#عشق_سوخته
#پارت_هفدهم
وقتی وحید هوار کشید از لحن حرف زدنش متوجه شدم که مشروب خورده و مست مسته….برای همین هیچی نگفتم تا حرصش بخوابه……. اما اون هرچی دلش خواست واز دهانش در اومد به من گفت ودر نهایت گوشی رو قطع کرد……..
صدای وحید بقدری بلند بود که جاریم متوجه ی حرفهاش شد و وقتی حالمو دید ،برام دمنوش گل گاوزبان دم کردتا بخورم و اروم بشم…….
اون شب تا دمدمای صبح نشستیم و درد و دل کردیم…..من حرف میزدم و جاریم دلداریم میداد،….بالاخره یه کم سبک شدم و خوابیدیم…..
صبح با صدای خواهرشوهرم از خواب بیدار شدم…….خواهرشوهرم نمیدونست من اونجام برای همین با صدای بلند به جاریم و برادرشوهرم گفت:واقعااااا ک….!!!!!….چرا دخترمو برای عقد داداشم دعوت نکردید؟؟دختر من جاتونو تنگ کرده بود…..تالار به اون بزرگی…..اون همه مهمون بود چی میشد یکیش هم دختر من شد..!!!(از حرفهای خواهرشوهرم متوجه شدم که مهمونی معمولی نبوده)………
برادرشوهرم وقتی دید اروم نمیشه و یه ریز داره حرف میزنه و ممکنه من بشنوم سر خواهرش داد کشید و گفت:ول کن آبجی…!!!!….ما هم اگه رفتیم مجبور بودیم وگرنه از روی دلخوشی نبود که…..
خواهرشوهرم میخواست جوابشو بده که من از اتاق اومدم بیرون و سلام کردم…..
خواهرشوهرم تا منو دید حرفش توی دهنش ماسید و دیگه ادامه نداد…..وقت ناهار بود و به کمک هم سفره رو پهن کردند و همه نشستند دور سفره الی من…..
جاریم رو به من کرد و گفت:ساره…!!….بیا سر سفره….شام و صبحونه هم نخوردی….
گفتم:ممنون!!میل ندارم….
خواهرشوهرم با یه حالتی گفت:لابد رژیمی…!!!
گفتم:نه….اشتها ندارم…..
برادرشوهرم رو به خواهرش حرصی گفت:اگه شوهر تو هم برات هوو میاورد هیچی از گلوت پایین نمیرفت…..آخه این چه حرفیه میزنی؟؟؟رژیمه یعنی چی؟؟؟مگه احتیاج به رژیم داره…؟؟؟یه کم رعایت کنی بد نیست هااااا خواهر من….!!
با این حرفها بغضم ترکید و گریه کردم و با هقهق گفتم:حالا شما خواهر و برادرش هستید و رفتید جشن و مراسم عروسی،،ولی اصلا از بچه هاتون توقع نداشتم که تا این حد شوق و ذوق رفتن داشته باشند….همشونو جلوی روم دوست و همدمم هستند ولی الان از پشت بهم خنجر زدند تا عقد دوم دایی یا عموشونو ببینند…..یعنی تا این حد واجبه…!!؟؟؟انتطار داشتم حداقل یکیشون میومد پیش من تا تنها نباشم……
این حرفهارو زدم و رفتم توی اتاق…..پنج دقیقه بعد یکی یکی اومدند و دلداریم دادند و ازم معذرت خواهی کردند…..از حرفهاشون فهمیدم که مادرشوهرم اونارو مجبور کرده بود که توی جشن باشند……
در همون حال گوشیم زنگ خورد و دیدم یکی از خواهرامه…..با دیدن اسمش قلبم به تپش افتاد…..اصلا دلم نمیخواست وحید در نظر خانواده ام بد باشه آخه همیشه کاراشو مخفی میکردم تا اون احترام همیشگی رو براش قائل باشند……
با نگرانی گوشی رو جواب دادم و اروم و عادی گفتم:بله آبجی….!!!…
خواهرم کلی سوال پیچم کرد ولی من هیچی نگفتم انگار که یکی جلوی دهنمو گرفته بود تا حرفی در مورد وحید نزنم،،همش میترسیدم اگه بخواهم حرفی بزنم و شکایتی بکنم وحید رو از دست میدم….
خواهرم بعد از کلی سوال ،شروع به گریه کرد و گفت:راستش……داداش علی(سومین داداشم) اومده اینجا و میگه که وحید سرت هوو اورده….!!!!دیشب هم انگار عقدش بود و جشن گرفتند….!!…
یه لحظه قلبم فشرده شد…..وقتی فهمیدم که همه این جریان رو میدونند چند تا نفس عمیق کشیدم و خیلی اروم گفتم:میدونم…..
خواهرم متعجب و شوکه در حالیکه اشک میریخت،گفت:الهی من بمیرم برات…..چرا حرفی به ما نزدی؟؟؟ساره…!!!..بخدا این حقت نبود….اگه بخاطر بچه است که مشکل از تو نیست و اینو همه میدونند….اگه بهانه کرده ،بدون که در حقت نامردی رو تموم کرده…….
ادامه پارت بعدی👎
.
چهار جمله کوتاه و پر مفهوم را
همیشه یادت باشه؛
از حرف مردم درس بگیر ولی
هیچ وقت با حرف مردم زندگی نکن !
جوری خوب باش که اگه کسی
ترکت کرد به خودش ظلم کرده باشه !
همیشه با هم سن خودت بگرد،
کوچکتر کوچیکت میکنه و بزرگتر تحقیرت !
پادشاه جهنم خودت باش
نه کارگر بهشت دیگران ...!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
✨
دوستان قدیمی طلا هستند
دوستان جدید الماس اند
اگریک الماس بدست آوردی
طلا را فراموش نکن
چون برای نگه داشتن الماس
همیشه به پایه #طلا نیـاز داری...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
هر عضله ایی را که
بکار نبریم ضعیف و
ضعیف تر میشود؛
شعور و وجدان هم
در انسان مثل یک عضله هستند .
یوستین گردر
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
اشتباه نکنید
بعضی از آدم ها به شما وفادار نیستند
در واقع آن ها درگیر نیازشان به شما شده اند.
روزی که دیگر به شما احساس نیازی نداشته باشند
وفاداریشان نیز از بین می رود
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدیو_کلیپ
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
🍃
براى اینکه هیچ انتقادى از شما نشود فقط یه راه وجود دارد:
- هیچ کارى را انجام ندهید ؛
- هیچ چیز نگویید ؛
- و هیچکس نشوید ...!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#عشق_سوخته
#پارت_هجدهم
اون شب دل من شکسته و دنیا برام تیره و تار شده بود اما بقدری خواهرم سوزناک گریه میکرد که این من بودم که بهش دلداری میدادم و ارومش میکردم……..
برای اینکه بیشتر ناراحت نشه، نگفتم که من از زمان خواستگاری و خرید حلقه و کارای دیگه اش ،همه رو میدونستم……
خلاصه خواهرم گوشی رو قطع کرد…..هنوز گوشی رو نزاشته بودم روی زمین که دوباره زنگ خورد…….
این دفعه داداش بزرگم بود…… اونم بااسترس گفت:چه خبر آبجی کوچیکه ….؟؟؟
گفتم:میدونم ،داداش …!!…وحید بدون اجازه من کاری نمیکنه….من در جریان بودم….
داداش گفت:راستش بگو ساره..!!….الان حالت چطوره،؟؟؟
الکی گفتم:باور کن خوبم…..وقتی خودم راضی بودم چرا باید حالم بد باشه…؟؟
داداش گفت:من باور نمیکنم ….تا تورو از نزدیک نبینیم ،نمیتونیم قبول کنیم…..حاضر شو میام دنبالت تا ببرمت روستا(منظورم همون شهرستان) پیش مامان اینا…..
گفتم: باشه ……حاضرم…..
داداش اومد و منو با ماشینش برد خونه ی خودشون…… میخواستم خودم از نزدیک باخانوادم صحبت وقانعشون کنم…..
تا رسیدیم روستا ،دیدم…. اوووو…..چه خبره….همه اعضای خانواده جمع بودند…..از زن داداشها گرفته تا خواهرام….. همه خونه داداش بزرگم جمع شده بودن…..
کلی حرف زدیم….با بغض و گریه…..با ناراحتی و عصبی…..اما تمام حرف من این بود که وحید به من خیانت نکرده…. وحید کار بد و دور از قانون وشرع انجام نداده و حق داره که پدربشه و....و....و……
در نهایت خانوادم گفتند: عیبی نداره….حالا که میگی اونم حق داره پدربشه،،خوب بشه اما تو هم بدون که زندگی با هوو خیلی سخته….نظر ما اینکه ازش جدا بشی… بهترین کار اینکه اول کاری طلاق بگیری تا رابطتون به دعوا و کتککاری نرسیده….
هرچی خانواده گفتند من زیربارنرفتم و گفتم:نه…. وحید به من قول داده زندگیمو بهتر از قبل کنه…..تازه گفته اخلاق خودشو هم تغییر میده و میشه همونی که من میخواهم…..در ضمن وحید قبل از اینکه با اون دختر عقد بکنه ،به من قول داد ،اگه تایکسال بچه دارنشد اونو طلاقشو میده……من با وحید حرف زدم و قول و قرار گذاشتیم باید ببینم چقدروحرفاش میمونه……
خانواده وقتی دیدن حریف من نمیشند بیخیال شدند …..
چندروز خونه ی داداشم موندم تا بالاخره وحید اومد دنبالم و رفتیم خونمون……از رفتار وحید خیلی تعجب کردم آخه خیلی مهربون شده بود…..انگار که خودش هم فهمیده بود که دل منو شکونده و داشت با رفتارش دلمو بدست میاورد………
چند ماه گذشت و بالاخره وحید یه خونه برای فرشته اجاره کرد،،،البته منطقه ی پایین تر از خونه ی ما…..وسایل زندگی هم بعنوان جهاز براش گرفت و طی یه مهمونی و ارایشگاه رفتند زیر یه سقف……(دقیقا سه سال پیش)….
هنوز خونه ایی که من داخلش ساکن بودم بالاشهر و سهخوابه بود….همزمان با شروع زندگی وحید و فرشته قرار داد خونه ی من داشت تموم میشد…..
من که تصور میکردم دوباره تمدید میکنه و همونجا میمونیم با خیال راحت نشسته بودم که دو روز بعد اقا داماد تشریف اورد پیش من…..
فرصت رو غنیمت شمردم و گفتم:وحید..!!…این ماه باید قرارداد رو تمدید کنی….فراموش که نکردی…؟؟؟؟
وحید کفت:تمدید نمیکنم ،آخه الان مسیرم به اینجا دور شده و نمیتونم هر روز بهت سر بزنم…..میخواهم به صاحبخونه بگم که پولمو اماده کنه تا تخلیه کنیم…..
گفتم:پس باید دنبال خونه باشیم….
وحید گفت:الان که فصل جابجایی نیست…..من میگم یه مدت بریم خونه ی مامانم اینا تا یه جای مناسب که در شان زن اولم که تاج سرمه پیدا کنم…..
ادامه پارت بعدی👎
✨
زندگی سینما نیست
مثل تئاتر زنده است
کات نداره،
اگه زمانی خراب کردیم
نباید بقیشو ببازیم
فقط میتونیم بقیشو بهتر بازی کنیم...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
ﻏﺮﻭﺭ..
ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﯽ..
ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺳت
ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ..
ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ..
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺍست.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
شکست بخشی از زندگی
است...
اگر شکست نخورید،
نمیآموزید،
و اگر نیاموزید،
هرگز تغییر نخواهید کرد.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
مكث كردن را تمرين كنید
وقتى شك دارید،
وقتى خسته اید
وقتى عصبانى هستید،
وقتى استرس دارید،
وقتی خیلی خوشحالید
مكث كنید
و
هیچ تصمیمی نگیرید!👌
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir