فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴بهترین دعا برای قنوت نماز...
سخنران استاد عالی
@Emam_kh
🔻تلنگرِ شهید: بینمازها از شفاعت محرومند!
✨یکی از آشنایان، خوابِ شهیـد احمد پلارک رو دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد ، شهید پلارک بهشگفت: "من نمیتونم شما رو شفاعت کنم... فقط وقتی میتونم شما رو شفاعت کنم که نماز بخوانید و به آن توجه کنید، همچنین زبانتان را نگه دارید ، در غیر این صورت هیچکاری از من بر نمیاد..."
🌹شهید_سید_احمد_پلارک
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ
🇮🇷 @Emam_kh
در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد.بچه ها اول ترسیدند مهدی از صمد غریبی می کرد. چسبیده بود به من و جیغ می کشید.
🎀⇠قسمت : 9⃣6⃣1⃣
صمد؛ خدیجه و معصومه را بغل کرد و بوسید؛ اما هر کاری می کرد، مهدی بغلش نمی رفت. صدای ضد هوایی ها یک لحظه قطع نمی شد. صمد گفت: «چرا اینجا نشسته اید؟!»
گفتم: «مگر نمی بینی وضعیت قرمز است.»
با خنده گفت: «مثلاً آمده اید اینجا پناه گرفته اید؛ اتفاقاً اینجا خطرناک ترین جای خانه است. بروید توی حیاط بنشینید، از اینجا امن تر است.»
دست خدیجه و معصومه را گرفت و بردشان توی اتاق. من هم مهدی را برداشتم و دنبالش رفتم. کمی بعد وضعیت سفید شد. صمد دوشی گرفت. لباسی عوض کرد. چای خورد و رفت بیرون و یکی دو ساعت بعد با یکی از دوستانش با چند کیسه سیمان و چند نبشی آهن برگشت.
همان روز جلوی آشپزخانه، توی حیاط با دوستش برایمان یک سنگر ساختند. چند روز که پیش ما بود، همه اش توی سنگر بود و آن را تکمیل می کرد.
برایش یک استکان چای می بردم و جلوی در سنگر می نشستم. او کار می کرد و من نگاهش می کردم. یک بار گفت: «قدم! خوش به حال آن سالی که تابستان با هم، خانه خودمان را ساختیم. چی می شد باز همان وقت بود و ما تا آخر دنیا با آن دل خوشی زندگی می کردیم.»
گفتم: «مثل اینکه یادت رفته آن سال هم بعد از تابستان از پیشم رفتی.»
قسمت : 0⃣7⃣1⃣
گفت: «یادم هست. ولی تابستانش که پیش هم بودیم، خیلی خوش گذشت. فکر کنم فقط آن موقع بود که این همه با هم بودیم.»
چایش را سر کشید و گفت: «جنگ که تمام بشود. یک ماشین می خرم و دور دنیا می گردانمت. با هم می رویم از این شهر به آن شهر.»
به خنده گفتم: «با این همه بچه.»
گفت: «نه، فقط من و تو. دوتایی.»
گفتم: «پس بچه ها را چه کار کنیم.»
گفت: «تا آن وقت بچه ها بزرگ شده اند. می گذاریمشان خانه. یا می گذاریمشان پیش شینا.» سرم را پایین انداختم و گفتم: «طفلی شینا. از این فکرها نکن. حالا حالا ها من و تو دونفری جایی نمی توانیم برویم. مثل اینکه یکی دیگر در راه است.»
استکان چای را گذاشت توی سینی و گفت: «چی می گویی؟!»
بعد نگاهی به شکمم انداخت و گفت: «کِی؟!»
گفتم: «سه ماهه ام.»
گفت: «مطمئنی؟!»
گفتم: « با خانم آقا ستار رفتیم دکتر. او هم حامله است. دکتر گفت هر دویتان یک روز زایمان می کنید.»
✫⇠قسمت : 1⃣7⃣1⃣
می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال نیست. اما می گفت: «خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده.»
بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یک، در یک و نیم متری. با خوشحالی می گفت: «به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوری اش نمی شود.»
دو سه روز بعد رفت، اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد.
این بار خوش قول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت می کرد. هر جا می رفت، مهدی را با خودش می برد. می گفت: «می دانم مهدی بچه پرجنب و جوشی است و تو را اذیت می کند.» یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته صدای گریه مهدی را از توی کوچه شنیدم. با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه می کرد. پرسیدم: «چی شده؟!»
گفت: «ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و می خواهد کنسرو بخورد.»
گفتم: «خوب بده بهش؛ بچه است.»
مهدی را داد بغلم و گفت: «من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.»
گفتم: «کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.»
گفت: «چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.»
✫⇠قسمت : 2⃣7⃣1⃣
مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم. گفتم: «چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست. چه آنجا، چه اینجا.»
کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت.
گفت: «چرا نماز شک دار بخوانیم.»
ماه آخر بارداری ام بود. صمد قول داده بود این بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود. آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم. روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم. کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند. رفتم توی حیاط. برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم. نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم. با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم. توی دلم دعامی کردم یک وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. بالاخره روی بام رسیدم. هنوز کسی برای برف روبی روی پشت بام ها نیامده بود.
✫⇠قسمت : 3⃣7⃣1⃣
خوشحال شدم. این طوری کسی از همسایه ها هم مرا با آن وضعیت نمی دید.
پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم. پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبه بام، از آنجا برف ها را می ریختم توی کوچه.
کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام، باید تمامش کنم. برف اگر روی بام می ماند، سقف چکّه می کرد و عذابش برای خودم بود. هر بار پارو را به جلو هل می دادم، قسمتی از بام تمیز می شد. گاهی می ایستادم، دست هایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت. هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس! خودت کمک کن.» رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم.
ادامه دارد ....
✨﷽✨
🔴و هرکس بر خدا توکل کند، پس خدا او را کافیست
✍ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان تمام بدنم را میلرزاند. به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیدهام و دیگر طعمۀ درندگان بیابان نخواهم شد.
به نزدیک صدای خروس رسیدم؛ خرابهای دیدم، ناگهان سه راهزن مرا گرفتند و هرچه داشتم غارت کردند. ناراحت و عبوس به گوشۀ دیگر خرابه رفتم و با خدای خود گفتم: من که توکل کردم، چرا با من چنین کردی؟!
خوابیدم و در عالم رؤیا خبرم دادند:
توکل کردی ولی باید تا آخر میرفتی. وقتی صدای خروس را شنیدی ترس تو از بین رفت و یقین کردی از خطر رها شدی و توکل تو کم شد. و ما نظر حمایت از تو برداشتیم و فرشتگان محافظت را امر کردیم تو را به حال امیدت که خروس بود رها کنند، پس گرفتار راهزنان شدی. سحر برخیز و به خرابه برگرد. طلوع آفتاب به خرابه رفتم و دیدم سه گرگ، راهزنان را طعمۀ خود کردهاند و هرچه از من به تاراج برده بودند، آنجا بود.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حس و حال عجیب و غمانگیز زائران حرم مطهر امیرالمومنین(علیهالسلام) در سحرگاه ۲۱ ماه مبارک رمضان، هنگامی که موذن به ذکر شریف اشهدانّ علیاً ولیالله رسید...
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 رحیمپور ازغدی:
🔹دعوت امیرالمومنین از مردم برای #نظارت_عمومی بر عملکرد مسئولین.
🔹جنگهای جمل و صفین بر سر اصلِ اسلام نبود، بر سر «اسلام با تفسیر علی» بود.
💢 عمروعاص خطاب به معاویه:
علی همچون کندن پوستِ تر از چوب درخت، همهی اموال ما را میگیرد. چون با منطقِ او همهی ما دزدیم و همهی اموال ما متعلق به فقرا است.
✅ امیرالمومنین خطاب به مردم:
اگر میبینید که مدیران و مسئولینِ شما هرچه بالاتر میروند اشرافیتر و متکبرتر و بیادبتر میشوند و کار شما را به تأخیر میاندازند و در مورد عملکرد خود شفافیت و پاسخگویی ندارند، یقهی آنها را بگیرید و در مقابلشان بایستید.
مگر اینکه عذر قابل قبولی بیاورند و توضیح دهند در مورد عملکردشان. البته مردم هم باید تابع قوانین حکومت باشند اما در عین حال باید حاکمان را نهی از منکر کنند و در مقابل انحرافات مدیران بایستند و مطالبه شفافیت داشته باشند.
🇮🇷 @Emam_kh
♨️سه دسته برای حکومت امیر المومنین علی (علیه اسلام) مزاحمت ایجاد کردند و خواسته یا ناخواسته در راه اهداف والای حکومت حضرت سنگ اندازی نمودند!
1⃣دشمنان و در راس آنها معاویه ، سران جنگ جمل و مسلمانان افراطی و متحجر [خوارج] بودند.
2⃣برخی مسئولین و خواص که با بیتدبیری و یا حتی خیانتها و یاری رساندنشان به دشمنان حضرت ، به حکومت علوی لطمه زدند.
3⃣مردم بی بصیرت و خسته از #جهاد که پشت حضرت را خالی کردند و در برهههای حساس وَلیّ خود را با مشکلات جامعه تنها گذاشتند!
✅نکتهی مهم این است که در انقلاب اسلامی امروز نیز این سه دسته موجودند! در این میان دستهی اول که کارشان دشمنی است و پشیمان شدن و بازگشتِ آنها ، دور از انتظار است. اما دو دستهی دیگر اگر از مسیر خود باز نگردند ، هر روز به درهی عاقبت به شری و سقوط نزدیکتر خواهند شد!
⚠️نکند جز این سه دسته باشیم...
✍میلاد خورسندی
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥دو نوع علی داریم!
⚠️یه امام علی که روحانی نماها و سیاسیون برا توجیه ظلم و دزدی و اختلاس ساختن!
و یه امام علی که اتفاقا اومده بیخ یقه همین سیاسیون و روحانی نماها رو بگیره...
🎞استاد پورآقایی
#شب_قدر
#شهادت_امام_علی
@Emam_kh
☘ دوغ رو شگفت انگیز کنید :
🔹دوغ با نعناع و پونه : به ترشح شیره معده و هضم غذا کمک میکنه و نفخ حاصل از خوردن دوغ را رفع و دل پیچه را التیام میبخشد همچنین باعث گردش بهتر خون شده و مجاری گوارشی را ضدعفونی میکند
🔹دوغ با کاکوتی : مقوی قلب و معده بوده و مسکن سردردهای ناشی از گرمای هواست ، همچنین به دلیل خاصیت ضدعفونی کنندگی ، کرمکش قوی بوده و خلط آور است ! دوغ حاوی کاکوتی برای التیام علائم رماتیسم عالی است !
🔹دوغ با گل محمدی : دوغ حاوی گلبرگهای گلمحمدی بسیار معطر، مقوی قلب و كبد و اعصاب، آرامبخش و نشاطآور بوده و برای تنظیم عملكرد دستگاه گوارش نافع و رفع كننده بوی بد دهان است.
🌹🍃🍀🍃🌹
حلوا_زعفرانی
🔷مواد لازم:
🔹آرد سفید 4پیمانه
🔹شکر8پیمانه
🔹عرق هل نیم پیمانه
🔹گلاب نیم پیمانه
🔹زعفران هر چی بیشتر بهتر
🔹آب 8پیمانه
روغن در حدی که وقتی داخل آرد تفت داده شده میریزیم آردمون نه سفت باشه نه شل.
♨️طرز تهیه:
اول آردمون رو از الک رد میکنیم تا گلوله گلوله نشه.بعد در تابه ای میریزیم و شعله رو روشن میکنیم وبا حرارت کم حدود دوالی سه ساعت تفت میدیم.وقتی آردمون سرخ شد و رنگش برگشت روغن رو اضافه میکنیم وباز هم با شعله ی ملایم شروع میکنیم به هم زدن حدود یک ساعت.
وقتی رنگش به قهوه ای نسبتاًتیره شد از روی شعله برمیداریم .
حالا شیره ی از قبل آماده شده رو که شکر و آب و گلاب و زعفران و عرق هل بود که روی شعله گذاشته بودیم و کمی از حرارت افتاده بود رو به حلوامون کم کم اضافه میکنیم وتند تند هم میزنیم تا گلوله نشود و روی شعله ی زیاد میذاریم و تندتند هم میزنیم تا حلوامون جمع و سفت بشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴امام خامنه ای:ملت ایران در روزقدس نشان خواهد دادچقدر انگیزه نسبت به فلسطین درایران موج میزند.عدهاى خواستند باشعار«نه غزه،نه لبنان»،عکس این رانشان بدهند؛نه،ملت ایران معتقد به دفاع از مظلوم است.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 نامه عجیب معاویه به سپاهیان امیرالمؤمنین!
♨️ وقتی دشمن نقطه قوت ما را نقطه ضعف نشان میدهد!
🔴 ملت شایعه پذیر بازیچه ی دست دشمن خواهد بود هرچند که رهبرش علی و فرماندهاش مالک اشتر باشد...
🔹 برشی از گفتگوی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت ایام شهادت #امام_علی علیهالسلام
🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حاج اسماعیل قاآنی ، فرمانده سپاهقدس:
گفتیم تا دیر نشده خانههایتان را بفروشید!😊
#فروپاشی_اسرائیل
@Emam_kh
اگه خدا خواست و شهادت را نصیبم کرد من در آن دنیا جلوی کسانی که بی حجاب هستند و ترویج بی حجابی میدهند را خواهم گرفت
شهید محمدی دینانی
🇮🇷 @Emam_kh
🔴 کلاه خودمان را قاضی کنیم
فرض کنید هنوز دولت حسن روحانی بر سر کار است و فقط چند روز پس از تاکیدات مکرر مقام معظم رهبری (حفظه الله) بر لزوم مهار تورم، مجوز گران کردن خودروها توسط دولت صادر می شد؛
بیننا و بین الله سکوت می کردید یا از این همه جسارت و بی حیایی فریاد می کشیدید؟!!
آیا در این یکی دوسال ولایت مداری ما آب رفته یا منافع شخصی و جناحی ما بر امر ولی خدا ارجحیت دارد؟!!
بیایید در این #ماه_رمضان کلاه خودمان را قاضی کنیم؛
بدون تعارف هر اندازه که واکنشمان به خطای این دولت در مقایسه با دولت قبل نرم تر و خفیف تر است به همان میزان باندباز و جناح باز و قبیله گراییم.
و کلام آخر اینکه این دولت در بسیاری زمینه ها خیلی بهتر و شایسته تر از دولت قبل می باشد که در جای خود قابل ستایش است اما این دلیل نمی شود در برابر اشتباهات و بر زمین ماندن امر نائب #امام_زمان سکوت کنیم ...
#رمضان
✍ "قاسم اکبری"
@Emam_kh