هدایت مى باشد.در حالى كه هر دو گروه دچار شک گردیده و از راه مستقیم منحرف شده اند و راه حقّ راه ابراهیم علیه السلام است كه هرگز دچار شکّ نگردید.امام صادق علیه السلام فرمودند:دین حنیف و حقگرا، همان گرایش به حقّ واسلام است.
🔹 پيام های آیه 135 سوره بقره 🔹
✅ یهود و نصارا بدون داشتن دلیل، هركدام هدایت را تنها در آئین خود مى دانند.
✅ نام و عنوان مهم نیست،ایمان وعمل اهمیّت دارد.یهودى یا نصرانى یک لقب بیش نیست،آنچه ارزشمند است،پیروی از پیامبران و توحید ویكتا پرستى است.
✅ ابراهیم علیه السلام هیچ گاه از مشركان نبوده است،در حالى كه یهود و نصارا گرفتار شرک شده اند.
آیه135🌹ازسوره بقره 🌹
وَ قالُوا:وگفتند
كُونُوا : بشوید
هُوداً : یهودی
أَوْ نَصارى:یا نصارا ،مسیحی
تَهْتَدُوا :تا هدايت یابید
قُلْ:بگو
بَلْ:نه بلکه پیروی می کنیم
مِلَّةَ:آیین
إِبْراهِيمَ:ابراهيم را
حَنِيفاً :که حق گرا بود
وَ ما كانَ : ونبود
مِنَ :از
الْمُشْرِكِينَ:مشرکان
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
4_327849576851570823.mp3
1.45M
آیه ۱۳۵ ازسوره بقره
🌹استاد قرائتی
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلید واژه های مهم رهبرانقلاب در دیدارمسؤولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران
#امام_زمان
@Emam_kh
🔸امام باقر عليه السلام فرمودند:
🔸هنگامي که کودک
به سه سالگي رسيد به او بگويند هفت مرتبه بگويد لا اله الّا الله (تا بياموزد)
در چهار سالگي به او بگويند که هفت مرتبه بگويد محمد رسول الله (تا ياد بگيرد)
در پنج سالگي رويش را به قبله متوجه كنند و به او بگويند كه سر به سجده بگذارد
در پايان شش سالگي ركوع و سجده صحيح را به او بياموزند
در هفت سالگي به طفل گفته شود: دست و رويت را بشوي و پس از آن به او گفته شود: نماز بخوان.
📚«مكارم الاخلاق، ص 115
@Emam_kh
‼️احکام وضوی جبیرهیی
🔷اگر محل مسح، زخم است و نمیتواند روی آن، دست تر بکشد، باید به جای وضو، تیمم کند، ولی در صورتی که میتواند پارچهیی روی زخم قرار دهد و بر آن دست بکشد احتیاط (واجب) آن است که علاوه بر تیمم، وضو نیز با چنین مسحی بگیرد.
🔷کسی که در یکی از اعضای وضویش زخمی وجود دارد که دایماً از آن خون میآید، واجب است جبیرهیی را بر روی زخم بگذارد که خون از آن بیرون نمیآید، مثل نایلون.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
@Emam_kh
⭕️سردار حاجیزاده: بزودی موضوع جدیدی رو میشود که اولویت اول مقابله دشمن میشود
🔻فرمانده نیروی هوافضای سپاه: زمانی مسئله هستهای اولویت اول دشمن بود بعد موشک نقطه زن مسئله اول آنها شد و بعد دیدند پهپاد خطرناکتر است و اولویت آنها پهپاد شد و تا چند وقت دیگر موضوع جدیدی رو میشود که تبدیل به اولویت اول مقابله دشمن میشود.
