#تراس #مدرن #و #باصفا 😌
💥 جهت ایده 💥
🎀 🌸 🎀
✨
#زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
#خونه #شیک #نقلی
💥 جهت ایده 💥
🎀 🌸 🎀
✨
#زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
#ایده_خلاقانه ❣
میتونید با سنگ های رنگی یک کارت زیبا و یا یک هدیه زیبا بسازید
🎀 🌸 🎀
#زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
#دکور_شاد_و_رنگی
💥 جهت ایده 💥
🎀 🌸 🎀
✨
#زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
#خلاقیت_جالب 😅
باقوری و نعلبکی اضافی 😍
🎀 🌸 🎀
✨
#زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
همیشه به🪷ار | Evergreen
💙💙 +من ازت خواهش میکنم نفس! -آخه … +آخه و اما و اگر نداره که! تو با مامان در این رابطه صحبت می
💙💙
سینا:
بالاخره حرفامو با نفس در میون گذاشتم! اما اینکه آیا نتیجهای که میخواستم حاصل میشد یا نه بستگی داشت به تلاش نفس و کمی ملایمت مامان!
از طرفی گوشهای از ذهنم درگیر نفس بود! اون گریهء یهوییش .. صورت غمگینش و نگاهی که ازش استرس و دلهره چکه میکرد!
اما فعلن وقت اینو نداشتم که سر از کار نفس دربیارم تا بفهمم چهشه!
طبق معمول هرروز لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون! باید میرفتم شرکت تا در غیاب بابا بخشی از پروندهها و قراردادها رو سر و سامون بدم!
رسیدم شرکت و رفتم توو اتاق! حسابی سرم گرم کارای شرکت شد جوری که گذر زمانو حس نکردم! این مشغلهها باعث میشد کمی از اون حالت رخوت و سکون فاصله بگیرم و خیلی درگیر شکست عاطفی و رکبی که از شیما خورده بودم، نشم!
بعد از یه روز پرکار .. برگشتم خونه! دیدم نفس نشسته روو تاب ویلایی و داره کتاب میخونه!
+سلام خانم ابری! چه عجب نگاهت به آسمون نبود!
-سلام! آخه دارم کتاب میخونم!
+بله و باز هم کتاب هنری .. درسته؟
-بله!
+نفس! میگم چی شد؟
-چی چی شد؟
+وای دختر! تو چقد حواسپرتی! یعنی قرارمون یادت رفته؟ قرار بود با مامان حرف بزنیا!
نگاهش رنگ غم گرفت!
-نه یادم نرفته!
+حرف زدی باهاش؟
همیشه به🪷ار | Evergreen
💙💙 سینا: بالاخره حرفامو با نفس در میون گذاشتم! اما اینکه آیا نتیجهای که میخواستم حاصل میشد یا
💙💙
-هنوز نه! کار سادهای نیس آقا سینا! کمی مهلت بدید .. دنبال یه موقعیت مناسبم که سر صحبتو باهاشون باز کنم!
+آفرین! خانم هنرمند باهوش! مامان خونه است؟
-نه! رفتن دورهمی خونهء یکی از دوستاشون!
+تو چرا نرفتی؟
-همینجوری! حوصله نداشتم!
+اتفاقی افتاده؟
-نه! چه اتفاقی؟
+آخه چند روزه مدام توو خودتی!
-چیزی نیس! گاهی به گذشتهم فکر میکنم .. به اینکه کابوس ایرج شبیه یه سایه تا همیشه باهامه! ببخشید شدم سربارتون!
+اینا چیه میگی دختر خوب؟ اولن ایرج تموم شد و رفت! بهتره دیگه بهش فکر نکنی! بعدشم سربار چیه آخه؟ تو نور چشمی مامانی و اصن خونه با وجود تو رنگ و بوی خونه گرفت!
لبخند کمرمقی نشست روو لباش! دوباره با اون نگاه غمناکش زل زد بهم!
-ممنونم! شما به من لطف دارید! من با اجازهتون برم! فقط اینکه میز ناهار بچینم براتون؟ یا گرسنهتون نیس؟
+فعلن گرسنهم نیس! برو استراحت کن! هر موقع گرسنهم شد خودم یه کاریش میکنم!
-باشه! با اجازه!
اینو گفت .. و کتاببهدست ازم دور شد! نمیدونم چرا مدام در حال فرار بود! انگاری از یه چی فرار میکرد!
💙💙
نفس:
پنجره رو باز کردم و زل زدم به منظرهء روبهروم! خنکای اردیبهشت .. آروم و پر از مهر، پوست صورتمو نوازش کرد! خورشید در حال غروب بود و آسمون نارنجی، قشنگتر از همیشه روحمو میکشید سمت خودش! مادر نشسته بود روو تختش و دیوان حافظ رو ورق میزد! باید باهاش صحبت میکردم .. من به سینا قول داده بودم! شاید گاهی لازم بود که برای خوشبختی کسی که دوسش داری، پا بذاری روو عشقت و احساستو توو قلبت خفه کنی! من برای خوشبختی سینا باید از عشقش گذر میکردم .. باید این احساسی رو که همهء وجودمو به غل و زنجیر کشیده بود .. میذاشتم زیر پا .. باید لگدمالش میکردم! چارهء دیگهای نداشتم! صدای مادر، منو از فکر و خیالم جدا کرد!
+چیه مادر؟ زل زدی بیرون! دم غروبی دلت گرفته؟
-نه مادر! آسمون قشنگه! مادر یه فال حافظ میگیرید برام؟
+چرا که نه دخترم! تو نیت کن منم به نیت تو تفأل میزنم به حافظ!
چند لحظه سکوت کردم .. چشامو گذاشتم روو هم و زیر لب اسم سینا رو زمزمه کردم!
-نیت کردم مادر!
مادر فاتحهای نثار روح حافظ کرد و بعد چشاشو بست و کتابو باز کرد! زل زد به صفحهای که باز شده بود!
همیشه به🪷ار | Evergreen
💙💙 نفس: پنجره رو باز کردم و زل زدم به منظرهء روبهروم! خنکای اردیبهشت .. آروم و پر از مهر، پوست
+«الا یا ایها الساقی
اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اول
ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کآخر
صبا زان طرّه بگشاید
ز تاب جعد مُشکینش
چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان
چه امن عیش، چون هر دم
جرس فریاد میدارد
که بربندید محملها
به می سجّاده رنگین کن
گَرَت پیر مغان گوید
که سالِک بیخبر نَبْوَد
ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و
گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما
سبکباران ساحلها؟
همه کارم ز خودکامی
به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی
کزو سازند محفلها؟
حضوری گر همی خواهی
از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ
دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها»
مادر فالمو میخوند و من بیصدا، خیره به آسمون .. اشک میریختم!
#خلاق_باشیم ❣
ببینید با رنگ و ذهن خلاق میتونید وسایل کهنه رو نو کنید 😉👌
🎀 🌸 🎀
#زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
#خلاقیت ❣
پشت دری خوشگل فانتزی 😍👏
🎀 🌸 🎀
✨ #زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd