eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
17.4هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
10.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◗『نقش حجاب در ازدواج』 از نگاه خانم مریم مزلینی …❕' + از کشور تونس ⊹انتشـار به مناسبت هفته ی عفاف و حجاب⊹ @Emam_kh
📩 تبیینِ رهبر انقلاب از صف‌آرایی دو جبهه نظام اسلامی و لیبرال دمکراسی غرب در صحنه‌ی جنگ تبلیغاتی: 🔰 مبارزه امروز ما تمدنی و جهانی است 🛎 امروز خوشبختانه آسیب‌پذیری غرب از همیشه بیشتر است ✏️ رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار مبلغان و طلاب حوزه‌های علمیه: امروز تقابل بین دو جبهه است. این دو جبهه را بشناسیم، بعد تشخیص خواهیم داد که آن پدیده‌ای که در مواجهه‌ی با ما قد علم کرده این خودش مستقل است یا وابسته‌ی به آن جبهه‌ی مقابل است. این دو جبهه کدامند؟ یک جبهه، جبهه‌ی نظام اسلامی است. یک جبهه، یک جبهه‌ی دروغگویی است که خودش را لیبرال دموکراسی نامگذاری کرده. در حالی که نه لیبرال است نه دموکرات. اگر شما لیبرال هستید چرا استعمار کردید. استعمار سنتی قدیم و استعمار جدید و استعمار فراجدید، فرانو. شما چطور لیبرالی هستید، چطور آزادی‌خواهی هستید، چطور آزاداندیشی هستید که یک ملت چند میلیونی مثل هند را مثلاً سالهای متمادی بیش از صد سال استعمار میکنید در تصرف خودتان نگه میدارید. همه‌ی دارایی‌هایش را از آن میکشید بیرون تبدیلش میکنید به یک ملت فقیر. شما لیبرالید، این لیبرالیسم است؟ یا فرانسوی‌ها در الجزایر بیش از صد سال جنایت کردند، آدم کشتند. شاید دهها هزار کشته در طول چند سال. دموکرات هم نیستند دروغ میگویند. برای خاطر اینکه حکومتهایی را تحمیل میکنند در یک جاهایی. طرفدار دموکراسی نیستند با دموکراسی‌ای که در خدمت آنها نباشد صددرصد مخالفند. ✏️ خوی آن کسی که در الجزایر و در هند آن کارها را کرده همان خوی آن روز است. امروز هم اینها حاضرند یک ملّتی مثل ملّت بیچاره‌ی بی‌پناه اوکراین را بیندازند جلو برای اینکه جیب کمپانی‌های اسلحه‌سازی آمریکا پر بشود. او بجنگند، او کشته بشود برای اینکه سلاح فروش برود. جیب کمپانی‌های سلاح پر بشود. ✏️ یک دولتی مثل آمریکا نفت سوریه را راحت جلوی چشم همهدارد می‌دزد. اینها همان‌هایند فرقی نکردند. خب این یک جبهه است. در مقابلش هم یک نظامی است که به اتکای به اسلام با الهام از اسلام با استکبار، با استعمار، با دخالت در منافع ملت‌های گوناگون مخالف است. حالا این دو در مقابل هم قرار دارند. ✏️ مبارزه، مبارزه‌ی تمدنی و جهانی است. بدانیم با کی مواجهیم. البته امروز خوشبختانه آسیب‌پذیری غرب از همیشه بیشتر است. ۱۴۰۲/۴/۲۱ @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️ رعایت پوشش در نمازهای مستحبی 🔷 س ۶۷۲۴: آیا در نمازهای مستحبی مثل نماز شب، لازم است که زنان همانند نمازهای واجب، پوشش را رعایت کنند؟ اگر رعایت نشود، نماز باطل است؟ ✅ ج: فرقی بین نماز واجب و مستحب نیست و اگر عمداً رعایت نشود، نماز باطل است. @Emam_kh
شهید متولد روز حجاب تولدت مبارک🎉 📜21 تیرماه به دنیا آمدی و از حجاب برایمان نوشتی... از همه خواهران و از همه زنان امت رسوال الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند، مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود، مبادا چادر را کنار بگذارید. 🌷شهید حججی متولد ۲۱ تیرماه ۱۳۷۰ 📙حجت خدا، داستانک هایی از شهید محسن حججی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دستور اکید وزیر کشور به استانداران: به نیروهایی که در ادارات حجاب را رعایت نکردند تذکر بدهید گوش نکردند باید تغییر کنند وزیر کشور در همایش «عفاف و حجاب»: 🔹در هیچ فضای اداری عدم رعایت حجاب و عفاف مجاز نیست باید رعایت شود. 🔹استانداران موظف هستند تذکر بدهند اگر نیروها گوش نکردند باید تغییر کنند؛ باید مراقبت شود. 🔹من می‌دانم همه عزیزان متعهد هستند ولی ما باید قانون و احکام الهی را اجرا کنیم. 🔹امروز زنان ما سیاسی ترین زنان در کل دنیا هستند چون به حجاب و عفاف معتقد هستند. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یوزارسیف قسمت۱۰۱: مغزم یه جورایی هنگ کرده بود,یکدفعه,اون مرد از جاپاشد وامیرعلی را که به طرفش میامد دراغوش گرفت,روی زمین نشست وعباس هم روی زانوهاش نشاند وگفت:باورم نمیشه ,این دوتا دسته گل، پسرای یوسف من هستند. وسرش را بالا گرفت وبا نگاه مهربانش خیره به من شد وادامه داد:بله عروس گلم ,من علی سبحانی,پدر یوسف هستم,سالها فکر میکردم که یوسف من ،تو یک حمله ی,تروریستی واون اتش سوزی اتوبوس مسافران مهاجر ,شهید شده ویک معجزه من را به یوسف رساند.. از جام بلند شدم,حالا میفهمیدم که چرا اون حس آشنا را با دیدن این مرد غریبه داشتم,یوسف ته چهره ای از پدرش داشت ,درسته که گردش روزگار غدار وحوادث غمبارش این مرد را شکسته کرده بود اما نگاه اشنای پدر یوسف گرمی نگاه یوسف را داشت... با قدم هایی لرزان ,ارام ارام جلو امدم وکنار پدر یوسف زانو زدم,پدر یوسف با دستان چروکیده اما گرمش, دستان لرزان وسرد مرا در مشت گرفت,خم شدم تا به دستش بوسه زنم,سرم را بالا گرفت واز پیشانی ام بوسه ای گرفت ودستش را پشت کمر من قرار داد و با هم یک دایره ی محبت تشکیل دادیم,اشک از چهارگوشه ای چشمانم روان بود,زبانم انگار قدرت تکلمش را از دست داده بود,با خود فکر میکردم,کاش یوسف اینجا بوددراین احساس شریک میشد... درهمین حین ,مادرم که برای تهیه چای وپذیرایی به آشپزخانه رفته بود,بیرون امد وبا دیدن ما دراین حال ,شگفت زده شد وبالحنی سرشار از تعجب گفت:زری,این اقا کیست که کنارش نشستی؟؟اصلا چرا روی زمین نشستین؟؟ بغضم را فرو دادم وگفتم:مامان,ایشون....ایشون پدر یوسف هستند.... از صدای لرزش استکانهای داخل سینی ,متوجه شدم که مادرم هم مثل من شوکه شده... عباس که حالا فهمیده بود ,روی زانوی چه کسی هست,خودش را بیشتر در اغوش پدر بزرگش جا میکرد,انگار غم غربت چندین ساله اش دوباره بیدارشده بود وبا دیدن هموطنی زجر کشیده داشت بروز میکرد رو به امیرعلی که حالا با ریشه های لباس پدریوسف سرگرم بود ,کرد وبا اشاره به این مهمان نورسیده به اویاد میداد که بگو:بابا بزرگ.....بابا بزرگ.... مادرم چای راتعارف کرد وبه تأسی از ما بر زمین نشست وگفت:خدا را صدهزار مرتبه شکر,کاش یوسف بود ومیدید و روبه من کرد وگفت:زری جان برو به ایشون زنگ بزن این خبر خوش را بده,مطمین باش یوسف اگر بفهمه باباش بعداز سالها بی خبری,تشریف اوردند,سرازپا نشناخته,خودش را میروسونه.... با شادی کودکانه ای بااجازه ای گفتم از جا بلند شدم ,گوشی را از کیف دستی ام دراوردم ومشغول گرفتن شماره شدم که..... ادامه دارد... نویسنده......حسینی
یوزارسیف قسمت۱۰۲ هر چه شماره میگرفتم,بیشتر تنم میلرزید...شماره موردنظر درشبکه موجود نمی باشد....این یعنی یوسف جایی درگیر است. اخه صبح هم که زنگ زدم وباهاش,صحبت کردم یه جورایی مشکوک حرف میزد,انگار عملیاتی مهم در پیش داشتند,البته این عادت یوسف بود که قبل از عملیات چیزی نمیگفت تا هم من دلهره نداشته باشم وهم مثلا شنود نشود,الانم با این وضع واوضاع داشتم مطمین میشدم که یوسف عملیات داشته,نگرانی درصورتم موج میزد ومامان با نگاه بر رنگ رخسارم همه چیز,را فهمید وبرای اینکه من را از حال وهوای خودم بدر اورد گفت:حتما خط ها شلوغ هستن,یک ساعت دیگه دوساعت دیگه زنگ میزنی وباهاش حرف میزنی...حالا بیا بشین ببین پدرشوهرت چطور شما را پیدا کرده... با شنیدن این حرف متوجه پدر یوسف وحال غریبی که داشت شدم... پدر یوسف رو به من کرد وگفت:بیا بشین عروس،بگو ببینم مگه یوسفم کجاست؟چرا اینقدر برافروخته شدی؟ نشستم کنارش وگفتم:یوسف,یوسف الان سوریه است اما نگران نباشید هرسال چند بار میره ومیاد,الانم دو روز بیشتر نیست که رفته,قراره تا اخر هفته برگرده حالا اگه بشنوه شما اومدین حتما زودتر برمیگرده,اخه یوسف یه مرد بسیار بامعرفت هست....,حالا راستی شما چی شد که بعداز,سالها به زنده بودن یوسف پی بردین؟ پدر یوسف لبخندی زد وگفت:ان شاالله به زودی برگرده ,خیلی,بی قرارم برای دیدنش,بوی پیراهن یوسف مرا به اینجا کشانده,پیدا کردن یوسف از معجزه شهداست,حقیقتش بعداز شهادت مادر یوسف وبعدش هم که متوجه شدم اتوبوسی که یوسف را باهاش راهی کردم طرف ایران،در اتش تکفیریها سوخته,از عالم وادم ناامید شدم,اخوند علی سبحانی,شد یک درویش بیابان گرد ,هر روز یک جا وشب هم یه جا بودم,ماه پیش گذارم افتاد به بامیان,یه شهر نزدیکی شهر خودمان ,گفتند که شهید مدافع حرم اوردند,سعادت نصیب من شد که نماز میت شهید را بخوانم,بعداز خواندن نماز ودفن شهید داخل بلند گو از من به اسم خودم تشکر شد وعنوان کردند که خانواده ام همه شهید شدند.... مراسم هنوز برپا بود که به من خبردادند,همسرشهید با من کار داره,خدمتشون رسیدم وایشون از نام ونشان من سوال کرد ,بعد از یوسف گفت وهمسرش وادرسی که از انها داشت به من داد واین شد که من بعداز سالها تنهایی متوجه شدم هنوز در روی این کره ی زمین خانواده ای دارم... دیگه از حرفهای پدر یوسف چیزی نمیشندیدم...درعالم خودم راحله را میدیدم....خدای من چطوری میتونه تاب دوری شوهرش را بیاره....من که حتی توان فکر کردن به اون را ندارم,بااینکه بارها وبارها یوسف هشدارش را داده بود اما من.... ادامه دارد.... نویسنده ......حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا