eitaa logo
انرژی مثبت😍
5هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
. سه نشانه ی خردمندان: - سکوت ، موقعی که ابلهان سخن می گویند، - اندیشه، موقعی که دیگران خیال می کنند، - عمل ، موقعی که تن پروران در خوابند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. در بدترین شرایط هم می توان رشد کرد! اگه سختی میکشی... یه دلیل بیشتر نداره اونم اینه که... تو قراره خودساخته بشی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌. هیچ وقت از کتاب زندگی خسته نشو کسی نمیدونه صفحه بعد چی نوشته شده🕉‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
خیلی خوشحال شدم و انتظار داشتم وحید هم خوشحال بشه و صیغه ی فرشته رو باطل کنه اما وحید بجای اینکه توی شادی من خوشحالی کنه و خودش پیشنهاد جدا شدن از فرشته رو بده ،نه تنها فرشته رو ول نکردبلکه تا رسیدیم خونه گوشیشو برداشت و رفت پارکینگ و به  فرشته خبر داد………… بعدا فهمیدم که فرشته به وحید گفته بود حالا که خودتون بچه دار شدید،بهتره از هم جدا بشیم اما وحید برعکس اون اصرار به ادامه ی این رابطه و ازدواج داشت….. از اینکه باردار شده بودم خیلی خیلی خوشحال بودم ولی از اینطرف ناراحت بودم که  عشق و همسرمو داشتم از دست میدادم  و این ناراحتی توی روحیه ام تاثیر گذاشته بود………. من که امید به بچه دار شدن نداشتیم تصمیم گرفتم این جواب مثبت رو جار نزدیم تا صددرصد مطمئن  بشم و بعد به همه خبر بدیم….. مرکز باروری گفته بود ۴۸ساعت دیگه ، بیا تا دوباره آزمایش بگیریم….. چشم روی هم گذاشتیم ۴۸ساعت گذشت  و برای آزمایش راهی شدیم…..از بخت بد من ازمایش دوم منفی شد….. ناراحت و متعجب پرسیدم:پس چرا ؟؟آخه مثبت بود..؟؟؟ گفتند:احتمالا جنین از بین رفته،…. دیگه اصلا حوصله ی ازمایش و بیمارستان و غیره رو نداشتم…مخصوصا که وحید هم زن دوم گرفته و این مسئله برای من به مراتب سخت تر از نازا بودن بود…… وقتی جواب منفی رو گرفتیم بنظرم امد  که وحید نه تنها ناراحت نشد بلکه یه جورایی شاید خوشحال هم بود….. ‌وحید وقتی مطمئن شد بچه ایی در کار نیست یه روز  دو تا ساعت خرید و اورد داد به من و گفت:ساره…!!… ببین ساعت خریدم…….سته…..یکی از این ساعتها برای تو…..اون یکی رو هم نگهدار ،،،،،آخه میخواهم یه روز فرشته رو بیارم اینجا تا باهم آشنا بشید،، وقتی آشنا شدید این ساعت رو از طرف خودت به فرشته هدیه بده،…. گفتم:من؟؟؟چرا من؟؟؟ وحید گفت:چون تو خانم بزرگ این خونه ایی و فرشته خانم کوچیکه….اگه قبول نکنی ناراحت میشم هااااا….. ناچار قبول کردم آخه وحید رو خیلی خیلی خیلییییی دوست داشتم حساب کنید من از ۸سالگی بهش دلبسته بودم و مال خودم میدونستم….. کلا بیخیال همه چی شده بودم و فقط در تلاش بودم که وحید رو از خودم راضی نگهدارم……همش با خودم میگفتم:خدا به من بجه نداد ،حالا که وحید رو داده چرا از دستش بدم….. مدام توی فکر بودم و خودم آماده میکردم برای  زندگی جدید و داشتم به خودم تلقین میکردم که زندگی من همینه و باید باهاش کنار بیام…. فردا نزدیک ظهر بود که وحید زنگ زد و گفت:ساره…!!!….یه ناهار خوشمزه بپز ،،،میخواهم فرشته رو بیارم اونجا تا باهم آشنا بشید….. بدون چون و چرا قبول کردم…..البته چاره ایی هم نداشتم و مجبور بودم که قبول کنم…. خونه رو مرتب کردم و غذا پختم و اماده نشستم تا اقا داماد با عروس خانم تشریف بیاره…..(هنوز خانواده ام در جریان زن دوم وحید نبودند)…. وقتی وحید در ورودی رو با کلید باز کرد و به فرشته تعارف کرد که داخل خونه بشه….فرشته با دیدن من شوکه شد…..یه لحظه مکث کرد ،،..انگار فکر میکرد خونه خالیه و من رفتم شهرستان پیش خانواده ام برای همین با دیدن من هم رنگ و روش پرید و هم متعجب شد….. ولی من که در جریان بودم با دیدنش، رفتم جلو و باهاش سلام و احوالپرسی کردم….از رفتار اروم و مهربون من شوکه شده بود و باور نمیکرد آخه خبر نداشت که این رفتار ،فقط ظاهر من بود و از درون داشتم آتیش میگرفتم…. خلاصه ناهار خوردیم و فرشته به وحید گفت؛بهتره منو زودتر برسونی خونه ،ممکنه مامانم ناراحت بشه،خودت میدونی که هنوز راضی به ازدواج ما نشده….. وحید گفت:باشه….بپوش بریم…… از جا که بلند شدند وحید به من اشاره کرد تا ساعت رو بیارم…..رفتم ساعت رو اوردم و داد به فرشته……… فرشته تشکر کرد و رفتند…….اونا رفتند و من نشستم به گریه و گله به خدا که چرا به من یه بچه ندادی تا وادار به این کارها نشم…؟؟ ادامه پارت بعدی👎
. ✍️ پنج قدم تا خوشبختی: ❣️قلبت را مملوء از مهربانی کن .. ذهنت را از نگرانی رها کن، ساده زندگی کن، بیشتر ببخش، کمتر توقع داشته باش. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 💗امروزتون شـاد و زیبا 🌷الهی 💗هر چی حس خوبه 🌼خدای مهربون براتون 🌷مقدرکنه 💗دلتون شاد 🌼لحظه هاتون آرام 🌷وجودتون سلامت و 💗زندگیتون پراز محبت باشه 🌼شنبه تون زیبا و صبحتون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. نیایش صبحگاهی 🌸🍃 🌸خــ💞ـدای مهربانم 💫از تو شاکرم 🌸که چشمانم را گشودی 💫وفرصتی دیگر برای زندگی، 🌸برای نفس کشیدن، 💫برای دیدن‌ عزیزانم 🌸به من عطا کردی 🌸امروز برای عزیزانم 💫روزی سرشار از سلامتی و 🌸شادمانی و آرامش تمنا دارم آمیـن...🙏
چند روز گذشت و انگار خانواده ی فرشته رضایت دادند تا وحید و دخترشون باهم عقد کنند….. بعد از گرفتن رضایت ،یه شب توی خونه باهم نشسته بودیم که دیدم وحید خیلی خوشحاله……….. چشمهامو ریز کردم و با دقت بهش خیره شدم تا به حرف بیاد…..یه جوری سوالی …. وحید تا دید نگاهش میکنم، گفت:راستش قراره یه مهمونی کوچیک بگیریم تا در و همسایه ی فرشته اینا بدونند که این دختر داره ازدواج میکنه…بالاخره حقشه….. گفتم:مگه من حرفی زدم…؟؟؟ گفت:نه…..میدونم که تو خیلی مهربونی……..راستش برای مهمونی چند تا از خانواده ی درجه یک اونا و ما دعوتند….کاش تو هم میتونستی بیای…… چپ چپ نگاهش کردم که زود گفت:هیچی…..!!!حرفهامونو زدیم و کارا رو هم انجام دادیم….پنجشنبه مهمونی بگیریم دیگه تمومه……… وحید سعی میکرد حرفهاشو خلاصه وار و پیش پا افتاده تعریف کنه تا من حرص نخورم اما بعدا فهمیدم که هم تالار گرفته،،هم آرایشگاه برده….هم ماشین عروس تزیین کرده،….یه عروسی کامل و مفصل…..کل  خانواده ی وحید و چند تا اقوام نزدیک هم دعوت بودند…… بقدری وحید روی من کار کرده بود یا شاید طلسم شده بودم که با خودم گفتم:فرشته هم یه دختره و آرزو داره….طفلک بابا هم نداره….بهتره برای کادوی عروسیشون یه اتاق توی هتل خوب براشون رزرو کنم….حداقل شب رو اونجا بمونند و براشون خاطره بشه………….. با این افکار زنگ زدم به داداش بزرگم و ازش به یه بهانه ایی پول گرفتم و یه اتاق به نام خودم و وحید رزرو کردم و ازشون خواستم اتاق خواب رو گل آرایی کنند چون عروس و دوماد هستند….. حالا چرا بنام خودم…؟؟چون فرشته ایرانی نبود و کارت ملی و شناسنامه و حتی مجوز نداشت برای همین بنام خودم ثبت کردم….. شب عقد وحید ،،،من خونه تنهابودم…..خیلی غصه میخوردم و گریه میکردم…. امیدوارم بودم حداقل یکی از افراد خانواده ی وحید بیاد پیشم…..اما هیچ کی نیومد….. از جاریم(بعد از وحید خدابهشون پسر داده بود)خیلی توقع داشتم که منو اون شب تنها نزاره چون خیلی خیلی باهم خوب و صمیمی بودیم…..اما اونم منو فراموش کرده بود…… کلا یه حالی بودم….یه جوری که خودمو مقصر میدونستم و به وحید حق میدادم…..بهش حق میدادم که هر بلایی میخواهد سرم بیاره چون من مقصر بودم……از بس که عاشقش بودم و بهش بها داده بودم  و رفتارم باعث شده بود وحید ازم سوء استفاده کنه…… از ناراحتی بیش از حد آهنگ گذاشتم و شروع به گریه کردم ،….انگار دیوونه شده بودم چون بالافاصله بعد از گریه ،میخندیدم…..بعدش یهو رفتم سر کمد و یه لباس مجلسی خوشکل پوشیدم و مشغول رقصیدن شدم…….. بنظرتون دیوونه شده بودم یا حالم خوش بود که میرقصیدم…..؟؟قطعا من طلسم و جادو شده بودم که تمام اون حقارتهارو تحمل میکردم….اصلا مگه میشه یه خانم برای هووش اتاق هتل رزرو کنه،؟؟؟؟مگه اینکه جادو شده باشه…. تا اخرای شب دیوانه وار دور خودم میچرخیدم که یهو گوشیم زنگ خورد…..نگاه کردم و دیدم عشقم هست یعنی وحید ،،،آخه اسمشو عشقم سیو کرده بودم….. با تمام بلاهایی که سرم اورده بود هنوز با دیدن اسمش قلبم میلرزید و خوشحال میشدم…….تماس رو برقرار کردم و با مهربونی گفتم:سلام عزیزم…!!!! وحید خیلی سریع و هول هولکی گفت:ساره..!!حاضر شو  تا با داداش بری خونشون…..داداش و زن داداش دارند میاند اونجا دنبالت تا تورو ببرند خونشون…..نمیخواهم تنها بمونی….. گفتم:چشم ….. وحید خداحافظی کرد و منم رفتم حاضر شدم…..جاریم و شوهرش زود رسیدند و با اونا رفتم خونشون….. تا رسیدم اونجا دوباره وحید زنگ زد ،…به خیال اینکه میخواهد مطمئن بشه تنها نیستم گفتم:جانم …!!! وحید تا صدامو شنید هوار کشید و گفت:این چه اتاقیه که رزرو کردی…؟؟؟؟ ادامه پارت بعدی👎
. وقتی کسی را تحقیر قضاوت یا از او بدگویی میکنید درحقیقت کانال نفوذ انرژی منفی را به سمت خود باز کردید در این صورت: فقر بیماری و تنگدستی به سراغتان میآید انرژیتان را صرف حرص خوردن و عصبانیت نکنید❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
10.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
چــهار چیز را پیش از چــهار چيز غنیمت شمار جــواني پیش از پیری صحت پیش از بيماري توانگری پیش از فقر و زندگی پیش از مرگ🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. بهترین جواب در پاسخ به مشکلات؛ "توکل به خداوند است" بهترین جواب برای بدگویی؛ "سکوت است" بهترین جواب برای خشم؛ "صبر است" بهترین جواب برای درد؛ "تحمل است" بهترین جواب برای خوبی؛ "تشکر کردن است" بهترین جواب برای شکست؛ "امیدواری است" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir