eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥من راضی نیستم اینقدر میری حرم! 💥من راضی نیستم بلند میشی نماز شب می‌خونی! 💥من راضی نیستم بدون اجازه من میری خونه بابات، ۲۴ ساعت باید بشینی ور دل من! 💥 باشه... ولی داری خودتُ دور می‌زنی! خبـــر نداری! 💥استادشجاعی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 غسل مولود 💬 سؤال: غسل نوزاد تازه متولد شده و نیت آن را بیان فرمایید؟ ✅ پاسخ: مستحب است بعد از تولد نوزاد، او را به نیت "غسل مولود"، غسل دهند. زمان آن از وقت ولادت نوزاد است، و اگر دو یا سه روز هم تأخیر افتاد، استحباب آن باقی است. و چنانچه از وقت عرفی آن تأخیر افتاد، به قصد رجاء مطلوبیت (به امید ثواب) به جا آورند. ضمناً خود مادر، باید بعد از پاک شدن از خون نفاس، غسل نفاس انجام دهد. [1] 🔸 نکته: غسل مادر در روز چهلم و غسل چله نوزاد هيچ اعتبارى ندارد و از جهت شرعی مبنا ندارد و چه بسا سبب برخی از خرافات نيز شده است كه بايد از آن پرهيز شود. 📚 پی نوشت: [1] بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» قسمت_هشتاد_هفتم شیلا همانطور که با شک به حرفهای شراره گوش می کرد گفت: بیا این سوویچ ماشین، من میدونم که هرجا میری اما شمال نمیری، فقط خواهشا به در و دیوار نکوبونیش هاا، تنها چیزی که از اون زندگی کوفتی مونده برام همینه دیگه بیش از این سفارش.. شراره وسط حرفش پرید و‌گفت: باشه بابا، چند بار قول بدم، خط که هیچ‌گرد و خاک هم نمیزارم به ماشینت بیافته، دارم پولام جمع میکنم که خودم ماشین بخرم، وقتی خریدم ماشینم را میدم سوارشی، تازه از این کلاس بالاها میخرم شیلا زهرخندی زد و گفت: اون بالا بالاها سیر می کنی، حالا کو درآمد؟ تو که هر چی درمیاری خرج قرت و فرتت میکنی،چی میمونه برای خرید ماشین؟! مگر اینکه بخوای گوش کسی را ببری.. شراره سوییچ را در دستش چرخاند و همانطور که در هال را باز میکرد بلند گفت: مامی ما رفتیم، دو سه روز دیگه میام با دوستام هستم نگران نشی یه وقت.. زیور همانطور که ساندویچ را داخل پاکت میپیچید گفت: صبر کن اینو بگیر ببر و خودش را با سرعت به در هال رساند و همانطور خیره به صورت شراره بود، زیر لب گفت: عجب دختر زبلی هستی، نمی دونم چه وردی به کار میگیری که هیچ‌کس نمی تونه بفهمه توی ذهنت چی میگذره یا از کارات خبر بیاره و شراره خوب منظور زیور را میفهمید چون توی بچگی زیر دست شمسی و زیور به جادوگرکی تبدیل شده بود و الان دست مادر و مادربزرگش را از پشت بسته بود و اینقدر مهارت پیدا کرده بود که نگذارد کسی از کارهایش سر در بیاورد. شراره سوار هاچ بک آلبالویی رنگ شیلا که بعد از جدایی از همسرش گرفته بود شد و به سمت وعده گاهش با پسرک مرغ فروش حرکت کرد. به بازار نزدیک میشد که ورودی بازار مرغ فروش ها چشمش به همون پسر افتاد، در حالیکه سه تا کلاغ که پاهایشان را بهم بسته بود و سرو ته گرفته بودشان.. شراره نزدیک پسرک شد و پسر در حالیکه لبخند پیروزمندانه ای بر لب میزد گفت: سلام خانم، خیلی سخت بود گرفتنشان، اما ما قولی میدیم باس روش وایستیم، الوعده وفا، اینم خدمت شما شراره لبخند کجکی زد و همانطور که سعی می کرد کلاغ ها را طوری بگیرد که بهش نوک نزنن گفت: اینا که جوجه کلاغن، من گفتم کلاغ.. پسرک اخم هایش را توی هم کشید و گفت: کجاش جوجه ان؟! مثل شاهین پرواز می کردن و مثل عقاب نوک میزدن، ببین نوکشون را بهم بستم تا نتونن نوک بزننتون.. شراره دستش را داخل جیبش کرد، انگار از قبل پول را اماده کرده بود،یک تراول پنجاه هزارتومانی به سمت پسر داد و گفت: به هر حال جوجه ان، اما چون زحمت کشیدی و نمی خوام ناامیدت کنم اینم پول... پسرک که انتظار این نامردی را نداشت پول را گرفت و دنبال شراره راه افتاد و‌گفت: ببین بد قولی نکن، من چند تا از دوستام را بکار گرفتم تا تونستم این کلاغا را بگیرم، شما نمیدونین شکار کلاغ چه سخته ، تو رو خدا بیشترش کنین... شراره. همانطور که پشتش به پسر بود دست آزادش را بالا برد و گفت: بزن به چاک تا همون پول هم ازت نگرفتم و پسرک که انگار واقعا ترسیده بود ، اصرار دیگری نکرد و راه رفته را برگشت. شراره سوار ماشین شد و کلاغ ها را روی صندلی کنار خودش انداخت و همانطور که سوئیچ را می چرخاند، نگاهی به کلاغ ها کرد و گفت: بریم که قراره امروز با کمک شما کاری کنیم کارستان.. ماشین کوچه و خیابان های شهر را پشت سر میگذاشت و از شهر خارج شد، شراره برای انجام کار مد نظرش، جای به خصوصی را در نظر گرفته بود، جایی که یکی از اساتیدش به او معرفی کرده بود. نیم ساعتی در جاده اصلی پیش رفت تا سرانجام به جایی رسید که سمت راستش جاده ای خاکی بود و تابلویی رنگ و رو رفته به چشم می خورد که نشان میداد شراره راه را درست آمده، شراره به جادهٔ خاکی پیچید، طبق گفته استادش باید نیم ساعت در همین جاده به پیش میرفت تا به محل اصلی میرسید جاده خاکی خلوت بود و شراره هم انگار عجله داشت، پایش را محکم روی گاز فشار میداد و گرد و خاک غلیظی به هوا بلند میشد، انقدر در جاده پیش رفت تا بالاخره سایه هایی از خانه خرابه هایی که روزگاری مأمن و محل زندگی افرادی بود، جلویش پدیدار شد، هر چه که جلوتر میرفت، بیشتر مطمئن میشد که درست امده و باید همین جا کارش را انجام دهد. جایی که به گفتهٔ استادش روزگاری دهی بوده و قبرستانی داشته و این خرابه باقی مانده همان روستای مخروبه است.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 از خطای مردم درگذر ولی از کارگزار خائن نه! 🔻بخشی از فرمان امیرالمومنین علی‌بن ابی‌طالب(ع) به مالک اشتر: 1⃣ گذر از خطاهای مردم: ای مالک! مهربانی به مردم و دوست داشتن آن ها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز. چونان حیوانی درنده مباش که خوردنشان را غنیمت شماری، زیرا آنان (مردم) دو گروهند يا در دين با تو برادرند و يا در آفرينش با تو برابر. از مردم خطاها سر خواهد زد و لغزش هایی کنند، پس، از عفو و بخشایش خویش نصیبشان ده، همان گونه که دوست داری که خداوند نیز از عفو و بخشایش خود تو را نصیب دهد. هر گاه کسی را بخشودی، از کرده خود پشیمان مشو و هر گاه کسی را عقوبت نمودی، از کرده خود شادمان مباش. 2⃣ برخورد با خائنین به بیت‌المال مسلمین: هر گاه یکی از کارگزاران دست به خیانت گشود باید به سبب خیانتی که کرده تنش را به تنبیه بیازاری و از کاری که کرده است، بازخواست نمایی. سپس، خوار و ذلیلش سازی و مهر خیانت بر او زنی و ننگ تهمت را بر گردنش آویزی. 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 لوح | «تا ابد در کمینتان هستیم» ◽️نحنُ لَکُم بالمِرصاد ابدًا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ‌_لِوَلیِّکَ_الفَرَج 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا