یکی از علمای تهران در زمانی که طلبه نجف بود میگفت من نماز را پشت سر مرحوم گلپایگانی به جای میآوردم. نجف در هنگامه ظهر همه جا به علت گرمای زیاد تعطیل میشد و همه مردم به منزل میرفتند و تا عصر در سرداب منزل که خنک بود باقی میماندند.
در یک بعداز ظهر گرم نجف با کمال تعجب مشاهده کرده که آیتالله سیدجمال گلپایگانی به جای اینکه به طرف منزل بروند به سمت وادیالسلام حرکت میکنند و چون این کار چندین بار تکرار شده بود کنجکاو شدم ببینم ایشان در آن گرمای طاقت فرسای نجف ، کجا میروند لذا ایشان را تعقیب کردم.
دیدم ایشان واردِ وادیالسلام شدند. من خودم را پشت قبرها مخفی کردم تا هم مزاحم ایشان نباشم و هم ببینم چه کار میکنند. در وادیالسلام سقیفههایی وجود دارد که ایشان هم وارد یکی از آنها شدند و نشستند. دیدم ایشان با کمال خضوع و ادب دستها را را روی زانوی خود گذاشتند اما نمیدیدم مقابل ایشان چه کسی است. در همان لحظه باد خنکی را احساس کردم که همراه با عطر خوشبویی بود.
ساعتی گذشت و وقت عصر شد که آن هنگام ایشان بلند شدند و حرکت کردند و از من رد شدند. ایشان به بازار اماره نجف رسیدند که یکی از دوستان ایشان را دید و شروع به صحبت و احوالپرسی کرد. در حین صحبت، این آقا از شخصی غیبت کرد که آیتالله گلپایگانی بسیار ناراحت شدند و صحبت را قطع کردند و حرکت کردند.
بعد از این اتفاق، آن باد خنک و عطری که استشمام میکردم قطع شد. من تصور میکردم ایشان متوجه من نشدند اما دیدم به سمت من برگشتند و گفتند دیدی یک دیدار چه بلایی سر آدم میآورد.
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
طلب_حقیقی_۳_؛_درسهای_حضرت_رقیه_برای.mp3
22.16M
باز نشر
طلب حقیقی درسهای حضرت رقیه سلام الله علیها
برای سالکان کوی دوست
آیت الله سید روح الله صدر الساداتی نماینده محترم مجلس خبرگان رهبری
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
در کتاب دمعة الساکبه آمده است:
لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه: وقتی متوجه میدان شد، زنان مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به علی اکبر گفتند:
إرحَم غُربَتَنا: به غربت ما رحم کن،
وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک: برای جنگیدن عجله نکن که ما طاقت فراق تو را نداریم.
خواهران عنان اسب و رکابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة) نمی گذاشتند برود.
تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت: در حال ابی عبدالله(ع) تغییر کرد، به طوری که مشرف به مرگ شد.
.
وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی ذات الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله: فریاد زد خطاب به زنان و اهل بیتش: رهایش کنید، او ممسوس در ذات خدا و شهید در راه خداست.
.
پی نوشت: مثل این فرمایش را پیغمبر(ص) دربارۀ امیرالمؤمنین(ع) فرموده بود: عَلیٌ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله، امام حسین نیز دربارۀ علی اکبر فرمود؛ که
معنای آن اینست که علی اکبر نیز علی شد
همانطور(که امام راحل قدس فرمودند پیغمبر میخواست همه ما علی بن ابیطالب شویم)
و در معنای ممسوس باید گفت: مس ، کنایه از نهایت قرب و نزدیکی و وصال است که در اجسام بامس کردن محقق می شود ،
اما در مورد خداوند عالم معنایش این است که علی اکبر یا امیرالمومنین علی علیهما السلام همان ظهور ذات پروردگارند و مقام توحید ذاتی را دارا هستند که به فرمایش حضرت استاد با شهادت، آینه ای که خدا را نشان می داد، شکست و دیگر شدند خود او.
#الیه_المصیر
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
معرفت پشهها
برای دیدن یکی از دوست های جانبازم،
رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است.
فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد، که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود. دوستم نبود، فرصتی شد به اتاق های دیگر سری بزنم.
اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از هر دو دست.
و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها...
جانبازی که ۳۵ سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده ای! آمده ای با ما عکس بگیری؟" گفتم نه!
ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.
می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات!
همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!
نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.
وقتی فهمید در همان عملیاتی که او ترکش خورده من هم بوده ام، خیلی زود با من رفیق شد.
پرسیدم خانه هم می روی؟ گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد!
توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع خودشان بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند. پرسیدم اینجا چطور است؟
شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.
گفتم: بی حرکتی دست و پا خیلی سخت است، نه؟
با خنده می گفت نه! نکته تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است...
می گفت "نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!" می گفت خودشان رعایت می کنند و بلند می شوند، نگاهم را که می بینند، می روند. شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند.
نوجوان بوده، ۱۶ ساله که ترکش به پشت سرش خورده و الان نزدیک ۵۰ سالش شده بود.
و سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید. آخر من چه می دانستم جانبازی چیست! صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم تختش را تا بیرون سالن بیاوریم، تا باران نرمی که باریدن گرفته بود را ببیند.
به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی که انگار اروپایی بودند. می گفت بسیاری از این ساختمان ها بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.
نمی دانستم چه جوابش را بدهم. تنها سکوت کردم.
می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟ یکه خوردم. چه سئوالی بود! گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند.
خودم هم می دانستم دروغ می گویم. چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی سابقش را نداشت. بعد از اینکه حرف مرگ را زد.
انگار یاد دوستانش افتاده باشد. نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.
کاش حرف تندی می زد!
کاش شکایتی می کرد!
کاش فریادی می کشید و سبک می شد!
و مرا هم سبک می کرد!
یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف قدم می زدم. دیگر از خودم بدم می آمد. از تظاهر بدم می آمد. از فراموش کاری ها بدم می آمد. از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر هم عده ای.همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند. و این روزها هم، نه جانبازها را می بینندنه پدران و مادران پیر شهدا را...
بدم میآمد از کسانی که نمیدانند ستونهای خانههای پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!
از کسانی که جانبازها را هم پله ترقی خودشان میخواهند!
کاش بعضی به اندازه پشهها معرفت داشتند
وقتی که میخوردند، میگفتند کافیست!
و بس میکردند،
و می رفتند،
ما چه میدانیم جانبازی چیست...
بیاد آنهایی که تن مقدسشان زیر شنی های تانکهای دشمن له شد ولی اجازه ندادند غیرت ملی و دینی شان له شود.
ما امروز میراث داران آنهاییم و فردای قیامت، اگر برای عزت این سرزمین و دین، کوتاهی کرده باشیم، باید در محضر الهی پاسخگو باشیم.
هفته دفاع مقدس ,یاداورایام رشادت وایثار,گرامی باد.
------------------
شهادتنامه
@ENGHELABETOHID
بیانات کوتاه در شب شهادت حضرت معصومه س.m4a
12.71M
بیانات کوتاه حجتالاسلام شهادتی در
شب شهادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
۵ آذر ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
جلسه جمال آفتاب ۹۹.۹.۲۸ .mp3
10.59M
جلسه جمال آفتاب
حضرت استاد غفاری حفظهالله
۲۸ آذر ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
ما رأیت الا جمیلا.mp3
14.63M
ما رأیت الا جمیلا
(جز زیبایی چیزی ندیدم)
حجتالاسلام شهادتی
۳۰ آذر ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
جمال آفتاب ۴ دی ۹۹.mp3
14.45M
جلسه جمال آفتاب
حضرت استاد غفاری حفظهالله
۴ دی ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
هرکجا مضطر شدیم زهرا سلام الله علیها را صدا میزدیم .
نمونه واضح دیگر خاطره خواندنی آقای سید کاظم حسینی از شهید برنسیه:
فرمانده کل سپاه آمده بود منطقه ما، قبل از عملیات رمضان. توی رده های بالا، صحبت از یک عملیات ویژه و ایذایی بود. بالاخره هم از طرف خود فرماندهی سپاه واگذار شد به تیپ ما، یعنی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه).
همان روز، مسوول تیپ یک جلسه اضطراری گذاشت، تازه آنجا فهمیدیم موضوع چیست؛ دشمن تانک های T- 72 را وارد منطقه کرده بود. دو گردان مکانیزه خیلی قوی، پشت خط مقدمش انتظار حمله به ما را می کشیدند. بچه های اطلاعات عملیات ، دقیق و خاطر جمع می گفتند: اون ها خودشون رو آماده کردن که فردا تک سنگینی بزنن به مون.
فردا بنا بود حمله کنند و مو هم لای درزش نمی رفت. در این صورت هیچ بعید نبود عملیات رمضان، شروع نشده، شکست بخورد! توی جلسه، بعد از کلی صبحت، بنا را بر این گذاشتیم که همان وقت برویم شناسایی و شب هم برویم تو دل دشمن و با یک عملیات ایذایی، تانک های T- 72 را منهدم کنیم.
این تانک ها را دشمن ، تازه وارد منطقه کرده بود و آر پی جی بهشون اثر نمیکرد مگر از نزدیک و به نقطه حساس شلیک میشد.
سه گردان مامور این کار شدند. فرمانده یکی شان عبدالحسین برنسی بود. وقتی راه افتادیم برای شناسایی، چهره او با آن لبخند همیشگی و دریایی اش گویی آرام تر از همیشه نشان می داد
تا نزدیک خط دشمن رفتیم. یک هفته ای می شد که عراقی ها روی این خط کار می کردند. دژ قرص و محکمی از آب در آمده بود. جلو دژ موانع زیادی توی چشم می زد، جلوتر از موانع هم، درست سر راه ما، یک دشت صاف و وسیع خودنمایی می کرد. اگر مشکل موانع را می توانستیم حل کنیم، این یکی ولی کار را حسابی پر دردسر می کرد.
دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند؛ یکی شان به خاطر شناسایی محدود، راه را گم کرده بود؛ یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین.
حالا چشم امید همه به گردان ما بود، و چشم امید ما به لطف و عنایت اهل بیت (ع). وبیشتر از همه، خود عبدالحسین حال توسل داشت. وقت راه افتادن، چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد. یعنی پیشانی بند زیاد بود، او ولی نمی دانم دنبال چه می گشت. با عجله رفتم پهلوش. گفتم: چه کار می کنی حاجی؟ یکی بردار بریم دیگه.
حتی یکی از پیشانی بندها را برداشتم و دادم دستش، نگرفت. گفت: دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی توش باشه!
حال و هوای خاصی داشت. خواستم توی پرش نزده باشم. خودم هم کمکش کردم. بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز، و با رنگ زیبایی نوشته بود: یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) ادرکنی.
اشک توی چشم هاش حلقه زد. همان را برداشت و بست به پیشانی اش. چند دقیقه بعد، تمام گردان آماده حرکت بود. با بدرقه ی گرم بچه ها راه افتادیم. حقا که انقلابی شده بود ما بینمان. ذکر ائمه (علیهم السلام) از لب هامان جدا نمی شد.
آن شب تنها گردانی که رسید پای کار، گردان ما بود؛ سیصد، چهارصد تا نیروی بسیجی، دقیقاً پشت سر هم، آرام و بی صدا قدم بر می داشتیم ، توی همان دشت صاف و وسیع...👇👇👇
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرح رساله لقاء الله توسط
حضرت استاد غفاری حفظهالله
۸ دی ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
4_6017242902453815547.mp3
27.22M
جلسه جمال آفتاب
حضرت استاد غفاری حفظهالله
۱۱ دی ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت سالگرد شهادت سردار دلها سپهبد حاج قاسم سلیمانی ره
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
4_6035244579270166658.mp3
29.07M
جلسه جمال استاد غفاری ۹۹/۱۰/۱۵
__
کانال حفظ و نشر آثار حضرت استاد غفاری
@ale_kasa
جلسه جمال استاد غفاری ۹۹.۱۰.۲۶.mp3
16.05M
جلسه جمال آفتاب
حضرت استاد غفاری حفظهالله
۲۶ دی ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
حجتالاسلام شهادتی ۹۹.۱۰.۲۸.mp3
13.87M
سخنرانی شام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
حجتالاسلام شهادتی - ۲۸ دی ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
شهادتنامه
#تدبر_در_قرآن جلسه دوم 🔰 رها شدن با رضایت راه رجوع به فطرت ۷ اسفند - ولادت حضرت فاطمةالزهرا سلام
تدبر در قرآن ج۲ ولادت حضرت زهرا س.mp3
6.52M
بازنشر
#تدبر_در_قرآن
جلسه دوم
🔰 رها شدن با رضایت راه رجوع به فطرت
۷ اسفند ۹۷ - ولادت حضرت فاطمةالزهرا سلاماللهعلیها
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
4_5832524425001438108.mp3
22.75M
جلسه لقاء الله
به همراه بیانات حضرت استاد غفاری حفظهالله
۱۷ دی ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
4_5832524425001438115.mp3
11.2M
جلسه لقاء الله
به همراه بیانات حضرت استاد غفاری حفظهالله
۲۳ دی ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
4_5832524425001438116.mp3
8.2M
جلسه جمال آفتاب
حضرت استاد غفاری حفظهالله
۱۰ بهمن ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
4_5832524425001438117.mp3
11.96M
جلسه لقاء الله
به همراه بیانات حضرت استاد غفاری حفظهالله
۱۵ بهمن ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
4_5832524425001438118.mp3
6.49M
جلسه جمال آفتاب
حضرت استاد غفاری حفظهالله
۱۷ بهمن ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi
۲۰۲۱-۰۲-۰۵_۱۸'۲۴'۰۹'.mp3
5.62M
🔰 مقدمات ورود به ماه رجب
🔊 حجتالاسلام شهادتی
بهمن ۹۹
-------------------
🔴 شهادتنامه
@Enghelabetohidi