13.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ کلیپ مهم؛ انتشار با شما✌️
📹سرگذشت ندیمه یک سریال با دستورالعمل امنیتی
📡 نمایش در سالگرد اغتشاشات در Done TV
🛎کلیپ فوق مروری است بر مخاطرات و ماهیت این سریال ضد دینی.
💢شیخ_فرهاد_فتحی
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا واقعا آخوندها ایران را نابود کردند⁉️
@Emam_kh
دشمن با "زن، زندگی، آزادی" می خواهد زن ایرانی لباس حشمت را کنار بگذارد
🔻حجت الاسلام سید حسن عاملی، امام جمعه اردبیل:
🔸این روزها حدود دویست کانال خارجی و هزاران سایت اینترنتی و همه کشورهای اروپایی، آمریکا و کانادا برای ملت ما خیرخواه شدهاند و همه یک دست و با تمام توان و با کارشناسان خود، ملت ما را دعوت میکنند که امنیت کشور خود را بهم بریزید! من از ملت بزرگ ایران چند سوال دارم؛
🔸آیا در سابقه کشورهایی که این کانالها را حمایت مالی میکنند یک نقطه حمایت و خیرخواهی برای ملت ایران میبینید؟ تا خیرخواهی امروز را از آنها قبول کنیم. بههم ریختن امنیت ایران چه نفعی برای آنها دارد که اینگونه با حرص و ولع آن را دنبال میکنند؟ در کل دنیا در کشورهای مختلف حوادث وحشتناکی رخ میدهد، چرا آنجا این حساسیت و سرمایهگذاری صورت نمیگیرد؟ چطور شده که این کشورها میلیاردها دلار به نفع ملت ایران در کانالها صرف میکنند؟
🔸این هفته پلیس اسرائیل ۵ زن و دختر فلسطینی را عریان کرده و سگهای پلیس را برای گاز گرفتن بدن عریان آنها به جان آنها انداخت و از آنها فیلمبرداری کرد، آیا جرمی مانده که اسرائیل مرتکب آن نشده باشد؟ نهادهای بین المللی که ادعای دفاع از حقوق زن را دارند چرا اینجا حرفی نمیزنند؟!
🔸از سکوت سردمداران غربی در برابر جنایت پلیس اسرائیل علیه زنان فلسطینی معلوم میشود شعار “زن زندگی آزادی” از طرف کانالهای معاند و کشورهای مخالف به هیچ وجه برای احیای حقوق زن نیست بلکه یک شعار کاملاً سیاسی است و دشمن می خواهد زن ایرانی لباس حشمت را کنار بگذارد.
@Emam_kh
60.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️فیلمی زیبا از حرم سیدالشهدا با نوای پرطرفدار این روزها
🔸فیلم از امیر حسامینژاد
🔸تدوین: محمد جواد رحیمی
@Emam_kh
‼️استفاده از مال شرط بندی
🔷س 1058: اگر از شرط بندی افراد دیگر در یک جمعی، خوردنی یا مالی هر چند کم به فردی که حتی در شرط آنها حضور نداشته و قبول نداشته، برسد، حکم آن خوردنی چیست و آیا باید هزینه آن را پرداخت کند تا مال حرام از شرط بندی محسوب نشود؟
✅ج: افراد دیگر هم نمی توانند از مال حرامی که با شرط بندی به دست آمده است، استفاده کنند.
📕منبع: leader.ir
@Emam_kh
💠 آیت الله حائری شیرازی :
🔶 برای دوختن بایستی هم سوزن داشت هم نخ. سوزن بدون نخ نمیدوزد و نخ بدون سوزن فایدهای ندارد. #نماز ، سوزن است و ولایت ، نخ.
🔷 در غدیر سوزن مردم را نخ کردند بعد از رحلت پیامبر_اکرم صلیالله علیه و آله نخ از «چشمه سوزن» در رفت.
به قول شاعر:
یک عمر دوختیم و نخ از چشمه رفته بود ما یک نظر به «چشمه سوزن» نمیکنیم
🔶 کسانی که غدیر را جدی نگرفتند نماز میخوانند چه نمازی! اول وقت، با جماعت، با قرائت صحیح، با نوافل و مستحبات. میدوزند اما بدون نخ. حالا ندوز، کی بدوز!
🔷 مواظب باش دلت هوای او را نکند. او که در سوزن نخ ندارد شیطان تشویقش می کند که تند تند بدوز، زیاد بدوز.
چون می داند آخرش هیچی ندوخته است.
🔶 شیطان به نماز شیعه کار دارد، وسوسه می کند که سهلانگار باشد، کاهل باشد، نماز را اول وقت عقب بینداز، چون می داند سوزن او با نخ همراه است.
🧡 عبادت بی تولای علی هیچ
💛 نوای عشق منهای علی هیچ
💚 اگر عمر دو صد نوحت ببخشند
💙 تـمام عــمـر منهـای علـی هیــچ
📚 آیتاللهحائریشیرازی ، تمثیلات، جلد ۱ ؛ خلاصه ای از صفحه ۱۲۲ به همراه اندکی اضافات.
@Emam_kh
راز پیراهن
قسمت شصت و نهم:
حلما چشمانش را باز کرد و خود را در اتاقی دید، اتاقی که با نور ضعیف لامپ اندکی روشن بود، نور ضعیفی که از شعله یک شمع هم تاریک تر بود، در آنجا به چشم میخورد.
اتاقی نیمه تاریک که همه چیز در آنجا سیاه و کبود بود و بوی تعفنی از اطراف به مشامش می رسید.
از جا بلند شد و روی تخت چوبی نشست، نگاهی با افسردگی به اطراف کرد، دردی شدید در سرش می پیچید
روی میز کنار تخت، ظرفی به چشم می خورد حلما که یادش نمی آمد کی وعده غذایی را خورده، دستی به شکم خالی اش کشید، گرسنگی باعث شد تکانی به خود دهد، آرام پاهایش را از تخت آویزان کرد دنبال کفش هایش بود دمپایی سیاه رنگ کنار تخت، روی موکتی که خاکستری رنگ بود، وجود داشت دمپایی را به پا کرد و خود را نزدیک میز کشانید، سر ظرف را برداشت ظرفی پلاستیکی و قرمز رنگ بود، داخل ظرف نگاه کرد متوجه شد یک نوع غذای گیاهی و شاید نوعی سالاد بود
درست است که حلما بسیار گرسنه بود اما این غذا باب میل و مناسب حال او نبود و بیشتر شکمش را به قاروقور میانداخت و از طرفی بوی بدی می داد
حلما با تنفر درب ظرف را گذاشت آرام آرام به طرف در اتاق قدم برداشت نزدیک در شد، زیر لب بسم الله گفت و میخواست در را باز کند که ناگهان لامپ کم نور داخل اتاق شروع به چشمک زدن کرد
ترسی در وجودش سایه افکند باز هم بسم الله ای گفت و دستگیره در را پایین داد، دستگیره صدایی داد اما در باز نشد انگار که قفل بود حلما همانطور که نگاه به لامپ چشمک زن می کرد دوباره به طرف تخت آمد
او الان می فهمید جایی که او را آوردهاند خانه ای شبیه خانه ارواح است و شاید آدمیزادی جز زری و آن مرد سیاه پوش در آنجا نباشد ولی خوب می دانست و احساس میکرد که اشباحی در اطراف او را زیر نظر دارند.
حلما با این فکر قلبش شروع به تپیدن کرد دوباره احساس احساس خفگی به او دست داد روی تخت نشست سرش را روی دستانش گذاشت و شروع به گریه کردن نمود و زیر لب ذکر می گفت اما هرچه که ذکر هایش بیشتر میشد صدای هوهویی در اتاق می پیچید.
حلما در دل نذرهای زیادی کرد تا از این مخمصه نجات پیدا کند او خوب می دانست اگر در این جا بماند عاقبتش مانند ژینوس خواهد شد.
حسی به او می گفت که ژینوس در همین اتاق روزگاری قبل زندانی بوده با این فکر دوباره جانش به لرزه افتاد، دنیای تاریک پیش رویش تاریک و تاریک تر میشد و نفسش تنگ و تنگ تر می شد که ناگهان....
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
راز پیراهن
قسمت هفتادم:
حلما در آستانه بیهوشی بود که متوجه سر و صدایی از بیرون شد، گرچه آنطور که به نظر میرسید در این خانه، صداهای مرموز یکی از اتفاقات همیشگی و رایج بود، اما این سر و صداها کمی مشکوک بود.
حلما با بی حالی دوباره از جا بلند شد گوشش را به در چسبانید و سعی کرد تا بفهمد چه چیزی در بیرون از این اتاق می گذرد. اما هرچه بیشتر دقت می کرد صدا نامفهوم تر میشد.
حلما دور تا دور اتاق را می چرخید گاهی جلوی در می ایستاد و دستگیره را بالا و پایین می داد. بعد از گذشت دقایقی حس کرد صدای پاهایی از بیرون در می آید.
خودش را به در رساند دستگیره را مدام بالا و پایین می داد برای اینکه متوجه بشود چه کس یا کسانی بیرون از اتاق هستند، شروع به گفتن کرد: خواهش می کنم این در را باز کنید من احتیاج به سرویس بهداشتی دارم این در را باز کنید و بلند و بلندتر صحبت می کرد، تا اینکه بعد از لحظاتی صدای بم مردی از پشت در به گوش رسید که میگفت: فکر کنم کسی را اینجا زندانی کردهاند، احتمالاً اینجا باشد و بعد بلندتر صدا زد: خانوم لطفاً از در فاصله بگیرید، می خوایم قفل در را بشکنیم.
حلما نفسش را به آرامی بیرون داد و عقب عقب آمد تا پشتش به دیوار روبروی در برخورد کرد.
در چشم به هم زدنی در با صدای بلندی باز شد.
حلما افرادی را می دید که بی شک از نیروهای پلیس محسوب می شدند.
مردی داخل شد، حلما دستی به روسریش کشید و همانطور که صدایش از خوشحالی می لرزید گفت: س.. س... سلام، خدا را شکر... خدا را شکر..
پشت سر آن مرد، زنی با چادر و لباس پلیس جلو آمد، چادری به طرف حلما داد و گفت: خوشحالیم که به موقع رسیدیم و این شیاطین به شما آسیبی نزده اند.
حلما چادر را به سرش انداخت و در این خانه ی ارواح حسی خوب به او دست داد و با اشاره اون خانم پشت سر آنها راه افتاد.
بیرون از اتاق که رفتند، تازه متوجه شد در طبقه دوم ان خانه بوده است.
بیرون از اتاق پر از مأمورین پلیس بود.
مردی که به نظر میرسید درجه اش از همه بالاتر است جلو آمد و گفت: سلام خانم جوان، امیدوارم حالتون خوب باشه، یک سؤال، به نظرتون توی این خونه بزرگ چند نفر وجود داشتند؟
حلما نگاهی متعجب به اطراف انداخت، او که اصلا نمی دانست کی و چگونه وارد این اتاق شده، شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دونم، من فقط دو نفر را دیدم، زری، همون خانم رمال و یک آقای سیاه پوش که واقعا ترسناک بود...
ان مرد سری تکان داد و با هم از پله ها پایین رفتند.
حلما فرصتی پیدا کرده بود تا بدون نگرانی این خانه ارواح را نگاه کند، دیگر خبری از لامپهای چشمک زن نبود.
حلما زیر لب مشغول خواندن چهار قل شد تا ببیند باز ان اتفاقات ترسناک قبل تکرار می شود یا نه؟! که...
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