eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
17.3هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مضجع شریف امام رضا(ع) غبارروبی شد 🔹مضجع مطهر حضرت ثامن الحجج علی‌بن‌موسی الرضا علیه‌السلام در آستانه دهه «ولایت و امامت» با حضور تولیت آستان قدس رضوی و جمعی از خانواده معظم شهدای خدمت در فضایی آکنده از معنویت غبارروبی شد. @Emam_kh
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔اونی که امام رضا نگاش کنه شهید خدمت میشه... 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 زن و مرد نامحرم در آسانسور 💬پرسش آیا حضور یک زن و مرد نامحرم در یک آسانسور، هرچند به مدت کم، خلوت با نامحرم محسوب شده و اشکال دارد؟[۱] ✅پاسخ اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتی باشند که کسی در آنجا نباشد و دیگری هم نمی تواند وارد شود، چنانچه بترسند که به حرام بیفتند باید از آنجا بیرون بروند. ✅ البته [۱]. معمولاً با توجه به توقفی که آسانسورها در طبقات دارند، این حالت عرفاً مصداقی از خلوت با نامحرم نیست و اشکالی ندارد، ولی اگر به هر دلیل ترس افتادن در گناه یا مفسده دیگری مانند قرارگرفتن در موضع تهمت وجود داشته باشد، باید از این کار اجتناب شود. 📚 پی‌نوشت: اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹☀️🍃 ﷽ 🍃☀️🌹 خاطره‌های بامزه ی حجت الاسلام قرائتی در مراسم نکوداشتش 🌹اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اقامه نماز توسط نامزدهای ریاست جمهوری در ساختمان رسانه ملی @Emam_kh
زاکانی : امروز تاکسی برقی کرایه کردم تا با یکی از جلوه های جدید حمل و نقل شهری به مناظرات بروم @Emam_kh
🔴 و اما مناظره تا دقایقی دیگر نامزدهای انتخابات پیش رو شروع می شود یادمان باشد دقت کنیم که کدام نامزد اخلاق اسلامی را بیشتر رعایت می کند و عمیق تر و دقیق تر و منطقی تر موضع می گیرد و کدام یک برای چند رای بیشتر اخلاق را کنار می گذارد و سطحی تر و احساسی تر و عوامفریبانه تر صحبت می کند؟!! در ضمن دعا برای به خیر شدن نتیجه این بسیار مهم و حیاتی، فراموش نشود ... ✍ "قاسم اکبری" @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دست_تقدیر۲۲ قسمت_بیست_دوم چند ماه بود که محیا و رقیه مهمان خانه ابو حیدر شده بودند، هر روز ننه مرضیه و عباس به آنها سرمیزدند و این مادر و دختر به آن مادر و پسر اخت گرفته بودند. روزهای اول ابوحیدر که یک هفته تمام، برای رفتن میهمانانش به ایران تلاش می کرد بالاخره نتیجه را به آنها گفت: به دلیل انقلاب در ایران، مرزها را بسته اند و به سختی می شود از مرز رد شد، اما با واسطه هایی که پیدا کرده بود، انگار این کار ناممکن، ممکن میشد منتها هزینهٔ رد شدن از مرز خیلی زیاد بود، محیا و رقیه درست است متمول بودند اما املاکشان در ایران بود و هر چه هم در عراق داشتند در دست جاسم به امانت بودند، پس فعلا کاری نمی شد کرد. رقیه مشغول تدارک نهار بود، آنها می دانستند که ابوحیدر و همسرش زندگیشان را از راه طبخ غذا در خانه و فروش آن توسط ابوحیدر در شهر میگذرانند، رقیه که کدبانویی بی نظیر بود مدتی بود که مسؤلیت پختن غذا را به عهده گرفته بود و عجیب مشتری های ابوحیدر زیاد شده بود و ابو حیدر بی آنکه رقیه بداند، سهم کار و زحمت کشی او را کنار می گذاشت تا در موقع لزوم به او دهد. رقیه پیازها را تفت داد و تکه های کوچک گوشت را در آن ریخت و محیا که همچون همیشه خودش را با رادیو سرگرم کرده بود، با هیجانی در صدایش جلو آمد و گفت: مامان، مامان...صدایش در جلز و ولز گوشت ها گم شد و رقیه با تعجب به محیا که ناخوداگاه با زبان فارسی با او صحبت می کرد نمود و گفت: چی شده مادر؟! چرا اینقدر هیجان زده ای؟! محیا دستهایش را بهم زد و‌گفت: ایران رفراندوم برگزار شده و تقریبا صد در صد مردم به جمهوری اسلامی رأی دادند. رقیه لبخندی زد و گفت : خدا را شکر، کاش زودتر به ایران برگردیم و در این هنگام ام حیدر از پشت شانه های محیا را در آغوش گرفت و گفت: چه می گویید مادر و دختر که اینهمه به وجد آمده اید؟! رقیه خبری را که شنیده بود به تم حیدر گفت و ام حیدر آهی کشید و گفت: خدا را شکر، کاش در عراق حکومت بعثی و صدام حسین با هم نابود می شدند تا شیعیان بتوانند نفسی بکشند هر سه آمین گفتند. صدای باز و بسته شدن در بلند شد و بی شک کسی جز ابو حیدر نبود. رقیه که انگارچیزی در ذهنش بود که می بایست عملی کند از جا بلند شد و به محیا گفت: مادر مواظب گوشت ها باش نسوزه، ام حیدر جلو آمد و گفت: من حواسم هست،اگر کار دیگه ای داری انجام بده. رقیه با شتاب خودش را به حیاط رساند و قبل از اینکه ابو حیدر وارد ساختمان خانه شود، جلویش سبز شد و گفت: سلام ابو حیدر، عذر می خوام مطلبی بود که باید به شما می گفتم‌ ابو حیدر تسبیح دستش را در مشتش جمع کرد و گفت: بفرما خواهرم، هر چه می خواهی بگو.. رقیه که انگار تردید داشت در گفتن... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا