🌹شهید احمد محمد مشلب🌹
معروف به شهید bmw سوار لبنانی در شهر نبطیه لبنان دیده به جهان گشود.
احمد رتبه ۷ رشته تکنولوژی اطلاعات لبنان بود. اما عشق به شهادت ،او را وارد دانشگاه حقیقت کرد.
شهید مشلب که بخاطر چهره زیبایش بسیار مشهور شد در شهر ادلب سوریه بر اثر اصابت ترکش های زیاد ،به فیض شهادت نائل آمد .
یادش گرامی باد .
۲۰ فروردین ۱۳۹۹
۲۰ فروردین ۱۳۹۹
محرمانه
📍تصاویری از تعطیلات نوید محمدزاده و پژمان بازغی که اخیرا در فضای مجازی منتشر شده است
🔻پ ن:
رونوشت به مدیرانصداوسیما جهت استفاده چندبرابری از این دو سلبریتی و سپردن آنتن به آنها
🌷 @EsEsEa 🌷
۲۰ فروردین ۱۳۹۹
🌿🌴🌿🌴🌿🌴🌿🌴
زندگی زیباست....
هرروزت را در لحظه حال زندگی کن.
به خاطر کسی که هستی سپاسگزار باش.
و از جهان پیرامونت قدردانی کن...
🌴@EsEsEa🌴
۲۰ فروردین ۱۳۹۹
💐🌺💐🌺💐🌺💐🌺
چقدر خوب است که برای تاسف خوردن به حال خودمان نیز زمان محدود و مشخصی در نظر بگیریم!
چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به استقبال روزی برویم که در پیش رو داریم.
💐@EsEsEa💐
۲۰ فروردین ۱۳۹۹
#رمان سه دقیقه در قیامت
#فصل ششم
سفر کربلا:
حسابی به مشکل خورده بودم.همه اعمال خوبم به خاطر شوخی های بیش از حد و غیبت ها و...نابود میشد و اعمال زشت من باقی می ماند.البته وقتی یک کار خالصانه انجام داده بودم،همان عمل باعث پاک شدن اعمال زشت میشد ،چرا که در قرآن آمده بود:«ان الحسنات یذهبن السیئات»(سوره هود آیه ۱۱۴)«کارهای خوب گناهان را پاک میکند»
اما خیلی سخت بود.اینکه هرروز ما دقیق بررسی و حسابرسی میشد.اینکه کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار میگرفت خیلی مشکل بود. همینطور که اعمال روزانه بررسی میشد،به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم،اواسط دهه هشتاد.
یکباره جوان پشت میز گفت:به دستور آقا اباعبدالله(ع)پنج سال اژ اعمال شما را بخشیدیم.این پنج سال بدون حساب طی میشود.
باتعجب گفتم:یعنی چی؟!
گفت:یعنی پنج سال اعمال زشت شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی میماند.
نمیدانید چقدر خوشحال شدم.
اگر در آن شرایط بودید،لذتی که من داشتم رو حس میکردین.
گفتم:علت این دستور آقا برای چی بوده؟
همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند.در دهه هشتاد و بعد از نابودی صدام،چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم.در یکی از این سفرها یک پیرمرد کر و لال در کاروان ما بود .
مدیر کاروان به من گفت:میتوانی این پیرمرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟
من هم مثل خیلی های دیگه دوست داشتم تنها به حرم بروم .اما با اکراه قبول کردم.کار از آنچه فکر میکردم،سخت تر بود .این پیرمرد هوش وحواس درست و حسابی نداشت.اورا باید کاملا مراقبت میکردم.
اگر لحظه ای اورا رها میکردم،گم میشد.
خلاصه تمام سفر کربلای ما تحت الشعاع این پیرمرد شد.
این پیرمرد هرروز با من به حرم می آمد و برمیگشت.
حضور قلب من کم شده بود.چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
روز آخر ،قصد خرید یک لباس داشت.فروشنده وقتی فهمی که او متوجه نمیشود،قیمت را چندین برابر گفت.
من جلو آمدم و گفتم:چی داری میگی؟این آقا زائر مولاست.چرا اینطور قیمت میدی؟این لباس قیمتش خیلی کمتره.
خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای او خریدم.باهم از مغازه بیرون آمدیم.من عصبانی و پیرمرد خوشحال.
با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودمون درست کردیم.ایندفعه کربلا اصلا به ما حال نداد.
یکباره دیدم پیرمرد رو به حرم ایستاد و با انگشت دست،مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
جوان پست میز گفت:به دعای این پیرمرد،آقا امام حسین(ع)شفاعت کردند و گناهان پنج سال تورا بخشیدند.
باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید چقد خوشحال شدم.
صدها برگه در کتاب اعمال من جلو رفت.
اعمال این سال ها همگی ثبت شد و گناه هانش محو شده بود.
#ادامه دارد
@EsEsEa
۲۰ فروردین ۱۳۹۹
۲۰ فروردین ۱۳۹۹
۲۰ فروردین ۱۳۹۹