eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
6.9هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
884 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
هر وقت ۵ نفر برید پارت بعدیو میزارم😍
همکاری نمیکنیدا❌❌
یه نفر دیگ فقط😭👆
کیان:زبون می ریزی.خبریه؟ مهرداد با خنده گفت:ببین.خودت نمی خوای محترمانه صحبت کنم باهات. کیان:من که از خدامه.ولی بعید بود ازت. مهرداد:مرسی واقعا. کیان:خواهش می کنم.قابلی نداشت. سهیلا جون:کیان.من فردا یا پس فردا بر میگردم. کیان:چرا این قدر زود مامان؟ _خالت داره بر می گرده.منم باهاشون می رم. کیان:خب برن اونا.شما بعدا برو. _نه دیگه.اونجا یکمم کار دارم.برم بهتره. مهرداد یکم پکر شد.به کیمیا نگاه کرد.اما کیمیا سریع نگاهشو دزدید.کیان صداش زد و مجبور شد نگاهشو از کیمیا بگیره.یکم باهم حرف زدن.کیمیا هم گوشیشو در آورد.یکم عکس دوستاشو بهم نشون داد و باز با حرفاش منو خندوند.کمتر از نیم ساعت بعد شامو آوردن. مهرداد غذای هرکی رو گذاشت جلوش.تو سکوت مشغول خوردن شدیم.کیان هی نگام می کرد.اروم اشاره می کرد ببینه چیزی می خوام یا نه.منم ابرو بالا می نداختم.مهردادم پشت سر هم می پرسید چیزی می خوایم یا نه.از هر سه بار.دوبارشو به کیمیا تعارف می کرد.
بخش دوم خندم گرفته بود دیگه.بعد شام دسرو اوردن واسمون.بعد تموم شدن دسر.یکم با هم گپ زدیم. وقتی سکوت شد مهرداد گفت: _با اجازه خاله جان.و اقا کیان...می خواستم یه مسئله ای رو مطرح کنم امشب... سهیلا جون:بفرما مهرداد جان. معلوم بود براش سخته.اولش سرش پایین بود. _راستش.امیدوارم جسارت نشه....اما....می خواستم اگه بشه.. امشب...در حضور شما کیان جان.و شما سهیلا خانوم....... زل زد به کیمیا: از کیمیا خانوم خواستگاری کنم.. کیمیا یهو خشکش زد... .اون دو تا فقط به هم نگاه می کردن.ما هم به اون دو تا... کیان که یه لبخند کج گوشه لبش بود.سهیلا جونم معلوم نبود خوشحاله یا تعجب کرده.من که داشتم ذوق مرگ می شدم.... مهرداد این بار به خودش گفت:کیمیا خانوم...با من ازدواج می کنین؟ کیمیا:نه...... هممون زل زدیم بهش... دهنم وا مونده بود...خود مهردادم باورش نمی شد.آروم زدم به کیمیا.خیلی جدی نگاهش می کرد. یکم بعد بلند شد و گفت:بابت امشب ممنون...بخشید. بلند شد و از رستوران رفت بیرون...
پارت سورپرایز امشب😘👆
😍دنیای لباس کودک لاکچری😉 ✅کلی لباس با کیفیت و قیمت منصفانه🛍🛍 ❌حراااااااج : تمام کارها 30هزار تومن تخفیف خوردن 😬😬 فرصت محدود تا فرداشب💯 ‼️ میگی نه کانالشو فرستادم خودت بیا ببین😎 👇 https://eitaa.com/joinchat/601293229C08051a3d71 تا پاک نشده عضو شو 😌
۳ نفر عضو شید سریع پارتارو شروع کنیم💋🙈👆
یه نفر دیگگگگگگ👆💣
دلم واسه مهرداد کباب شد.بیچاره هی دست می کشید به ریش و موهاش.کیان وقتی به خودش اومد دست گذاشت رو شونه مهرداد و گفت: کیمیا رو که می شناسی.خودم باهاش حرف می زنم. صداشون اومد پایین و نمی فهمیدم چی میگن.سهیلا جونم نگاه کرد به من و سر تکون داد. یعنی از دست کیمیا.یکم بعد سهیلا جون گفت: پسرم فرصت بده بهش.معذرت می خوام بابت امشب. مهرداد سعی داشت نشون نده ناراحتیشو اما چندان موفق نبود. _ای وای خاله جان نزنین این حرفو. شما ببخشید اگه جسارتی شد.شاید بدموقع گفتم.اما.وقتی فهمیدم می خواین برگردین با خودم گفتم شاید دیر شه.من.....من پسر ۱۷.۱۸ساله نیستم. مطمئنین باشین وقتی ایشون رو انتخاب کردم یعنی تا پای جونمم مراقبشونم و نمی ذارم آب تو دلشون تکون بخوره. کیان:می شناسمت.نگران نباش.درستش می کنم.
هدایت شده از تبلیغات همسران💓
وقتی پسر سید همسایه اومد خواستگاریم اصلا چهره اش رو نپسندیدم ولی شنیدم که پدرم داشت میگفت اگر به خاطر چهره ردش کنیم عمه ی سادات ناراحت میشه اونجا دلم لرزید و رفتم دخیل بستم به امام زاده ی محلمون بلکه خودش راهی جلوی پام بذاره آنقدر اشک ریختم که بدنم ضعیف شده بود دست گرفتم به پنجره های ضریح تا بلند شم که انگشتری رو زیر دستم احساس کردم وقتی خواستم بذارم سرجاش همزمان صدایی رو شنیدم که گفت ... 👇 https://eitaa.com/joinchat/3672637554C278f739bc7 ای وای خدای من معجزه همینه😞❤️ خانومای مجرد حتما بخونن توسلش رد خور نداره👆
اعمال 28 صفر