@Emam_kh
🌹🌹 وداع با ماه رجب
دوباره سایه ی ماه کریمی از سرم کم شد
به تعقیب رجب بودم که شعبان المعظم شد
سلام ای ماه شعبان، ماه منجی، ماه پشت ابر
که از مهرت ظهور حضرت قائم مسلّم شد
رجب ماه علی(ع)، ماه محمّد(ص)، ماه زهرا(س) بود
که با هجران هادی(ع)، ماه شادی محو در غم شد
خوشا عطر امام باقر(ع) و جود "اباجعفر"(ع)
که در ماه رجب، شیرازه ی اسلام محکم شد
رجب یعنی وفا، یعنی وفات زینب کبری(س)
که هر جا نام زینب بر زبان آمد محرّم شد
جهان بی ماه شعبان رنگ آسایش نخواهد دید
ببین بر درد دنیا، خنده ی آن ماه، مرهم شد
دوباره خنده کردم، گریه کردم، تشنه جان دادم
دوباره کربلا در پیش چشمانم مجسّم شد
حسین(ع) و اکبر و سجاد(ع)، دلتنگ ابالفضل اند
شگفتا شادی شعبان، محرّم در محرّم شد
سر ماهِ بنی هاشم به روی نیزه ی خورشید
سر خورشید، روزی پیش ماه هاشمی خم شد
به شعبان می رسی دلتنگ ، شادان، نیمه جان ، زخمی
دوباره باید آدم شد، دوباره باید آدم شد
دوباره نیمه ی شعبان و دلتنگان بی تابش
دوباره باید از چشم انتظاران همین دم شد
@Emam_kh
خداحافظ ماه رجب...
خداحافظ ماه پر رحمت خدا
خداحافظ ای ماه خوب خدا
خداحافظ ای وعده ی صادق خدا برای تطهیر قلبهایمان
دلمان بعد از #وداع با تو ،به #شعبان با عظمت خوش است
پروردگارا شکرت ما را در این ماه زنده نگه داشتی و ریزش رحمتت را برما ارزانی کردی
خدای مهربونم ما را از لبیک گویان این ماه قرار بده ..🤲❤️
آیا سال بعد هستیم 💔 این الرجبیون...😭
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه مهم شب آخر ماه رجب
❗ امشب آخر رجب است
🌺 ما را هم را از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید التماس دعا 🌺
@Emam_kh
روایت دلدادگی
قسمت۱۲۴🎬:
روح انگیز ،در عالم بیهوشی فرو رفته بود و حاکم خراسان هم، که اینک متوجه قضایا شده بود ، مانند مرغی سرکنده ،بی قرار در حال قدم زدن در کنار تخت همسرش بود .
حاکم خراسان از شدت عصبانیت و نگرانی ،گویی که مغزش قفل کرده بود و نمی دانست که چه کند و براستی چه می تواند بکند ، او با خود می گفت : اگر می دانستم که ازدواج فرنگیس ،چنین ضربه عظیمی به حکومت می زند و از آن گذشته، جان تنها دخترم را می گیرد ، حاضر به این کار نمی شدم. حاکم خراسان که به گوشش رسیده بود ، احتمالا تمام قضایا زیر سر بهادرخان است ،خون خودش را می خورد ، پس دستور داد که تا بهادر را هر کجا هست و در هر سوراخی که پنهان شده ، پیدا کنند و به خراسان بیاورند.
شاهزاده فرهاد نیز، با همراهی دسته ای از سربازانش راهی شکار گاه شدند، آنها آنقدر عجلهٔ رسیدن را داشتند و شتابان حرکت می کردند که راه یک روزه را در چند ساعت پیمودند.
سایه های شکارگاه از دور پدیدار شد و فرهاد که دیگر طاقتش طاق شده بود ، با سرعتی بیشتر ، همراهانش را پشت سر گذاشت و با شتاب به سمت عمارت حاکم نشین تاخت.
نزدیک عمارت بود که همزمان با حرکتش شروع به فریاد زدن کرد : دایه سرو گل هااای....رجب آی رجب...
با صدای شاهزاده فرهاد که در کوه و کمر شکار گاه می پیچید ، ساکنان عمارت هراسان خود را به بیرون انداختند.
ننه سرو گل در حالیکه خراشهایی از خون خشک شده روی صورتش پیدا بود ، بر سر زنان جلو آمد و هنوز نرسیده به فرهاد بر زمین خاکی نشست و مشت مشت خاک بر می داشت و بر سرش میریخت.
شاهزاده فرهاد با یک جست از اسب به زیر آمد ، کنار دایه سروگل زانو زد و همانطور که افسار رخش را در دست داشت و نفس نفس می زد گفت :...
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی
قسمت۱۲۵🎬:
فرهاد سرش را پایین آورد و با لحنی که سعی می کرد آرام باشد گفت : این چه خبرهایی ست که به خراسان می رسد ، بگو که همه دروغ است و نقشهٔ فرنگیس است تا بدین وسیله ، ترحم پدرم را برانگیزد تا از خطایش چشم پوشی شود.
بگو که درستش همین است.
ننه سرو گل در حالیکه صورتش را دوباره چنگ می انداخت و از جای زخم های قبلی اش خون تازه بیرون می زد گفت : نه ننه...کدام نقشه...کاش اینچنین بود که تو می گویی...کاش خدا جانم را می گرفت این روز را نمی دیدم ، دخترک سالم و سرحال به طرف رودخانه و کنار تخته سنگ سفید راه افتاد ، مرا نیز قاصد کرد که به بهادر خان بگویم ،به همان مکان برود...من اولش که بهادر را اینجا دیدم فکر کردم این دو بهم دلداده اند و نقشهٔ فرار را با هم کشیده اند ، اما بعد از دیدن عصبانیت فرنگیس و شنیدن آن سخنان نیشدارش ،فهمیدم که علاقه ای و نقشه ای بین آنها نیست.
شاهزاد فرهاد نیشخندی زد و گفت :اه...اه...علاقه؟ فرنگیس به خون این بشر تشنه بود ، بهادرخان مکاری ست که در این دنیا نمونه ندارد...
ننه سروگل سرش را تکان داد و ادامه داد: البته من چند نفر را مأمور کردم ،تا از دور مراقب دخترک باشند اما بعد از ساعتی که از رفتن فرنگیس گذشت و نیامدند ، دلشوره ای عجیب به جانم افتاد.
یکی دیگر را روانه کردم و....خبری آوردند که دنیا پیش چشمم رنگ باخت ، خاک بر سرم شد ، در پیش شما و حاکم ، روسیاه شدم...
شاهزاده فرهاد که حالا سربازان همسفرش به او رسیده بودند از جا بلند شد و دستی به زانوی خاک آلودش کشید و همانطور که بر اسب می نشست به اطرافیان اشاره کرد و گفت : سریع...به سمت رودخانه و تخته سنگ سفید حرکت می کنیم...باید وجب به وجب رودخانه و اطرافش را بگردیم...
سریعا...زود...شاید جایی بین بوته ها و زیر درختی و...بی هوش افتاده باشد...
باید شاهزاده خانم را پیدا کنیم و آرام تر زیر لب ادامه داد: حتی اگر شده ، لنگ کفشی، تکه لباسی...یک اثری کوچک از او بیابیم ......بعد از آنهم نوبت بهادرخان است، اگر اینجا مانده باشد و او را بیابم نامردم اگر سرش را نبرم و روی سینه اش نگذارم.
با این فرمان شاهزاده فرهاد ، همه به طرف جنگلی اسرار آمیز حرکت کردند ..
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🔹در این روزها، مدام یاد حکایت گاوی میافتم که مولانا در دفتر #پنجم_مثنوی میآورد.
🔹 گاوی که تنها روی جزیرهای زندگی میکند و صبح تا شب، میچرد و خود را فربه میکند؛ اما شب تا صبح دلنگران است که مبادا فردا که از خواب بیدار میشوم، چیزی برای خوردن پیدا نکنم.
🔹 فردا صبح با هراس فراوان میخورد و حسابی فربه میشود، اما دوباره، شب تا صبح از اضطراب و احساس بیثباتی، لاغر و رنجور میشود.
🔹این دور باطل خوردن، چاق شدن و نگران بودن و لاغر شدن سالهای سال زندگی گاو بیچاره را تباه میکند.
🌷 مولانا میگوید اگر گاو به "گذشته" نگاه میکرد، به خاطر میآورد که سالهای سال زندگی کرده و کم نیاورده ، آنگاه میتوانست #حالش را با آسودگی و لذت بیشتر و درد کمتری بگذراند.
🔹اما گاو تنها رو به سوی آینده دارد و نگرانی.
گاو نمیتواند به روند طبیعت اعتماد کند و با آن کنار بیاید، پس جان خود را میفرساید و عمر را میبازد.
🔹 شاید اگر مولانا این روزهای پرتشویش ما را میدید که یک روز نگران ویروس قدیمی هستیم و روزی دیگر از ترس ویروس جدید، چنان میلرزیم که حتی خود بیماری هم نمیتواند تا این حد ما را بلرزاند، اگر مولانا این روزهای ما را میدید، داستانی شبیه قصه گاوی تنها در جزیرهای خرم برایمان میخواند.
🔹 شاید به جای گاو از تشبیهی مودبانهتر استفاده میکرد و شاید هم همان مولانای بیتعارف و بیملاحظه میماند
🔹 اما به هرحال به یادمان میآورد که قرنهاست داستان زندگی ما پر بوده از بیماری و غصه و فقدان و...با این حال ما تاب آوردهایم و حالا ، به احتمال زیاد در امنترین نقطه از نظر پزشکی و صلح و آسایش ایستادهایم و در عین حال، (بازهم احتمالا) در متزلرلترین نقطه به لحاظ روحی روانی
🔹ما بسی بیشتر از گذشتگان میلرزیم، چون تصوری صحیحی از ذات زندگی نداریم.
🔹 گاو قصه ی مولانا از اضطراب اینکه "فردا چی بخورم؟" جان خود را میفرساید و ما از اضطراب اینکه "فردا چی می شه؟!"
🔹بیآنکه منکر لزوم توجه و دقت برای ارتقای کیفیت زندگی باشم، تصور میکنم اندازه نگرانی ما،در تناسب با خطراتی که ما را تهدید میکند، نیست.
🔹 گاهی لازم است نگاهی به "گذشته" بیندازیم تا در "حال"، آرام بگیریم.
"یک جزیره هست اندر این جهان
اندرو گاوی ست تنها، خوش دهان
جمله صحرا را چرد او تا به شب
تا شود زفت و عظیم و منتجب
شب ز اندیشه که فردا چه خورم؟
گردد او چون تار مو لاغر ز غم
چون برآید صبح ،گردد سبز دشت
تا میان رسته قصیل سبز و کشت
هیچ نندیشد که چندین سال من
میخورم زین سبزه زار و زین چمن
هیچ روزی کم نیامد روزیام
چیست این ترس و غم و دلسوزیام؟
باز چون شب می شود آن گاو زفت
می شود لاغر که آوَه رزق رفت!"
نَفس ، آن گاوست و آن دشت ، این جهان / کو همی لاغر شود از خوفِ نان
که چه خواهم خورد مُستقبل ، عجب / لُوتِ فردا از کجا سازم طلب ؟
سال ها خوردی و کم نآمد ز خَور / ترکِ مستقبل کن و ماضی نگر
لُوت و پُوتِ خورده را هم یاد آر / منگر اندر غابِر و کم باش زار
#درزمانحالزندگیکنیم
#نگرانآیندهنباشیم
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
@Emam_kh