eitaa logo
انرژی مثبت😍
5هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
مكث كردن را تمرين كنید وقتى شك دارید، وقتى خسته اید وقتى عصبانى هستید، وقتى استرس دارید، وقتی خیلی خوشحالید مكث كنید و هیچ تصمیمی نگیرید!👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
✨ آدمها به اندازه غمهایشان پیر می شوند!!! نه به اندازه سنشان...💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
به درخت نگاه کن! قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند، ریشه هایش تاریکی را لمس کرده! گاه برای رسیدن به نور، بایـــــــــد از تاریکی ها گذر کرد!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
انسان‌هاعاشق شمردن مشکلاتشان هستند اما لذت‌هایشان را نمی‌شمارند اگرآنها را هم می‌شمردند می‌فهمیدند که به اندازه کافی از زندگی لذت برده‌اند! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
زندگی پرپیچ وخم  من با هوو شروع شد…..درسته که  ازهم دوربودیم اما ازراه دورهم بهم حسادت میکردیم…. البته که من حق داشتم حسودی کنم چون اون بودکه آوارشده بودتوی زندگی من…… ازحق نگذریم فرشته  هم احترام منو تاحدودی داشت….. مثلا جایی میخواستیم بریم خودش سریع میرفت عقب ماشین می نشست تا من کنار وحید بشینم…..یا اینکه همیشه منو میدید با احترام سلام میکرد ولی خب  حسادتهای بیخودی هم داشت….. بعضی از حسادت‌هاش  اعصاب منو  بهم میریخت منم خداشاهده فقط به خاطراینکه بابا نداشت دلم براش میسوخت و  حرفی بهش نمیزدم…. همیشه با خودم میگفتم:یه وقت خداقهرش میگیره ،بهتره ناراحتش نکنم…. این فکرهارو اون روزها میکردم  اما الان میگم چطور هر کی از راه میرسید ،دل منو میشکوند و  به فکرقهرخدانبودند،ولی من نباید دل کسی رو میشکوندم..!؟طرز فکر من چطور بود و طرز فکر  بقیه چطور……. بگذریم…..  چون قصدم این نیست که بخواهم آبرو  وحید رو ببرم برای همین خیلی از رفتارها و کاراشو اینجا حرف نمیزنم….. الهی هیچ زنی از سرزمینم حال  و روز منو تجربه نکنه………………. گذشت و یه روزصبح من تواتاق خونه مادرشوهرم خواب بودم که با صدای باز شدن در اتاق از خواب بیدار شدم و دیدم وحید اومده…… توی  صورتش نگاهی انداختم و حس کردم یکم خش وعصبانی بنظر میاد…..سلام کردم و گفتم:اتفاقی افتاده؟؟؟؟ وحید در حالیکه سعی میکرد خودشو کنترل کنه نشست روی تخت و برام درد و دل کرد…..انگار که من سنگ صبورش باشم….. وحید گفت:با فرشته دعوای بدی کردم…..تا خورده ،کتکش زدم…..اونم با گریه چمدوناشو بست و رفت خونه ی مادرش….. راستش ته دلم خوشحال شدم،،..به هر حال با رفتن فرشته تمام وقت وحید برای من میشد…..اما خوشحالیمو پنهون و سعی کردم با وحید همدردی کنم……. وحید که همیشه منو مثل یه مشاور میدونست گفت:بنظرت چیکار کنم؟؟؟؟ گفتم:فعلا اروم باش…..نگران هم نباش چون خانمها نمیتونند زیاد دور از خونه بمونند ،،،عصبانیتش که خوابید خودش برمیگرده….. وحید گفت:جدی میگی؟؟؟یه وقت طلاق نگیره……… گفتم:نه بابااااااا……نگران نباش…..تو برو به کار و کاسبیت برس…. وحید یه کم که اروم شد رفت مغازه…..اون روز یه حس و حال عجیبی داشتم و روحیه گرفته بودم……….. چند روز گذشت و از فرشته خبری نشد…..تمام اون چند روز وحید پیش من بود و حسابی بهش محبت میکردم…… از طرفی میدونستم که دو روز دیگه تولد وحیده و دلم میخواست مثل هر سال خودم براش تولد بگیرم اما یه جورایی بخاطر ازدواج مجددش ازش دلخور بودم و نمیتونستم براش خرج کنم…. دو دل بودم که تولدشو جشن بگیرم یا نه که یهو خواهرم بهم زنگ زد…… همینطوری که مشغول صحبت بودیم ، بهش گفتم:ابجی…!!! فرشته رفته قهر…. تولد وحید نزدیکه…..بنظرت چیکار کنم؟؟؟ خواهرم با ذوق گفت:بنظر من بهترین فرصته تا وحید رو سمت خودت بکشی….. براش تولد بگیر تا بدونه که هنوز به فکرشی و دوستش داری…هووت هم نیست اجازه نده کمبودی احساس کنه…..کاری کن که حسابی بهش خوش بگذره و برگرده سمت تو…. با حرفهای خواهرم هیجان زده شدم و سریع زنگ زدم و کیک سفارش دادم و یه عکس از وحید براشون  فرستادم و گفتم:لطفا این عکس رو هم روی کیک بندازید……زیر عکس هم بنویسید(جان جانانم تولدت مبارک)……. بعدش زنگ زدم به خواهرشوهرام و جاریم و بچه هاشون و همه رو برای روز تولد دعوت کردم و گفتم:که میخواهم وحید رو سوپرایز کنم ،….نمیخواهم وحید در جریان تولد و مهمونی باشه…. خون ی مادرشوهرم از هر لحاظ برام سخت بودتا یه مهمونی بگیرم  اما تمام تلاشمو کردم تا این تولد برگزار و وحید حسابی سوپرایز و خوشحال بشه………. ادامه پارت بعدی👎
به گونه اي زندگي کنيد که اگر کسي بدگويي تان را کرد، هيچ کس حرف او را باور نکند . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
میان این همه سنگ دنیا آنکه گوهر می شود، دو خصلت دارد: اول آنکه شفاف است، کینه نمی گیرد دوم آنکه تراشه ی زندگی را تاب می آورد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
مردمی که به میل خود در تاریکی نشسته اند نیازی به روشنایی ندارند...! 🕴 احمد کسروی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
زندگيت تبديل به شاهكار ميشه وقتى كه ياد بگيرى در آرامش داشتن استاد بشى! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
اون روز کادوی تولدش هم یه ساعت خوب گرفتم و به نحو‌احسن کادو پیچ کردم…..برای شام هم مرغ و فسنجون پختم…….در کل سنگ تموم گذاشتم و منتظر شدیم تا بیاد خونه…… وحید وقتی وارد خونه شد واقعا تعجب کرد و خوشحال شد و بعد باهم روبوسی کردیم و خواهراش آهنگ گذاشتند و رقصیدند…..از من هم خواستند تا برم وسط ولی قبول نکردم چون پسراشون بودند ماشالله همشونم جوون…… نشستم پیش وحید تا کیک رو ببره که دیدم سرش توی گوشیه…..خیلی عصبی شدم اما برای اینکه جشن بهم نخوره با سیاست ومهربونی ازش خواستم تا نیم ساعتی گوشی رو کنار بزاره….. ولی توجه نکرد…..معلوم بود به فرشته داشت پیام میداد…..یه چشم غره بهش رفتم و گفتم:وحید جان!!!!گوشیتو بده بزنم به شارژ….. وحید گوشی رو داد به من،اما معلوم بود که دلش نمیخواهد ازش دور بشه…… نوبت رسید به کادوها……وقتی کادوی منو باز کردبا یه لحن بی ارزش بودن ،لب و لوچشو کج کرد و گفت:چند؟؟؟از کجا خریدی؟؟؟ با این حرفش یه ضد حال زد بهم اما صبوری کردم تا بالاخره مهمونی تموم شد…..تمام روزهایی که فرشته  توی قهر بود پیش من موند و مرتب ازم رابطه خواست…..بدون استثنا هر وقت با  من وارد رابطه میشد ازم تعریف میکرد و چون تو حال خودش نبود به بعضی مسائل اعتراف میکرد………….. مثلا وقتی فرشته رفته بود قهر مدام از حالتها و هیکل و چهره ی من تعریف میکرد و از فرشته ایراد میگرفت و حتی به این موضوع هم اشاره کرد که همش تقصیر خانواده ام بود که منو هوایی کردندتا زن دوم گرفتم…… فرشته نزدیک به دو هفته قهر بود…..دو روز مونده به عید بود که وحید به من گفت:هر چی لازمه بگو‌ برم بخرم…..از همونجا هم میرم دنبال فرشته و میارمش اینجا تا همه دور هم باشیم….. چون هدفم فقط این‌بوپ که کنار وحید باشم قبول کردم و وحید رفت….. شب که اومد تنها و عصبانی بود…… گفتم:فرشته چی شد؟؟؟ وحید عصبی گفت:خانم نیومد….میگه چرا مادرت خودش شخصا منو دعوت نکرده…..بنظرت چیکار کنم؟؟؟ گفتم:اشکالی نداره….بیا باهم بریم دنبالش….. وحید خوشحال شد و گفت:پس زود اماده شو که تا سال تحویل برسیم خونه….. سریع لباسهایی که برای عید خریده بودم رو پوشیدم و یه آرایش ملیحی هم کردم و رفتم سمت خونه ی مادر فرشته….. تا رسیدیم فرشته با دیدن من تعجب کرد و رنگ و روش یه جوری شد،انگار توقع نداشت من هم همراه وحید برم و فکر میکرد تنهایی میره…. از حق نگذریم بهم بدرفتاری نکرد و طوری رفتار کرد که مثلا از دیدنم خوشحاله….. با وجود من نتونست به وحید حرفی بزنه یا مخالفتی بکنه برای همین حاضر شد و هر سه برگشتیم خونه ی مادرشوهرم….. سال تحویل شد و به وحید گفتم برای شام کباب خرید و همه چی به خوبی و خوشی تموم شد……… چند وقت گذشت و یه بار وحید بجای اینکه بیاد پیش من مونده بود خونه ی فرشته و این کارش برخلاف قانونی بود که بعد ازدواجش گذاشته بود و باعث ناراحتی و عصبانیتم شد و باهم دعوا کردم ولی خیلی زود بخشیدمش….. اما چون چند بار این کارش تکرار شد منم قهر کردم و رفتم خونه ی پدرم….. بابا و مامان وقتی وضعیت منو دیدند خیلی غصه امو خوردندو بابا با قاطعیت گفت:بهتره ازش طلاق بگیری….اینم شد زندگی؟؟؟حداقل یه خونه ی. مستقل هم برات نمیگیره…. اون روز خیلی ناراحت بودم برای همین تصمیم جدی گرفتم تا جدا بشم…..سریع وکیل گرفتیم و مهریه امو  که ۲۰۰سکه و یه آپارتمان توی روستا بود رو هم گذاشتیم اجرا………. ادامه پارت بعدی👎
بی خیال نداشته هایت,غصه هایت وهرچه که توراناآرام میکند. عشق را٬ زندگی را ٬بودن را بچش و ببین و لمس کن... خدا با ماست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
اونقدر خوب باش؛؛؛ که اگر کسی ترکت کرد؛ به خودش ظلم کرده باشه ‌ ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌ ‌‌ ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir