#noun #unit15 #level1
risk [rɪsk] n.
A risk is a chance of something bad happening.
→ I took a risk and climbed the snowy mountain.
خطر ، احتمال ضرر و زیان
یک risk شانس اتفاق بدی است.
→ من خطر کردم و از کوه برفی بالا رفتم.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
#verb #unit15 #level1
wonder [ˈwʌndə] v.
To wonder is to ask yourself questions or have a need to know.
→ The young mother wondered if she’d have a boy or a girl.
کنجکاو بودن ، از خود پرسیدن ، با خود گفتن ، در فکر چیزی بودن
فکر کردن به معنی پرسیدن سوال از خود یا نیاز به دانستن است.
→ مادر جوان فکر میکرد که آیا بچه اش پسر است یا دختر.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
#adverb #unit15 #level1
yet [jɛt] adv.
Yet is used to say something has not happened up to now.
→ We can’t go out yet; we’re still eating.
هنوز ، تاکنون ، تا آن وقت
کلمه yet برای گفتن اینکه تاکنون اتفاقی نیفتاده استفاده میشود.
→ ما هنوز نمیتوانیم بیرون برویم؛ ما هنوز در حال غذا خوردن هستیم.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
short story #unit15 #level1
داستان کوتاه
The Big Race
A dog saw a group of animals across the road. He walked over to meet them. “What are you doing?” he asked them.
“I just sold them tickets to a race between the rabbit and the turtle,” the duck responded.
This news excited the dog. He felt fortunate that he happened to be there. “I don’t have anything to do today,” the dog said. “I want to buy a ticket, too.”
The dog sat down to observe the race. The race would be extreme. It would be many kilometers in length. The rabbit and the turtle stood next to each other.
مسابقه بزرگ
یک سگ گروهی از حیوانات را در طرف دیگر جاده دید. او به سمت آنها رفت تا با آنها ملاقات کند. او از آنها پرسید.«چه کاری دارید میکنید؟»
اردک پاسخ داد «من به تازگی بلیطهای یک مسابقه بین خرگوش و لاکپشت را به آنها فروختم».
این خبر سگ را هیجانزده کرد. او احساس خوششانسی میکرد که تصادفاً آنجا بود. سگ گفت «من امروز هیچ کاری ندارم». «من هم میخواهم یک بلیط بخرم.»
سگ نشست تا مسابقه را تماشا کند. مسابقه بسیار سخت و شدید خواهد بود. طول آن چندین کیلومتر بود. خرگوش و لاکپشت کنار هم ایستاده بودند.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
They waited for the race to start. The dog wondered why the turtle agreed to run against the rabbit. Being fast was not a characteristic of turtles. The rabbit was going to win easily.
Suddenly, the race began. The rabbit ran extremely quickly. The turtle walked slowly. After a minute, the rabbit looked back. He saw that the turtle was far behind him and was breathing quickly because he was so tired. The rabbit smiled and slowed to a walk.
A minute later, the rabbit said, “I’m winning, so I’ll take a rest.” He sat and began to consume some grass.
آنها منتظر شروع مسابقه بودند. سگ تعجب میکرد که چرا لاکپشت موافقت کرده بود که با خرگوش مسابقه بدهد. سرعت یکی از ویژگیهای لاکپشتها نبود. خرگوش به راحتی برنده میشد.
ناگهان، مسابقه شروع شد. خرگوش به سرعت بسیار زیادی دوید. لاکپشت به آرامی راه میرفت. بعد از یک دقیقه، خرگوش به عقب نگاه کرد. او دید که لاکپشت بسیار عقبتر از او هست و به دلیل خستگی، نفسهای سریعی میزد. خرگوش لبخند زد و آهسته به راه رفتن ادامه داد.
یک دقیقه بعد، خرگوش گفت: «من در حال بردن هستم، بنابراین من استراحت میکنم.» او نشست و شروع به خوردن علف کرد.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
Then, he let his eyes close. He wasn’t the winner yet. But there was no risk of him losing the race. He went to sleep.
Hours later, a loud sound woke him. All of the animals were yelling and looking at the field. He felt fear for the first time. The turtle was almost at the finish line. Now, the rabbit realized his mistake. But the race was over. He gave the turtle an opportunity to win, and the turtle took it. The duck handed the turtle his prize. It was the happiest day of the turtle’s life.
The dog was happy for the turtle. “He isn’t fast,” the dog thought. “But he tried his best and did something great.”
سپس، او چشمانش را بست. او هنوز برنده نشده بود. اما هیچ خطری برای باختن مسابقه وجود نداشت. او به خواب رفت.
ساعاتی بعد، یک صدای بلند او را بیدار کرد. همه حیوانات فریاد میزدند و به سمت زمین نگاه میکردند. او برای اولین بار احساس ترس کرد. لاکپشت نزدیک به خط پایان بود. حالا، خرگوش به اشتباه خود پی برد. اما مسابقه تمام شده بود. او به لاکپشت فرصتی برای بردن داد، و لاکپشت از آن استفاده کرد. اردک جایزه را به لاکپشت داد. این روز خوشحالترین روز زندگی لاکپشت بود.
سگ برای لاکپشت خوشحال بود. سگ فکر کرد «او سریع نیست». «اما او سعی خودش را کرد و کار بزرگی انجام داد.»
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
هدایت شده از 🇮🇷English House🇮🇷
💢 هزینه استفاده از مطالب کانال، روزی ۱۴ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان
💢 این کار بهانه ایست برای اینکه هر کدام از ما در حد توان قدمی هر چند کوچک در راه امام زمانمان برداریم.
📒 دعای فرج و سلامتی امام زمان
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا”
📝 ترجمه ی دعا به فارسی
خدایا، در این لحظه و در تمام لحظات،
سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان ولیّات
حضرت حجّة بن الحسن-
که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد-
باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست
و همه از او فرمانبرى مى نمایند
ساکن زمین گردانیده،
و مدّت زمان طولانى در آن بهره مند سازى
📝 ترجمه ی دعا به انگلیسی
O Allah! Protect Your vicegerent Hujjat (the Proof) ibn. al-Hasan and send salutations upon him, and his
ancestors, now as well as at all the times, (as our) Imam, Guardian, Supporter, and Guide until such time when
you bestow upon him the honor of heading the (Divine) Government. And let the people be delighted in his
.reign, by bestowing success, and by extending his reign.
🏡 eitaa.com/English_House 🏡
🇮🇷Essential English Words🇮🇷
The Big Race
پایان درس ۱۵ ✔️
🔄 میانبر به ابتدای درس ۱۵
eitaa.com/Essential_English_Words/2963