چراخانمهاشھیدنمیشن؟!
-چونبهشھادتاحتیاجندارند،آنآقایون
هستندکهبایدشھیدبشنتابهسعادتبرسند!
خانمهایکتحملبکننددرخانه،
اجریکشھیدرابهآنهامۍدهند . .
دیگهنمۍخوادکارزیادۍکنند
خانمهاواقعاامکاناتمعنوۍشانبالاست،
"فقطبایدبدانندکهکجابایدچهکارکنند..!"💛🌱
استادپناهیان
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جهاد_تبیین
نمیشه نمازخون باشی ولی به سیاست کاری نداشته باشی، #امام_زمان عج اینطور یاری نمیخواد...
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پنجشنبه است
ثانیه هایمان بوی
دلتنگی میدهد
چه مهمانان ساکتی
هستند رفتگان
نه بدستی
ظرفی آلوده میکنند
نه به حرفی دلی را
تنها به فاتحه قانعند
شادی روح تمام
اموات #فاتحه و #صلوات
🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃
💔فاتحه کبیره بسته هدیه اموات💔
💫1 مرتبه سوره حمد
💫1مرتبه سوره توحید
💫1مرتبه سوره ناس
💫1مرتبه سوره فلق
💫1مرتبه سوره کافرون
💫7مرتبه سوره قدر
💫3مرتبه آیه الکرسی
✨شادی روحشان صلوات✨
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
@Emam_kh
✨﷽✨
🌼مارتین لوتر کینگ، مبارز بزرگ آمریکایی در کتاب خاطراتش ﻣﻰنویسد:
✍روزی در بدترين حالت روحی بودم، فشارها و سختىﻫﺎ جانم را به تنگ آورده بود. سر در گم و درمانده بودم. مستأصل و نگران، با حالتی غريب و روحى ﺑﻰجان و ﺑﻰتوان به زندگی خود ادامه ﻣﻰدادم.
همسرم مرا ديد به من نگاه کرد و از من دور شد، چند دقيقه بعد با لباس سر تا پا سياه روی سکوى خانه نشست. دعا خواند و سوگوارى کرد!
با تعجب پرسيدم: چرا سياه پوشيدهﺍی؟ چرا سوگواری ﻣﻰکنی؟
همسرم گفت: مگر ﻧﻤﻰدانی او مُرده است؟
پرسيدم: چه کسی؟
همسرم گفت: خدا... خدا مُرده است!
با تعجب پرسيدم: مگر خدا هم ﻣﻰمیرد؟ اين چه حرفی است که ﻣﻰزنی؟
همسرم گفت: رفتار امروزت به من گفت که خدا مُرده و من چقدر غصه دارم، حيف از آرزوهايم...
اگر خدا نمُرده پس تو چرا اينقدر غمگين و ناراحتی؟
او در ادامه ﻣﻰنويسد: در آن لحظه بود که به زانو در آمدم گريستم.
راست ﻣﻰگفت، گويا خدای درون دلم مُرده بود...
بلند شدم و براى ناامیدیﺍم از خدا طلب بخشش کردم.
❣️هیچوقت نا امید نشوید، خداوند هرگز ﻧﻤﻰميرد...!
@Emam_kh
‼️ روش ادای تکبیرة الاحرام
🔷 تکبیرة الاحرام را باید به گونهای ادا کرد که تلفظ به آن حساب شود و نشانه آن این است که اگر فرد دچار سنگینی گوش یا سر و صدای محیط نباشد، بتواند آن را بشنود.
📕منبع: رساله نماز و روزه، مسأله ۱۶۶
‼️ تلفظ صحیح تکبیرة الاحرام
🔷 تکبیرة الاحرام را باید به عربی صحیح بیان کرد و اگر ترجمه فارسی آن یا به عربی غلط گفته شود (مثلاً «ه» در الله با فتحه تلفظ شود) صحیح نیست.
کسی که کیفیت صحیح تلفظ تکبیرة الاحرام را نمیداند، واجب است یاد بگیرد.
📕منبع: رساله نماز و روزه، مسأله ۱۶۷ و ۱۶۹
‼️ آرام بودن بدن در هنگام تکبیر
🔷 هنگام گفتن تکبیرة الاحرام بدن باید آرام و بدون حرکت باشد، بنابراین اگر عمداً و از روی اختیار، تکبیرة الاحرام را در حال حرکت بدن بگوید، نمازش باطل است.
📕منبع: رساله نماز و روزه، مسأله ۱۶۸
@Emam_kh
✍فلسفه نماز
روزى كسى پرسید: چرا نماز صبح دو ركعت است؟
گفتم نمى دانم. دستور خداوند است و باید انجام دهیم. همین كه فهمید نمى دانم، قیافه روشنفكرى گرفت و گفت:
دنیا، دنیاى علم است، امروز دیگر دین بدون علم صحیح نیست و...
پرسیدم: حال تو بگو: چرا برگ درخت انار كوچك است ولى برگ درخت انگور بزرگ و پهن؟
گفت: نمى دانم، من هم همان قیافه را گرفته، گفتم:
دنیا، دنیاى علم است، علم باید ثابت كند و... اندكى از غرورش كاسته شد.
گفتم برادر! قبول داریم كه دنیا، دنیاى علم است، ولى نه به این معنى كه همه اسرار هستى را باید همین امروز بدانیم.
حتماً میان برگ باریك انار و برگ پهن انگور و مزه میوه هایشان، رابطه اى در كار است كه هنوز، برگ شناس و خاك شناس و گیاه شناس و میوه شناس، آنرا كشف نكرده است.
. پس وجود اسرار را مى پذیریم ولى ادعاى فهمیدن همه آنها را هرگز از هیچكس قبول نمى كنیم.
راستى... اگر ما قبل از عمل، اوّل فلسفه احكام را بدانیم، آنگاه عمل كنیم، پس خدا پرستى و تسلیم كجا مى رود؟
وحى، برتر از علم و اسرار آمیزتر از دانش بشرى است.
روشنفكران چرا هر قانون و برنامه را مى پذیرند ولى در برابر قوانین خدا و دین، در تنگنا قرار مى گیرند و اهل منطق! مى شوند؟
@Emam_kh
دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣4⃣2⃣
بعد رو به خدیجه و معصومه کرد و گفت: «بابا جان! بلند شوید، برویم مدرسه.»
همین که صمد بچه ها را برد، پدرش از حمام بیرون آمد تا صبحانه اش را بخورد و آماده شود. صمد برگشت. گفتم: «اگر می خواهی بروی، تا بچه ها خواب اند برو. الان بچه ها بلند می شوند و بهانه می گیرند.»
صمد مشغول بستن ساکش بود که مهدی بیدار شد، بعد هم سمیه و زهرا. صمد کمی با بچه ها بازی کرد. بعد خداحافظی کرد.
اما مهدی پشت سرش دوید. آن قدر به در زد و گریه کرد که صمد دوباره برگشت. مهدی را بوسید. بردش آن اتاق. اسباب بازی هایش را ریخت جلویش. همین که سرگرم شد، بلند شد که برود. این بار سمیه بهانه کرد و دنبالش دوید. پدرشوهرم توی کوچه بود. صمد گفت: «برو بابا را صدا کن، بیاید تو.»
پدرشوهرم آمد و روی پله ها نشست. حوصله اش سر رفته بود. کلافه بود. هی غر می زد و صمد را صدا می کرد.
صمد چهارپایه ای آورد. گفت: «کم مانده بود یادم برود. قدم! چند تا پتو بیاور بزنم پشت این پنجره ها، دیشب خیلی سرد بود. برای رعایت خاموشی و وضعیت قرمز هم خوب است.»
سمیه و زهرا و مهدی سرگرم بازی شده بودند. انگار خیالشان راحت شده بود بابایشان دیگر نمی رود. صمد، طوری که بچه ها نفهمند، به بهانه بردن چهارپایه به زیر راه پله، خداحافظی کرد و رفت.
ادامه دارد...✒️
✫⇠قسمت :0⃣5⃣2⃣
اصلاً با دیدن عکس هزار تا فکر بد و ناجور به سرم می زد. پیت را دوباره برداشتم ببرم توی اتاق که یک دفعه پایم لیز خورد و افتادم زمین.
از درد به خودم می پیچیدم. پایم مانده بود زیر پیت نفت. هر طور بود پیت را از روی پایم برداشتم. درد مثل سوزن به مغز استخوانم فرومی رفت. بچه ها به شیشه می زدند. نمی توانستم بلند شوم. همان طور توی حیاط روی برف ها نشسته بودم و از درد بی اختیار، به پهنای صورتم اشک می ریختم.
ناخن شست پایم سیاه شده بود. دلم ضعف می رفت. بچه ها که مرا با آن حال و روز دیدند، از ترس گریه می کردند. همان وقت دوباره چشمم افتاد به عکس. نمی خواستم پیش بچه ها گریه کنم. با دندان محکم لبم را گاز می گرفتم تا بغضم نترکد؛ اما توی دلم فریاد می زدم: «صمد! صمد جان! پس تو کی می خواهی به داد زن و بچه هایت برسی. پس تو کی می خواهی مال ما باشی؟!»
هنوز پیشانی ام از داغی بوسه اش گرم بود. به هر زحمتی بود، بلند شدم و آمدم توی اتاق.
بچه ها گریه می کردند. هیچ طوری نمی توانستم ساکتشان کنم. از طرفی دلم برایشان می سوخت. به سختی بلند شدم. عکس را از روی طاقچه پایین آوردم. گفتم: «بیایید بابایی! ببینید بابایی دارد می خندد.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهداصلوات🍃
✫⇠قسمت :1⃣5⃣2⃣
بچه ها ساکت شدند. آمدند کنار عکس نشستند. مهدی عکس صمد را بوسید. سمیه هم آمد جلو و به مهدی نگاه کرد و مثل او عکس را بوسید. زهرا قاب عکس را ناز می کرد و با شیرین زبانی بابا بابا می گفت. به من نگاه می کرد و غش غش می خندید. جای دست و دهان بچه ها روی قاب عکس لکه می انداخت.
با دست، شستم را گرفته بودم و محکم فشار می دادم. به سمیه گفتم: «برای مامان یک لیوان آب بیاور.»
آب را خوردم و همان جا کنار بچه ها دراز کشیدم؛ اما باید بلند می شدم. بچه ها ناهار می خواستند. باید کهنه های زهرا را می شستم. سفره صبحانه را جمع می کردم.
نزدیک ظهر بود. باید می رفتم خدیجه و معصومه را از مدرسه می آوردم. چند تا نارنگی توی ظرفی گذاشتم. همین که بچه ها سرگرم پوست کندن نارنگی ها شدند، پنهان از چشم آن ها بلند شدم. چادر سرکردم و لنگ لنگان رفتم دنبال خدیجه و معصومه.
🔸فصل نوزدهم
اسفندماه بود. صمد که رفته بود، دو سه روزه برگردد؛ بعد از گذشت بیست روز هنوز برنگشته بود. از طرفی پدرشوهرم هم نیامده بود. عصر دلگیری بود. بچه ها داشتند برنامه کودک نگاه می کردند. بیرون هوا کمی گرم شده بود. برف ها کم کم داشت آب می شد. خیلی ها در تدارک خانه تکانی عید بودند، اما هر کاری می کردم، دست و دلم به کار نمی رفت.
✫⇠قسمت :2⃣5⃣2⃣
با خودم می گفتم: «همین امروز و فردا صمد می آید. او که بیاید، حوصله ام سر جایش می آید. آن وقت دوتایی خانه تکانی می کنیم و می رویم برای بچه ها رخت و لباس عید می خریم.» یاد دامنی افتادم که دیروز با برادرم خریدم. باز دلم شور افتاد. چرا این کار را کردم. چرا سر سال تازه، دامن مشکی خریدم. بیچاره برادرم دیروز صبح آمد، من و بچه ها را ببرد بازار و لباس عید برایمان بخرد. قبول نکردم. گفتم: «صمد خودش می آید و برای بچه ها خرید می کند.» خیلی اصرار کرد. دست آخر گفت: «پس اقلاً خودت بیا برویم یک چیزی بردار. ناسلامتی من برادر بزرگ ترت هستم.» هنوز هم توی روستا رسم است، نزدیک عید برادرها برای خواهرهایشان عیدی می خرند. نخواستم دلش را بشکنم؛ اما نمی دانم چطور شد از بین آن همه لباس رنگارنگ و قشنگ یک دامن مشکی برداشتم. انگار برادرم هم خوشش نیامد گفت: «خواهر جان! میل خودت است؛ اما پیراهنی، بلوزی، چیز دیگری بردار، یک رنگ شاد.»
گفتم: «نه، همین خوب است.»
همین که به خانه آمدم، پشیمان شدم و فکر کردم کاش به حرفش گوش داده بودم و سر سال تازه، دامن مشکی نمی خریدم. دوباره به خودم دلداری دادم و گفتم عیب ندارد. صمد که آمد با هم می رویم عوضش می کنیم. به جایش یک دامن یا پیراهن خوش آب و رنگ می خرم.
✫⇠قسمت :3⃣5⃣2⃣
بچه ها داشتند تلویزیون نگاه می کردند. خدیجه مشغول خواندن درس هایش بود، گفت: «مامان! راستی ظهر که رفته بودی نان بخری، عمو شمس الله آمد. آلبوممان را از توی کمد برداشت. یکی از عکس های بابا را با خودش برد.»
ناراحت شدم. پرسیدم: «چرا زودتر نگفتی؟!...»
خدیجه سرش را پایین انداخت و گفت: «یادم رفت.»
اوقاتم تلخ شد. یعنی چرا آقا شمس الله آمده بود خانه ما و بدون اینکه به من بگوید، رفته بود سراغ کمد و عکس صمد را برداشته بود. توی این فکرها بودم که صدای در آمد.
بچه ها با شادی بلند شدند و دویدند طرف در. مهدی با خوشحالی فریاد زد: «بابا!. . بابا آمد...»
نفهمیدم چطور خودم را رساندم توی راه پله. از چیزی که می دیدم، تعجب کرده بودم. پدرشوهرم در را باز کرده بود و آمده بود تو. برادرم، امین، هم با او بود. بهت زده پرسیدم: «با صمد آمدید؟! صمد هم آمده؟!»
پدرشوهرم پیرتر شده بود. خاک آلوده بود. با اوقاتی تلخ گفت: «نه... خودمان آمدیم. صمد ماند منطقه.»
پرسیدم: «چطور در را باز کردید؟! شما که کلید ندارید!»
✫⇠قسمت :4⃣5⃣2⃣
پدرشوهرم دستپاچه شد. گفت: «... کلید...! آره کلید نداریم؛ اما در باز بود.»
گفتم: «نه، در باز نبود. من مطمئنم. عصر که برای خرید رفتم بیرون، خودم در را بستم. مطمئنم در را بستم.»
پدرشوهرم کلافه بود. گفت: «حتماً حواست نبوده؛ بچه ها رفته اند بیرون در را باز گذاشته اند.»
هر چند مطمئن بودم؛ اما نخواستم توی رویش بایستم. پرسیدم: «پس صمد کجاست؟!»
با بی حوصلگی گفت: «جبهه!»
گفتم: «مگر قرار نبود با شما برگردد؛ آن هم دو سه روزه.»
گفت: «منطقه که رسیدیم، از هم جدا شدیم. صمد رفت دنبال کارهای خودش. از او خبر ندارم. من دنبال ستار بودم. پیدایش نکردم.»
فکر کردم پدرشوهرم به خاطر اینکه ستار را پیدا نکرده، این قدر ناراحت است. تعارفشان کردم بیایند تو. اما ته دلم شور می زد. با خودم گفتم اگر راست می گوید، چطور با برادرم آمده! امین که قایش بود! خبر دارم که قایش بوده. نکند اتفاقی افتاده!
دوباره پرسیدم: «راست می گویید از صمد خبر ندارید؟! حالش خوب است؟!»
پدرشوهرم با اوقات تلخی گفت: «گفتم که خبر ندارم. خیلی خسته ام. جایم را بینداز بخوابم.»
ادامه دارد...
🔴برگشتن فرعون از درب بهشت به سمت جهنم!
🔸روزی حضرت موسی به فرعون گفت: امروز مجلس را خلوت کن، من می خواهم چند کلمه با تو حرف بگویم.
🔷 فرعون در خلوت نشست. موسی آمد و فرمود: من یک خواهش از تو میکنم، قبول کن.
در عوض من از خدای خود چهار چیز برای ضامن می شوم.
🔘فرعون گفت: چه بگویم، تــو چه ضامن می شوی؟
✍موسی علیه السلام فرمود: تو همین قدر اقرار کن که خدایا من بنده ام ..تا حال ادعای خدایی میکردی از این پس بندگی کن.
آن چهار چیز که من به تو وعده میکنم یکی این است که:
1⃣خداوند تو را جوان کند، تو پیر شده ای و ریشت سفید شده ریش تو را سیاه و مشکی کند.
2⃣یکی دیگر آن که خداوند ملک تو را وسیع کند و به تو مملکت بسیار عطا کند.
3⃣دیگر آن که تا خودت میل به مردن نکنی عزرائیل نباید به قبض روح تو بیاید، آن وقتی که دانستی آخرت بهتر از دنیاست، خودت ترک میکنی دنیا را...
🔘فرعون گفت: مرا مهلت بده من باید با وزیرم هامان #مشورت کنم. او عقل من است، اگر او هم صحه گذاشت من قبول میکنم.
🔴 فرستاد هامان را آوردند. تعظیم کرد و ایستاد و گفت چه فرمایشی بود؟
گفت: تو را خواستم به جهت اینکه از تو مشورت بگیرم.
موسی میگوید اقرار کــن بـه بندگی آن وقت من چهار چیز برای تو ضامن میشوم تو چه
مصلحت میدانی؟
سپس قضیه را تعریف کرد.
✍هامان گفت: خاک بر سر من کنند، گمان میکنم موسی تو را سحر کرده است!
این حرف است که بعد از چهار صد سال که آمده ای ادعای خدایی کرده ای و گفته ای خدایی غیر از من نیست (انا ربكم الأعلـى) حــالا می خواهی بگویی به مردم که این چهارصد سال من راه غلط رفته بودم؟؟
🔷ان قدر گفت تا پشیمانش کرد!
فرعون تا دم بهشت رفته بود، هامان وزیر، ریشش را گرفت و رو به آتش جهنم کشید...
📒کتاب ناگفته های آیت الله فاطمی نیا
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 فتنه ۱۴۰۱، اتحاد سران طاغوت علیه ایران
🔻 نگاه متفاوت ما با حضرت آقا!
🔻 پمپاژ امید در جامعه
🔻 دید امیدوارانه مقام معظم رهبری به آینده ناشی از چیست؟!
🔻 کمیت دشمنان یا کیفیت دوستان؟!
🔻 اختلاس مالی یا اهتمام کاری؟!
🔹 برشی از گفتگوی تلویزیونی #حجت_الاسلام_راجی
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 باز هم گردن کلفتی یک سلبریتی
ورود تماشاگر به وسط زمین بازی در همه دنیا وجود دارد که نامش را هم گذاشته اند "جیمی جامپ"
و در همه جا هم ماموران امنیتی ورزشگاه، تماشاگر خاطی را به سرعت و با قاطعیت از زمین خارج می کنند.
اما این هایی که روز و شب نظم در فوتبال اروپا را به رخ ما می کشند اگر یک مورد پیدا کردند که بازیکن فوتبال اینگونه با جسارت به مامور پلیس حمله کند جایزه دارند!
وقتی جلوی چشم مردم به مامور قانون بی حرمتی شود و با خاطی هم به دلیل اینکه یک بازیکن و سلبریتی است برخوردی صورت نگیرد باید فاتحه اجرای قانون و قانون مداری را خواند ...
✍ "قاسم اکبری"
@Emam_kh
#امام_خامنه_ای
#حجاب
#حجاب_اجباری
🔰 آن کاری که در ملأ انجام می گیرد، در خیابان انجام میگیرد، یک کار عمومی است، یک کار اجتماعی است...برای حکومت، تکلیف ایجاد میکند...
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ باور کنید که #عامل_اصلی بیحجابی در جامعه، معیشت سخت و فشار اقتصادی است. باور نمیکنید؟ فقط کافی است به لوکس فروشیها و مناطق لوکسنشین شمال تهران سری بزنید. وضعیت این دختر ۱۶ ساله فقط یک نمونه است، ۶۰۰ هزار تومان بابت ...
راستی آقای رادان و دادستان محترم! آیا برای جرایم دیجیکالا هم دوربین هوشمند نیاز است؟!
🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❍بعضی فقها تعریف شان از حجاب اسلامی چیز دیگری است، پس نمی شود یک نوع حجاب را الزامی کرد‼️
▪️استاد_غلامی
@Emam_kh
🔴 حمایت نماینده مجلس از اقدام پلیس در برخورد با کشف حجاب و گلایه از کوتاهی وزارت صمت در ممانعت از عرضه پوشاک نامناسب
اسماعیل کوثری نماینده مردم تهران در مجلس:
🔹حجاب و پوشش حکم شرع، قانون کشور و خواسته اکثریت قاطع مردم است.
🔹فراجا برپایه قوانین موجود، اقدام به برخورد با هنجارشکنان و کشف حجاب کرده است. در عین حال مجلس به دنبال آن است با به روز رسانی قوانین، امنیت روانی جامعه را به بهترین نحو رقم بخورد.
🔹از نیروی انتظامی تشکر می کنیم که قبول مسئولیت کرده و در جهت پیاده سازی قانون وارد صحنه شده است.
🔹سایر دستگاه ها از جمله وزارت صمت در ممانعت از عرضه پوشاک نامناسب باید به وظیفه خود عمل کنند.
🇮🇷 @Emam_kh
👩 چطوری تب را سریعا رفع کنیم؟🤔
🔸مقداری آب ليمو را به آب سرد اضافه كنيد، سپس با استفاده از يك دستمال آن را روی پيشانی تب دار قرار دهيد، اين كار باعث كاهش تب و تقويت بدن خواهد شد
🍏🌺🍎
رولت_بیسکوئیت_خامه_ای
به ازای هر صد گرم پودر بیسکوئیت پتی بور( بیسکوئیت رو کاملا پودر کنین با غذاساز یا هر وسیله در دسترس ) ، به ده گرم کره آب شده و یه قاشق مرباخوری پودر کاکائو الک شده ، نیاز دارین که با هم مخلوط بشن و نهایتا شیر هم دمای محیط رو کم کم اضافه کنین تا خمیر لطیفی داشته باشین . خمیر رو توی دمای محیط حداقل نیم ساعت استراحت بدین و بعد به قطر کمتر از نیم سانت روی سلفون یا کیسه فریزر ، پهن کنین و روی اون رو کامل خامه فرم گرفته بکشین و به دلخواه پودر مغزیجات بریزین و به کمک همون سلفون ، رولش کنین . حداقل یه ساعت توی یخچال باشه و بعد به شکل رولت برش زده و سرو کنین . میتونین پودر کاکائو رو بجای اضافه کردن به خمیر ، داخل خامه بزنین و خامه شکلاتی داشته باشین . جایگزین پودر کاکائو هم بسته به ذائقتون ، پودر نسکافه یا قهوه اس و انواع کرم ، جایگزین خامه .
یه رولت فوقالعاده خوشمزه و ساده
🌼🌻🌼🌻🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ جواب سنگین به خائنینی که میگن رفراندوم‼️‼️
❌ روحانی /احمدی نژاد/عبدالحمید و...... اشعث های امروز که مزدور معاویه زمانه هستن🔱
🗣 حیدرپور
@Emam_kh