eitaa logo
|عطرمشکاتـــ
1.5هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
107 فایل
اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج:)🌱 برای‌‌ِآمدنت تمامِ‌مردمِ‌شهررا دعوت‌گرفته‌ام‌! چرانمی‌آیی‌؟ انتقادات‌وپیشنهاداتتو‌ناشناس‌بگو:) : payamenashenas.ir/موسسه عطر مشکات ادمین: @Ghorbat1190 "موسسه‌عطرمشکات‌و‌بنیادمهدی‌موعودعج‌استان‌همدان"
مشاهده در ایتا
دانلود
شماره 57 🚲سه ساعت دوچرخه سواری کرده بودیم، ساعت 2 شب بود، نزدیک مقصد بودیم و خسته که توجهم رو به اطراف جلب کرد: هوا به این خوبی، سوار دوچرخه، همراه دوستان خوب، مسیر را نگاه کن، درختان زیبا، مگر بهتر از این هم می شود، دیگر از خدا چه میخواهی؛ ❗️جمله آخر کوهی از غم را به دلم نشاند، واقعا درست است که مشکل ما از آنجاست که اصلا او را فراموش کرده ایم، اصلا شوق آمدنش را نداریم، کمی نعمت که در زندگی مان باشد احساس می کنیم خوشبختیم. 😞بیچاره ما، بیچاره ما مردمان زمان غیبتش که طعم زمان حضور در کنار امام را نچشیده ایم، آری الحمدلله به خاطر تمام این نعمات؛ اما؛ بیچاره ما که با دوچرخه ای و درختی و نسیم ملایمی راضی می شویم، آه از این درماندگی، از این زیست در هوای ندیدنش، چه می دانم... شاید هم دیده ام آن رخ مهتاب را...فرزند بوتراب را... ای کاش که حسرت دیدنش را داشته باشیم، ای کاش که حسرتمان به دیدارش بر باد رود. @Etr_Meshkat
شماره 58 🌷قاضی سامرا بود( یحیی ابن اکثم را می گویم). بارها مولایم جواد الائمه علیه السلام را امتحان کرده، با ایشان به مناظره و گفتگو می پرداخت. وارد مسجدالنبی شد، حضرت جواد علیه السلام را دید. بی درنگ به سوی ایشان رفت تا سوالاتش را بپرسد: _می خواهم سؤالی بپرسم ولی به خدا قسم خجالت می کشم! امام فرمودند: من از آن سؤال به تو خبر می دهم ، می خواهی بدانی که امام کیست؟! عرض کرد: سوگند به خدا! سؤالم همین بود. نشانه ای می خواهم. فرمودند: امام من هستم. همان لحظه عصایی که در دست مبارکشان بود به سخن در آمد که : «اِنَ مولای امام هذا الزمان و هو الحجه؛ به راستی مولا و صاحب من، امام این زمان است و او حجت پروردگار است.» کاش! زمانی برسد که زمین و هر آنچه در آن است فریاد کند: « إِنَّ مَوْلاَيَ إِمَامُ هَذَا اَلزَّمَانِ وَ هُوَ اَلْحُجَّةُ»   📚 الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص 353 @Etr_Meshkat
شماره 59 با خرماهای آویزان سرخم کرده بود؛ شاخه را می‌گویم، از نخل خانه‌ی همسایه. پدری تهی‌دست و کودکانی که دلشان قنج می‌رفت؛ برای خرماهایی که از روی شاخه‌ی نخل آویزان شده بود. 🌴 اما صاحبِ خانه راضی نمی‌شد بچه‌ها حتی یکدانه خرما بخورند. مهربان ترین پدر علی علیه‌السلام به وساطت آمدند: “نخلستان من برای تو، خانه‌ی کوچکت برای من” . تا خانه را به بچه‌ها ببخشند، و با خیال راحت و بدون دور شدن از خانه، هرچه می‌خواهند خرما بچینند.🏡 و امروز حضرت مهدی؛ وارث مهر پدری حیدر علیه السلام، یاریمان می‌کنند، برای چیدن مهربانی از درخت پربار رٱفت و بخشش بی انتهایشان ... @Etr_Meshkat
شماره 60 عادت پدرتان احسان و بخشش بود به تمام مردم. 🎁 کودکان یتیم شهر، او را مانند پدری نیکوکار می‌دانستند. فرقی نداشت، پیر یا جوان، غریبه یا آشنا؛ از او جز سخاوت و بزرگی هیچ ندیده بودند.. جوانمرد بودنش زبانزد بود، همان وقت‌هایی که ترجیح می‌داد لباس گران بهاتر برای غلامش باشد تا برای خودش.. ولادت پدرتان اميرالمومنین علی علیه‌السلام مبارکِ تمامِ عالَم حال آرزوی ما هم نوکری شماست یا‌صاحب‌الزمان! ❤️ یاری‌مان کن بخشنده بودن را بیاموزیم و سرلوحه‌ی زندگی‌هایمان قرار دهیم. @Etr_Meshkat
شماره 61 ‍ ⁉️پرسیده بود: نوزادها چرا بی دلیل، گاهی می خندند و بی درد، گاهی گریه می کنند؟! امام صادق عليه السلام به مفضّل فرمود: هیچ نوزادی نیست مگر اینکه امام زمان خودش را می بیند و با او نجوا میکند! گریه های نوزاد برای غیبت امام است و خنده هایش برای آمدن امام به سمت او. امّا زمانی که نوزاد زبان باز می کند، درِ این رحمت بر او بسته می شود و بر دلش مُهر فراموشی می خورد. 📚 بحارالانوار، جلد25، صفحه 382 @Etr_Meshkat
شماره 62 🔆به شوق دیدار امام، مسافر بغداد شده بود. به هر زحمتی بود، خودش را رساند. امام، تازه از نماز عصر فارغ شده بود. نشسته بر سجاده، رو به قبله، دست‌هایش سمت آسمان. 🔆مناجات امام را می‌شنید: «خدایا!... در فرج منتقم شتاب کن! و آنچه را به او وعده داده‌ای، به انجام رسان!» با خودش گفت: «امام چه کسی را دعا می‌کند؟ تحقق کدام مژده را از خدا می‌خواهد؟» سوالش را پرسید. 🌈امام کاظم علیه‌السلام فرمود: «او، مهدی ما آل محمّد است... پدرم فدای او باد! صورتی گندم‌گون دارد؛ اما با این حال، زردی شب‌زنده‌داری در چهره‌اش پیداست!... شب‌هایش با رکوع و سجود به صبح می‌رسند... اوست چراغ روشنِ تاریکی‌ها... پدرم فدای او باد که روزی به امر خدا قیام خواهد کرد...» 📚فلاح السائل ص۲۰۰. 📚بحارالانوار ج۸۳ ص ۸۰. @Etr_Meshkat
شماره 63 آمده بود معنی سلام بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را بپرسد؛ شنید: وقتی خدا ما اهلبیت و شیعیانمان را آفرید از ما پیمان صبر گرفت، با خدا عهد کردیم که بر سختی ها صبوری کنیم در عوض خدا به ما وعده داد که روزی زمین را برای ما مبارک کند، زمینی آکنده از سلام و سلامتی، ایمن از هر گونه پلیدی و عداوت، سلام یعنی یادآوری آن پیمان صبر، و درخواست تعجیل در آن وعده الهی! امام صادق (سلام الله علیه) می فرمود و داوود رِقّی می شنید. 📚 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص 451 @Etr_Meshkat
شماره 64 💠می گویند تازگی ها امام زمان برای شیخ مفید نامه داده اند. 🔆 این که خبر تازه ای نیست! مدّت هاست از این قضیه گذشته. 💠نه، آن نامه اوّلی را نمی گویم؛ نامه ی جدیدی آمده. 🔆 واقعا؟ 💠نامه جدید به املای امام و خط یکی از افراد مورد اعتمادشان بوده. به شیخ گفته اند اصل نامه را به کسی نشان نده، اما از روی آن بنویس و به دوستان و شیعیان مخلص بده. 🔆کاش می شد ما هم نامه را ببینیم. 💠 شیخ رونوشتش را فرستاده تا بخوانیم: 🌈"... بدانید که چیزی از احوال و روزگارتان بر ما پوشیده نمی ماند. نه اینکه ندانیم بعضی ها پایشان لغزیده و عهدشکنی هایی کرده اند؛ نه! ⚡️خیال نکنید ما شما را به حال خودتان رها کرده ایم و یادمان رفته به شما توجه کنیم. اگر اینطور بود که حال و روزتان خیلی سخت تر میشد، دشمنانتان شما را خرد و لگدمال میکردند! پس تقوا پیشه کنید و پشتیبان ما باشید." 📚 احتجاج طبرسی، جلد2، ص497. @Etr_Meshkat
شماره 65 🚦پشت چراغ قرمز مونده بودیم، از میون قطره‌های بارونی که تندتند می‌باریدن و شیشه‌ها که بخار گرفته بودن، سرمو تکیه داده بودم به صندلی و به یکی یکی شماره‌های قرمزی که کم ‌میشدن نگاه می‌کردم. 0⃣منتظر بودم زودتر اون عددا به صفر برسه و چراغ سبز بشه! ولی یهو، روی یک شماره ایستاد و کم نشد. عدد ۱۲ بود...! یادِ شما میوفتم!❤️ شمایی‌ که این همه سال غربت و غیبتتون طول کشیده و ماهایی که روز به روز به اون روزای سبز و روشن ظهورتون محتاج‌تر می‌شیم. کاش یه روزی از همین روزا، روزشمار غیبتتون که اصلا دیگه نمیدونیم چند روزه روی صفر بایسته! کاش که دیگه برگردی... این روزا انگار همش پشت چراغ قرمزیم. @Etr_Meshkat
شماره 66 یکی از دوستداران امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، در نوروز حلوایی پخت و برای ایشان آورد. حضرت علی علیه‌السّلام پرسیدند: به چه مناسبت این حلوا را پختی؟ پاسخ داد: به خاطر نوروز! امیرمؤمنان لبخندی زدند و فرمودند: «نورُوزاً لَنَا فِي كُلِّ يَومٍ إِن اسْتَطَعْتُم» اگر استطاعت دارید هر روز را بر ما نوروز کنید. 📚 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید مولای من! به بضاعت خویش که می‌نگرم، چیزی مناسب‌تر از سلام نمی‌یابم! پدرانتان فرموده‌اند: "اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ وَ مِنْكَ السَّلَامُ وَ لَكَ السَّلَامُ وَ إِلَيْكَ يَعُودُ السَّلَام‏" پس در این ایّام نوروز و هر روز شما را میهمان شیرینی آسمانی می‌کنم و عرض می‌کنم: ألسَّلَامُ عَلَیْکَ یا صاحبَ الزّمانِ! @Etr_Meshkat
شماره 67 🌲در پارک روی نیمکت نشسته بودم. و پسرکم مشغول بازی بود. پدر و پسر دیگری هم در پارک بودند. پدر مشغول موبایلش بود و پسرش در حال تاب خوردن. شاید پسرش، یک سال از پسرم بزرگتر بود. بعد از چند دقیقه، پسرم با چشمان گریان به سمتم آمد: "بابا نوبت منه... بگو بیاد پایین 😣!!!" از سختترین لحظات زندگی‌ام وقتهایی است که می‌توانم کمکش کنم اما به خاطر خودش نباید کار را ساده کنم. به او گفتم: "برو بهش بگو می‌شه لطفا بیای پایین، منم بازی کنم؟" گفت: "نه بابا تو بیا!" گفتم: "نه... خودت باید بهش بگی." پاهایش را بر زمین کوبید و گفت: "بابا من نمی تونممم!😭" به او گفتم: "من نمیام! " ✅به هزار ‌و یک دلیل تربیتی من نباید می‌رفتم... و شاید آن روز اشک می‌ریخت و از من عصبانی می‌شد اما فردا می‌فهمید چرا کمکش نکرده‌ام... نشستم و جلو نرفتم. وانمود کردم با گوشی‌ام مشغولم. اما تمام حواسم به پسرم بود که چطور می‌تواند روی پای خودش بایستد و اگر زمانی من نباشم چگونه از پس خودش بر بیاید. 👌 لحظات سختی بود... هر بار سخت است برای پدری که بتواند به فرزندش کمک کند اما نکند، 😔 و دلسردی پسر از پدر را در چشمانش ببیند و به جان بخرد ولی باز هم صبر کند... . . . یا صاحب الزمان کاش باور داشتم پدرم هستید...😞 و اگر گاهی با هزار امید به سمتتان می‌آیم و ظاهراً دست خالی برمی‌گردم، به نفع خودم است، شاید به هزار دلیل... و چقدر کودکانه من از شما دلگیر می‌شوم...😔 @Etr_Meshkat
شماره 68 نخستین غسل‌دهنده‌ی تازه مولود، رضوان کلیددار بهشت بود که با آب کوثر و سلسبیل او را غسل داد. سپس حکیمه او را شست و شو داد و در دامان خود نشانید. آن‌گاه او را در آغوش گرفت و به سینه فشرد و او را از هر پاکیزه‌ای پاکیزه‌تر یافت. بر ساعد راست او این نوشته را دید: "جَاءَ الحَقُّ و زَهَقَ البَاطِلُ إِنَّ البَاطِلَ کانَ زَهُوقاً" حضرت امام باقر علیه‌السّلام در توضیح و تفسیر "جَاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ البَاطِلُ" فرمودند: این سخن الاهی مربوط به قیام قائم آل محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم می‌شود که دولت باطل برچیده خواهد شد. و بی‌جهت نیست که هنگام تولد حضرت مهدی علیه‌السّلام بر بازوی نازنین ایشان این آیه نقش بسته بود که: "جَاءَ الحَقُّ و زَهَقَ البَاطِلُ إِنَّ البَاطِلَ کانَ زَهُوقاً" 📚 تفسیر نورالثقلین، جلد سوم @Etr_Meshkat
شماره 69 📱چندین بار تماس گرفتم، امّا همسرم جواب نداد ... اوّلش اهمیت ندادم، ولی وقتی این جواب ندادن‌ها تا بعد از ظهر طول کشید، نگرانیَم کم کم بالا گرفت! 👨🏻‍💻سرم به شدّت شلوغ بود و کارها پیچیده ... امّا دلواپسیِ خانواده‌ام مرا وا می‌داشت که با همه‌ی گرفتاریم مابینِ کارها با عجله زنگی به خانه بزنم و بعد دوباره مشغولِ ادامه ی امور بشوم. 🍲 وقتِ ناهار در حالیکه بی‌وقفه سرگرمِ شماره‌گیری بودم، غذایم را گرم کردم و در حینِ خوردن، نیز با نگرانی به صفحه‌ی گوشی خیره ماندم .. از نماز هم چیزِ زیادی نفهمیدم و در قنوت و سجود و هر جا که شد از خداوند برای خانواده‌ام سلامتی و دوری از بلا را خواستم. 🌄 حوالیِ عصر کم کم به این فکر افتادم که مرخصی بگیرم و به خانه بروم، چون سابقه نداشت تا این موقع زنگ‌ها و پیامک‌هایم از طرفِ همسرم بی‌جواب بماند!! در همین حین، گوشی به صدا در آمد و با دیدنِ کلمه ی "بانو" روی صفحه، خیالم کمی آسوده شد. بعد از صحبت و گلگی و شنیدنِ توضیحاتش، دیگر آرام شده بودم. همسرم به خاطرِ حالِ ناخوشِ خواهرزاده‌اش خانه را ترک کرده و هنگامِ بیرون رفتن گوشی‌اش را جا گذاشته بود ... 🙍🏻‍♂امّا این ماجرا برایم کمی تلخ تمام شد! وقتی با خودم خلوت کردم و دیدم که توصیه‌ی پیامبرِ مهربانم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم را در موردِ اهل بیتش رعایت نکرده‌ام ... آنجا که فرمودند: "خانواده‌ی مرا از خانواده‌ی خودتان بیشتر دوست بدارید ..." ⏰من که برای چند ساعتی جواب نشنیدن از همسرم چنان مضطرب شدم که در آخر نمی‌توانستم مدّتی کوتاه را تا تمام شدنِ وقتِ کاری تاب بیاورم و تصمیم داشتم تا مرخصی بگیرم و خودم را به خانه برسانم .. 🏡من که در کلِّ روز با وجود همه‌ی گرفتاریم تماس با خانه را به هر شکلِ ممکن انجام دادم، چطور در این همه سال دوری از فرزندِ حیِّ پیغمبر صلّی‌الله‌علیه‌ و آله‌ و سلّم لحظه‌ای نگران و دلواپس نشدم و در میانِ روزمرگی‌های کسل‌کننده و بی‌حاصلم زمانی را به جویا شدنِ حالِ امامِ عصر و زمانم اختصاص نداده‌ام!؟ باری، دنیای فانی با شتاب در حالِ گذر است و من در قبالِ برکات و عنایاتِ خداوندم و نیز رسول و خلیفه‌اش، رسم و مرامِ شکر و قدردانی و حق‌شناسی را به جا نیاورده‌ام ... @Etr_Meshkat
شماره 70 👦🏻 چند سال قبل با عدّه‌ای از نوجوانان، کلاس داشتم. یک روز از آن‌ها پرسیدم كه اگر در مدرسه باشید و مدرسه‌تان هم دو سه ایستگاه با منزلتان فاصله داشته باشد، و پول هم برای رفتن به منزل نداشته باشید، چه کار می کنید؟ 🚶💶 پیاده به منزل می­‌روید؟ یا از راننده پول قرض می­‌گیرید و بعداً به او می­‌پردازید؟! همه‌ی آنان گفتند: پیاده به منزل می­‌رویم. از آن‌ها پرسیدم: مخارج زندگی شما را چه کسی تأمین می­‌کند؟ 👨🏻گفتند: خوب معلوم است پدرمان! گفتم: چطور هر روز می‌توانید از پدرتان پول بگیرید و آن هم نه اینکه قرض کنید، بلکه بلاعوض پول می گیرید! ولی حاضر نیستید از راننده تاکسی یا یک مغازه‌دار مبلغ مختصری قرض بگیرید؟ گفتند: خوب پدرمان فرق می‌کند! ☺️ گفتم: پس بدانید بعضی وقت‌ها درخواست نیاز کردن پیش یک فرد، نشان از علاقه و اعتماد ما به اوست. این یک واقعیّت است که ما نیازمان را به کسی می‌گوییم که قبولش داریم؛ به او علاقه داریم و اظهار نیاز، نشان‌دهنده‌ی علاقه‌ی ما به طرف مقابل است! 🤲🏻 و برای همین است که خداوند به دعا کردن دستور و اهمیّت داده است، و دعا نکردن را خودبزرگ‌بینی دانسته است. لذا ما باید تمام نیازهای زندگی‌مان را از خداوند بخواهیم. 💚بردن نیازهایمان به درِ خانه ی امام زمان علیه‌السّلام نیز از این جنس است و معنای اظهار محبّت ما به ایشان می‌باشد؛ و از طرفی باعث برآورده شدن سریع‌تر نیازهایمان نیز می‌شود! پس در حقیقت گفتن مشکلات و راز و نیاز با امام زمان علیه‌السّلام نیز بیانگر این است که آقا و مولای من! ما شما را قبول داریم! به برتری شما و مقامی که خداوند متعال به شما عطا فرموده است، باور داریم و شما را به عنوان بزرگ و صاحب‌اختیار و ولیّ نعمتمان می‌شناسیم. همین عرضِ خواسته‌ها باعث می‌شود که محبّت ما به امام زمان و محبّت امام زمان به ما بیشتر و بیشتر شود. 🗣 از امروز تصمیم بگیریم در هر مسأله‌ی کوچک و بزرگی، درخواستمان را به ساحت مولایمان عرضه کنیم. امتحان کنیم! @Etr_Meshkat
شماره 71 👨🏻‍🏫 استاد دفتر را روی میز گذاشت… - سعیدی ... حاضر! - محمّدی …حاضر! - فرامرزی …حاضر! - مجاهد …حاضر! - حسینی …!!! - حسینی …!!! - استاد امروز هم غایبه… 🧐استاد نگاهی کرد… - چهار روز هستش که حسینی نیومده ازش خبر ندارین!؟ بچّه ها همگی سکوت کردند … استاد ناراحت شد … سرخی گونه‌اش تا پیشانیش کشیده شد … ناگهان فریاد زد … 🤨- خجالت نمی‌کشید که چهار روز … چهار روز … از رفیق تون بی خبرین؟! نگرانش نشدین؟! چهار روز بی خبر!!! به شما هم میگن دوست!!!؟ رفیق…!؟ صد رحمت به دشمن! چشمهای‌مان … به زمین دوخته … توان بالا آمدن نداشت … شرم و خجالت می‌سوزاندمان … امّا واقعاً … از حسینی چه خبر؟! محمّد چهار روز نیامده!!! 😥نگران شدیم … واقعا نگران … استاد سکوت کرده بود… کتاب را ورق می زد… زیر لب چه می‌گفت…خدا می‌داند! کار او به من هم سرایت کرد… الکی کتاب را ورق می زدم… آشوبی در دل… نگرانی موج می‌زد… ❓- واقعاً محمّد کجاست!؟ چه شده!؟ چهار روز …!!! چقدر بی‌فکرم … لحظه‌ها به سکوت گذشت… شکست … با صدای استاد … - حسین! امروز نوبت کنفرانس تو هست! منتظریم … 📋 فیش‌های خلاصه‌ی کنفرانسم را برداشتم … بلند شدم … پای تخته رفتم… - با اجازه‌ استاد! با علامت سر، اجازه داد. ذهنم … قلبم … فکرم … روحم … روانم … پیش محمّد هست … چهار روز غیبت کرده!! کجاست!؟ چرا بی خبرم!؟ وای بر من … چطوری کنفرانس بدم!؟ چی بگم!!! با کدام زبان!؟ سرم را بالا آوردم … نگاهم به انتهای کلاس افتاد … به آن تابلوی خوشنویسی … 💔دلم دوباره لرزید… مثل همان لحظه‌ای که استاد فریاد زد … فیش‌های خلاصه را در دستم مچاله کردم … شروع کردم: بسم الله الرّحمن الرّحیم … بنده‌ی حقیر … حسین … دوست محمّد هستم … کسی که چهار روز غایب است و از او بی خبریم … 😳استاد با تعجّب به من نگاه کرد … دقیقاً عین نگاه همکلاسی‌ها … ادامه دارد... @Etr_Meshkat
شماره 72 ..آری … من حسینم … دوست رفیق غایبمان … کسی که چهار روز غیبت کرده … و بخاطر بی خبری از او … موأخذه شدیم … 😥شرمسارم … خجالت زده‌ام … حرفی ندارم … که آنقدر بی‌تفاوت … 💧اشک‌هایم جاری شد … بغض، تارهای گلویم را زیر و بم می کرد … حرف زدن برایم سخت‌تر از نفس کشیدن در آب بود!!! به هر زحمتی بغض و اشکم را خوردم … ادامه دادم … ممنونم استاد که امروز … بیدارمان کردی … بیدار از یک حقیقت تلخ … و یک خواب نه چندان شیرین!!! بیدار شدیم تا بفهمیم … ⏳چقدر زمان گذشته؟! یک روز!!! نصف روز!!! یا مثل اصحاب کهف!!! که سیصد سال در خواب … و وقتی بیدار شدند که … دیگر سکه‌ی آن‌ها مال عهد دیگری بود … عهد دقیانوس!!! امروز بیدار شدیم … 😴 و نمی‌دانیم چقدر خوابیدیم! چهار روز!!!؟ سیصد سال!!؟ بیشتر …!؟ آری خیلی بیشتر … ۱۱۸۲ سال در خواب هستیم!!! و کسی نبود که بر ما نهیب بزند!!! کسی نگفت که اگر دوستمان محمّد چهار روز غایب است… مهدی … ۱۱۸۲ سال است که غایب است!!! و کسی فریاد نزد … که ... 😧 چطور از وی بی خبرید؟! او که نه تنها دوست … بلکه بهترین دوست‌مان … بلکه پدر مهربان‌مان … بلکه صاحب نفوس‌مان … بلکه صاحب این زمان‌مان … کسی ما را ملامت نکرد … 😓که خجالت نمی‌کشید …!؟ شب‌ها راحت می خوابید … و نمی‌دانید این غایب … آیا به راحتی خوابیده است!؟ یا تا صبح به درگاه الاهی ندبه می‌کند … 🤲🏻 که خداوندا! شیعیان ما از اضافه‌ی طینت ما خلق شدند … به خاطر ما … به آبروی ما … غفلت آن‌ها را ببخش! و چقدر نابرابر … که ایشان به خاطر ما در زنجیر غیبت است… امّا… من راحت می‌خوابم! و او نگران من بیدار … خودشان گفته اند: "اِنّا غَیر مُهملین لِمُراعاتکم" محال است که هوای‌تان را نداشته باشیم … و این بزرگترین غایب زندگی‌مان … هرگز باعث نشد … که استاد مارا ملامت کند … به اندازه‌ی چهار روز غیبت دوستمان!!! 🥺دیگر قدرت مقابله با بغض نبود‌… مثل استاد‌ … مثل بچه‌های کلاس … مثل تابلوی نستعلیق آخر کلاس … که با بغض … امّا مظلومانه…. نوشته‌اش را فریاد می زد!!! @Etr_Meshkat
