شب دوباره همانیم ؛ آزرده ؛ غمگین ؛ تنها و ترسیده از دنیا ؛ حتی اگر تمام روز در قویترین حالاتِ ممکنِ یک انسان زیسته باشیم .
- زیر ِباران که به من زل بزنی خواهی دید ،
فن ِتشخیص ِنم از چهرهی گریان سخت است .
غیر از کتاب خواندن،گوش دادن به موسیقی و نوشیدن قهوه دیگر هیچ پناهی نداشتم. انگار آدم ها برایم بی معنا بودند و تنها طبیعت مرا کامل میکرد، چیز دیگری نبود که احترامم را به محیط اطراف برانگیزد و حتی اندکی توجهم را جلب کند .
چند سال دیگه یچیزایی با لبخند و خنده تعریف میکنی که واسه ثانیه ثانیش گریه کردی .