شماره 73 با دوستی هم کلام بودیم. گفتم: 🤲🏻"یکی از امتیازات ما شیعیان اینه که یه وقت‌هایی نشستیم توی خونه و بدون این که بخواهیم و طلب چیزی بکنیم، دوستی در کربلا، مشهد، نجف و یا در خواندن یکی از دعاها و زیارات به یادمون می‌افته و برامون دعا می‌کنه و با دعای او خیراتی نصیبمون میشه و یا بلا از ما دفع میشه؛ در حالی که خودمون اصلاً به اون متوجّه نیستیم!" او گفت: "این که گفتی خیلی بدیهیه و مهم‌تر و 💚اختصاصی‌تر مربوط به دوستانِ امام عصر علیه‌السّلامه که به برکت این دوستی و مودّت به امام‌شون، برکات نه تنها نصیب‌شون میشه بلکه نصیب همه‌ی اونایی هم میشه که زیر این پرچمند. چه یادشون باشیم، چه یادشون نباشیم. زیر سایه امام زمان أرواحنافداه زندگی کردن یعنی شراکت در همه خوبی‌هایی که همه می کنن." شاید برای همینه که حضرت علیه‌السّلام می‌فرمایند: "اگر نبود دعای برخی از شما برای برخی دیگر هر آینه بلایا همه‌ی شما را در بر می گرفت."🌱 @Etr_Meshkat
شماره 74 🚘 پشت فرمون ماشین نشسته بودم و با خیالِ راحت توی اتوبان شلوغِ وسط ظهر، رانندگی می‌کردم. هشت، نه سالی می‌شد که گواهینامه‌ گرفته بودم، ولی هیچ وقت جرأت و جسارت نشستن پیدا نکرده بودم ... تا همین چند وقت پیش ... 😎که دوباره تصمیم گرفتم بر این ترس غلبه کنم. با ماشین تعلیم رانندگی، کنار مربی پشت ماشین نشستم. به معلّم رانندگی گفتم که دلهره و نگرانی مانع شده که از گواهی‌نامه‌ام استفاده کنم و حالا دوباره سراغ تعلیم آمده‌ام. نزدیک به اتمام ساعت آموزش بود. توی همان اتوبان شلوغ با دنده چهار ... 👌🏻خوب می‌رفتم. مربی پرسید: "اضطرابت انگار برطرف شده!" با "آرامش" گفتم: "معلومه چون شما کنارم هستید و ترمز و گاز و کلاچ تحت کنترل شماست" ... خندید و شروع کرد به حرف زدن ... امّا من دیگه چیزی نمی‌شنیدم. خودم نکته‌ای طلایی گفته بودم و غرق در حرف خودم شده بودم ... یک آن توی دلم رو کردم به صاحب زندگیم -علیه‌السّلام- ... گفتم: ❤️"میشه همیشه کنارم باشید؟ میشه فرمون زندگیم رو بسپارم به شما؟ اگه کنترل زندگیم همیشه تحت اختیار دستای مهربون شما باشه اون وقت من همیشه آروم و بی‌اضطرابم" ... @Etr_Meshkat
شماره 75 ❓از دوست اهل سنّت‌ام پرسیدم: شما اهل سنّت، حضرت مهدی علیه‌السّلام را می‌شناسید؟ گفت: بله، ایشان امام آخرالزّمان هستند. 🙋🏻‍♂گفتم: بیایید با هم انتخابات کنیم و یک مهدی برگزینیم، برای این که زودتر آخرالزّمان برسد! گفت: امّا ما نمی‌توانیم امام آخرالزّمان را انتخاب کنیم، چون خدا باید امام را انتخاب کند!! 🧐 گفتم: چطور شما حق دارید امام و خلیفه‌ی اول را انتخاب کنید، اما حق ندارید امام آخرالزّمان را انتخاب کنید؟ مگر خلیفه‌ی اول مسلمین به انتخاب شما اهل سنّت نبود، در حالی که به گفته‌ی رسول الله صلواة‌الله‌علیه‌وآله، خداوند علی علیه‌السّلام را به عنوان اولین امام برگزیده بود؟ @Etr_Meshkat
شماره 75 ❓از دوست اهل سنّت‌ام پرسیدم: شما اهل سنّت، حضرت مهدی علیه‌السّلام را می‌شناسید؟ گفت: بله، ایشان امام آخرالزّمان هستند. 🙋🏻‍♂گفتم: بیایید با هم انتخابات کنیم و یک مهدی برگزینیم، برای این که زودتر آخرالزّمان برسد! گفت: امّا ما نمی‌توانیم امام آخرالزّمان را انتخاب کنیم، چون خدا باید امام را انتخاب کند!! 🧐 گفتم: چطور شما حق دارید امام و خلیفه‌ی اول را انتخاب کنید، اما حق ندارید امام آخرالزّمان را انتخاب کنید؟ مگر خلیفه‌ی اول مسلمین به انتخاب شما اهل سنّت نبود، در حالی که به گفته‌ی رسول الله صلواة‌الله‌علیه‌وآله، خداوند علی علیه‌السّلام را به عنوان اولین امام برگزیده بود؟ @Etr_Meshkat
شماره76 🕰حدود ساعت سه، سه و نیمِ شب بود و من خواب بودم که صدای آسانسور اومد و فهمیدم که پدرم از مسافرت برگشته! زودتر از همه دویدم دم در تا بهش سلام کنم! خیلی خوشحال بودم از این که پدرم سالم و سرحال برگشته بود. نمی‌دونم چطوری، ولی بیشتر وقت‌ها اومدن پدرم رو متوجّه می‌شم! 🥰شاید برای اینه که خیلی پدرم رو دوست دارم! نمی‌دونم که او هم همین اندازه محبّت من به خودش رو حس می کنه یا نه؟! امّا از یک چیزی مطمئنم! این که او بیشتر منو دوست داره و من اینو خیلی خوب متوجّه می شم! ‼️یک شباهت و یک تفاوت! ❤️این که محبّت پدرم - امام زمان علیه‌السّلام - به من خیلی بیشتر از محبّتیه که من نسبت به ایشون دارم! بر من پوشیده نیست. امّا ... نمی‌دونم اومدن ایشون رو متوجّه می‌شم یا نه؟! یا اصلاً صدای پای ایشون رو می شناسم یا نه؟! شاید ایشون از کوچه‌ی ما یا از کنار خونه‌ی ما عبور کرده باشند. شایدم یک بار به روضمون اومده باشند. اینا رو نمی‌دونم؛ امّا اینو می‌دونم که ایشون همیشه و همه جا پناه من هستن! گاهی به این فکر می‌کنم که آیا واقعاً لیاقت محبّت ایشون رو دارم یا نه ... هرجا که هستند خداحافظ و نگهدارشون باشه ... امام رضا علیه‌السّلام فرمودند: ...الإِمامُ الأَنیسُ الرَّفیقُ، وَ الوالِدُ الشَّفیقُ، وَ الأَخُ الشَّقیقُ، وَ الاُمُّ البَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغیرِ وَ مَفْزَعُ العِبادَ في الداهیة النّاد... 🌷... امام مونسی است غمگسار، و پدری است مهربان، و برادی است مهربان و (در مهربانی مانند) مادری است نیک رفتار نسبت به فرزند خردسال، و او پناه مردمان است به هنگام پیش آمدهای ناگوار ... @Etr_Meshkat
شماره 77 درس‌هایش را تا آخر خواند؛ رفت بیرون از اتاق نفسی تازه کند. خیلی از شب می‌گذشت و شهر، در تاریکی عمیقی غرق شده بود. انگار مردی به طرف حرم می‌رفت. گفت نکند می‌خواهد از حرم چیزی بدزد؟ تعقیبش کرد. نزدیک درِ حرم از تعجّب خشکش زد؛ چیزی که می‌دید را در حکایت‌ها خوانده بود، امّا هرگز به چشم ندیده بود! قفل، خود به خود به زمین افتاد و در باز شد! آیا سحری در کار بود یا واقعاً کرامتی بود؟ کنجکاوی سراپای وجودش را گرفت! او کیست؟ چگونه درِ حرم به رویش باز می‌شود؟ این‌جا، این ساعتِ شب، در حرم، چه می‌خواهد؟ حتماً راز بزرگی در این کار نهفته است!! حال عجیبی داشت! هم‌چنان در پیِ مرد می‌رفت. درِ دوم و سوم هم به روی مرد ناشناس گشوده شد و قفل‌ها به زمین افتادند. ناشناس به نزدیک قبر مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السّلام رسید؛ در نهایت احترام ایستاد؛ سلام داد و شروع کرد به طرح یک سؤال علمی دینی‌! عجب ... عجب ... این صدا که آشناست ... صدای استادم، علامه مقدّس اردبیلی است! امّا چرا استاد سؤال خود را رو به ضریح می‌پرسد؟! مقدّس خیلی زود از حرم بیرون زد و به سمت کوفه رفت. او لبریز از اشتیاق و کنجکاوی دنبال استاد می‌رفت. به مسجد کوفه رسیدند. مقدّس به سمت محراب رفت، ایستاد و دوباره همان سؤال را پرسید. مدتی گذشت، برگشت. روشنی صبح برآمد. او همچنان قدم به قدم دنبال استاد می‌رفت. سرفه‌اش گرفت، مقدّس صدای سرفه را که شنید برگشت و با تعجب پرسید: میرعلام؟ این موقع صبح این جا چه می‌کنی؟! میرعلام همه چیز را بازگو کرد و استاد را سوگند داد که ماجرا را برایش بگوید. مقدّس اردبیلی از او قول گرفت تا زنده است، برای هیچ کس سخنی از این ماجرا نگوید. سپس گفت: یک مسئله علمی بسیار دشوار بود که هرچه فکر کردم، پاسخی نیافتم. به دلم افتاد بروم حرم حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، سؤالم را از ایشان بپرسم. وقتی به هر یک از درهای حرم رسیدم، در، خود به خود به رویم باز شد. کنار قبر، مسأله را عرض کردم، به امید این که مولا امیرالمؤمنین پاسخ دهد. صدایی پاسخ داد: «به مسجد کوفه برو و در آن جا از حضرت قائم علیه‌السّلام بپرس زیرا او امام زمان توست.» 📚اثبات ولایت، مرحوم آیت الله نمازی شاهرودی ... آری امام زمان أرواحنافداه، در دوران غیبت هم ممکن است پاسخ بگویند. @Etr_Meshkat
شماره 78 🌨 صبح سردی بود. با حضرت موسی کاظم علیه‌السّلام همراه بودم. غلامی سیاه‌روی، ما را دید و بدون این که ما را بشناسد، برای‎مان هیزم آورد و آتش روشن کرد و غذایمان داد. هنگام رفتن، امام به صاحب غلام فرمودند: غلامت و زمینی که در آن کار می‌کند را فروشنده‌ایی؟ مرد گفت: 💵 آری! غلام و زمین، هزار دینار! امام، زمین را خرید و غلام را صدا زد و به او فرمودند: از همین حالا آزادی و این زمین نیز مال خودت! غلام هاج و واج نگاه کرد و گویا نمی‌شنید و نمی‌فهمید، امام چه می‌فرمایند. امام که چنین دیدند، فرمودند: چرا تعجب کرده‌ای؟ مگر خداوند بزرگ در قرآن کریم نمی‌فرماید که خوبی را باید با خوبی پاسخ داد! 📚 داستان‌های زندگانی امام کاظم علیه‌السّلام یا صاحب‌الزّمان! افسوس که در این وانفسای غیبت، دستمان به شما نمی‌رسد که برایتان هیزم بیاوریم، آتش روشن کنیم و غذایی مهمانتان کنیم! یا صاحب‌الزّمان! غلامیتان و این که دلمان همیشه بند شما باشد، محبوب ماست! زمین و آزادی کدام است؟ ما دنیا و آخرت را در همراهی شما می‌دانیم! یا صاحب‌الزّمان! هیچ نمی‌خواهیم مگر آزادی شما از غم غربت و دلشادیتان به مژده‌ی ظهور! و هیچ نداریم مگر دست‌هایی که همیشه رو به آسمان است و قنوتی که مزیّن است به دعای بر فرجتان! ❤️و قلبی که انتظارتان را می‌کشد! و این احسان ناقابل و کوچک ماست به ازای هزاران احسان که در حیات ما ارزانی‌مان داشته‌ایی! @Etr_Meshkat
شماره 79 🌾ششصد سال درهای آسمان باز نشده بود! وحی نازل نشده بود! ششصد سال، زمین نگاهِ ملتمسانه‌اش را به آسمان دوخته بود! حال آن روزگار را امیرالمؤمنين علیه‌السّلام این‌طور وصف کرده‌اند: اَرْسَلَهُ عَلى حینِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ؛ خداوند، محمّدش را وقتی فرستاد که فاصله میان پیامبرها زیاد شده بود ... و طُولِ هَجْعَة مِنَ الاُْمَمِ؛ خواب غفلت امّت‌ها طولانی شده بود ... وَ اعْتِزام مِنَ الْفِتَنِ؛ فتنه‌ها جدی شده بود ... وَ انْتِشار مِنَ الاُْمُورِ؛ امور حیات بشر از هم گسیخته بود ... وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ؛ آتش جنگ‌ها شعله‌ور بود. وَ الدُّنْیا کاسِفَةُ النُّورِ؛ و دنیا در کسوف نور بود ... ظاهِرَةُ الْغُرُورِ؛ و روی فریبش نمایان بود ... عَلى حینِ اصْفِرار مِنْ ورقها؛ برگ‌های حیاتش زرد شده بود ... وَ اِیاس مِنْ ثَمَرِها؛ و همه از میوه دادن و بارور شدن زندگی ناامید شده بودند ... وَ اغْوِرار مِنْ مائِها؛ و آب حیات فروکش کرده بود ... قَدْ دَرَسَتْ مَنارُ الْهُدى؛ نشانه‌های هدایت کهنه شده بود ... وَ ظَهَرَتْ اَعْلامُ الرَّدى؛ و نشانه‌های گمراهی نمایان شده بود ... می‌بینید؟! 💔حالِ زمانه‌ی ما هم انگار بی‌شباهت به هنگامه‌ی بعثت نیست! دعا کنیم خداوند مهدی‌اش را همین‌روزها بفرستد، همین‌روزها که دنیای ما هم در کسوف نور است ... @Etr_Meshkat
شماره 80 هرسال می‌آمد درِ خانه‌ی محبوبش، خرجِ سالش را می‌گرفت و می‌رفت! آن روز اما بی‌خبر از همه‌جا وقتی دَر زد و خدمتکار آمد... نه‌تنها محبوبش را ندید؛ که از همان راهی که آمده بود، برگشت! جویایِ حضرت عباس شده بود و... خادمِ خانه گفت که: عباسِ این خانه را... در کربلا کشتند! کنیز که به داخل خانه رفت بانوی خانه پرس‌وجو کرده بود که قضیه از چه‌قرار است و... او هم تعریف کرده بود! می‌گویند: اُمُّ البَنین(سلام‌الله‌علیها) چادر سَر کرده داخل کوچه رفته و کارِ سائل را مثل هرسال... که عباس... خواسته‌اش را اجابت می‌کرده راه انداخته! و شاید فرموده باشد: عباس نیست؛ مادرش که هست! یا صاحب الزمان آخرِ سال است آقا! ما آمده‌ایم دَرِ خانه‌تان... صدقه‌ای... عنایتی... گوشه‌چشمی به ما کنید! محتاجِ محبت شماییم؛ آقا! @Etr_Meshkat