eitaa logo
فانوس شب ( اخبار آخرالزمان)
2.1هزار دنبال‌کننده
27.1هزار عکس
27.4هزار ویدیو
331 فایل
اینجا فانوسی کوچک در شب های تار آخر الزمان است و ما عهد بسته ایم که این فانوس را تا طلوع خورشید بر پشت بکشیم مدیر کانال : @tabibtebtom گروه پرس و پاسخ طب اسلامی طبتم : https://eitaa.com/joinchat/801636388C9a2f69229b
مشاهده در ایتا
دانلود
دیشب یه جا مهمونی بودم. یکی در اومد گفت : میدونید جریان این ها چیه؟ جریان اینه که این گازها سمی نیستن ولی نظام این رو پخش کرده تو مدارس دخترونه و خاصیت‌ش اینه که دخترا بعد از ازدواج دو قلو و سه قلو میارن!!!😂😂😂 آقا جون هر کی دوست دارید این تحلیل های سنگین رو تو جمع های عمومی نگید!😂 شاید جمع کشش نداشته باشه!🤣 ✍ پسته خان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخر و عاقبت افکار فمنیستی ❌نه شوهری ❌نه بچه‌ای ❌نه خانواده‌ای
AUD-20220619-WA0001.mp3
2.01M
°🌱°🌱°🌱°🌱°🌱°🌱° 🗣 در شب زیارتی علیه السلام ، زیارت ارباب از راه دور فراموش نشود... 🎙صوت زیارت عاشورا با نوای زیبای استاد فرهمند °🌱°🌱°🌱°🌱°🌱°🌱°
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 ما یادمان که نیست ولی راستی حسین... با یاد غربت تو کجا آشنا شدیم؟
10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه میذاشتن ایران رو به آلمان تبدیل کرده بودی اما حیف!!!
19.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ خوب به این حکایت گوش کنید! 🔺 دکتر عزیزی روانشناسی: همه بچه‌ها مثل میمون نیستند. بعضی هم مثل ماهی هستند! 🔺 چگونه مدرسه و دانشگاه باعث می‌شود فرزند شما حس کند خنگ است. استعداد ندارد. شما هم فکر می‌کنید فرزندتان خنگ بالفطره است. 🔺 این که می‌گویند تلاش کن یک دروغ محض است. تلاش باید در مسیر صحیح باشد تا نتیجه بدهد. ۸۰٪ بچه‌ها تلاش می‌کنند اما به جایی نمی‌رسند. 🔺 متنفرم از این سبک مدارس. بچه‌های الان حق دارند که درس نمی‌خوانند. 🔺 چگونه مدرسه و دانشگاه باعث افسردگی فرزند شما می‌شوند! 🔺 باعث سرخوردگی آنها می‌شوند. باعث اعتیاد بچه‌ها می‌شوند! حتی گاهی موجب خودکشی بچه‌ها می‌شوند! 🔺 من به دختر خودم گفته‌ام بعضی درس‌ها را اصلا نیازی نیست بخوانی و خود را خسته کنی. فقط امتحان بده و عبور کن. 🔺 چهل و دو سال گذشته اما من هنوز از کتانژانت استفاده نکرده‌ام در حالی که برای آن مو سفید کردم. اینها به چه دردی می‌خورد. https://eitaa.com/FANUSESHAB
4_5998973503146036489.ogg
9.33M
⛔️ چطور یک عده گوسفند تربیت کنیم! مدرسه و دانشگاه چطور انسان‌ها را نابود می‌کند! ♦️ نقد یک کارشناس به نظام آموزشی کشور از منظر روانشناسی: 🔺 بوده‌اند بسیاری از افراد که می‌توانستند نخبگان جامعه باشند اما در مدارس به عنوان احمق، شلخته و تنبل شناخته شدند. 🔺 پسرها برای اینکه مرد بشوند جنس تربیت مورد نیاز آنها جنس نظام مدرسه نیست. مدرسه، پسرها را اخته می‌کند. آنها را ضعیف و توسری خور بار می‌آورد. 🔺کسانی که تلاش می‌کنند این نظام آموزشی را سرپا نگه دارند یا خیلی آدم‌های نادانی هستند یا خیلی آدم‌های ستمکاری هستند که دارند نسل‌های انسان‌ها را به تباهی می‌کشند. 🔺 قسمت بالایی از مشکلات روانی جامعه ما از مدرسه و دانشگاه ناشی می‌شود. 🔺 مجبور کردن انسان‌ها به گذراندن دروسی که به آنها علاقه ندارد یا متنفر است چیزی جز شکنجه نیست. بچه‌های ما در این نظام آموزشی دارند شکنجه می‌شوند و استعدادشان از بین می‌رود. 🔺 بعد یک عده روانشناس احمق طرح پژوهشی می‌دهند که چطور این آدم را درسخوان کنیم. یعنی چطور یک عده گوسفند تربیت کنیم. 🔺 ما آدم‌های شجاع کم داریم که بیاید بزند زیر میز این بازی مسخره. 🔺 درسی را که یک فرد به آن علاقه دارد اگر خودش بدون استاد پی آن برود صد برابر نتیجه‌اش بیشتر از درسی است که به آن علاقه ندارد ولو آنکه استاد داشته باشد. 🔺 تمام کنید این شکنجه‌گاه را. گاهی افراد به خاطر یک یا دو واحد که به آن علاقه ندارند مشروط می‌شوند و زندگی‌شان بهم می‌خورد. ❇️ کانال رسمی ستاد مدارس مسجدمحور https://eitaa.com/FANUSESHAB
🌷 🌱در دوران حکومت شاه، یک روز بعد از ظهر در حالیکه مست و لایعقل به‌ طرف خانه می‌رفتم، ناگهان بابایی را که در آن زمان فرمانده پایگاه هوایی اصفهان بود مقابل خودم دیدم. پیش خودم گفتم: کارم تمام است! وقتی به من رسید، نگاه مهربانانه و معناداری به من کرد، ولی حرفی نزد. فردای آن روز رفتم پیش او تا عذرخواهی کنم، اما شهید کلام مرا قطع کرد و گفت: برادر عزیز، چیزی نگو! راجع‌ به کاری که کرده‌ای حرفی نزن! اگر حقیقتاً از کرده خود پشیمان هستی با خداوند عهد کن عملت را اصلاح کنی. خدا می‌داند از پیش او که آمدم احساس می‌کردم از نو متولد شدم... 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده ... https://eitaa.com/joinchat/1655439360C3ac9fe7eda به کانال آمرین بپیوندید👆
🔴 یک مرور تاریخی جالب توجه در مورد تیتر روزنامه کیهان در روز 17 اسفند 1357: 📌بمناسبت روز جهانی زن و اعلام نظر درباره حجاب «تظاهرات و راه پیمائی زنان تهران» 1️⃣ اکثریت قریب به اتفاق نسل بعد از انقلاب، اطلاع کافی ندارند که همان روزهای اول انقلاب، چالش های زیادی در مورد حجاب به وجود آمد. 2️⃣ در آن روزها تظاهرات گسترده ای در مورد آزاد ماندن حجاب برگزار شد؛ تصاویر، فیلم ها و مستندات آن نیز موجود است که زنان و دختران مکشفه به خیابان ریختند و علیه تصمیم امام ره و نظام درباره حجاب، شعارها سر دادند و از این طریق می خواستند که به امام ره فشار بیاورند. 3️⃣در تصویر روزنامه کیهان مشاهده می کنیم که حتی در هوای برفی و سرمای سخت، این زنان و دختران خواستار آزادی حجاب، راه پیمایی کرده اند❗️ ⚠️همیشه و در همه زمان ها عده ای هستند که یا حکم الهی را درک نمی کنند و یا نسبت به آن بی اعتناء هستند. قرار نیست که ما تحت تاثیر آنها قرار بگیریم.
🌷سال ۵۲،شش یا هفت ماه بعد از جریان دستگیری و آزادی ما از زندان، در تهران خدمت آقاسید علی اندرزگو رسیدیم. او جریانی را به صورت خاطره بازگو کرد: 🌷تحت تعقیب بودیم. رفتیم به سوی افغانستان. می بایست از طریق مشهد قاچاقی می رفتیم. در بین راه رودخانهٔ بزرگی آن جا وجود دارد. آب موج می زد سر راه ما. من دیدم با زن و بچه امکان عبور برایمان نیست. یقین داشتم منزل مان محاصره است و مأموران ساواک به خانه مان ریخته اند و در سطح ایران برای پیدا کردن من در تلاش هستند. یقیناً ژاندارمری ما را می گرفت و از قبل هم به سراسر کشور مخابره شده بود. همان جا متوسل به وجود آقا امام زمان(عج) شدیم. 🌷اندرزگو می گفت: دیگر نمی دانم چطور توسل پیدا کردم! گفتم: آقا این زن و بچه در این بیابان غربت امشب در نمانند. آقا! اگر من تقصیرم، این ها تقصیری ندارند. یکباره مردی را سوار بر اسب دیدم که به ما نزدیک می شود. جویای حال ما شد. گفتم: می خواهیم از آب عبور کنیم. او بچه را بلند کرد و در سینه خودش گرفت. من پشت سر او و خانم هم پشت سر من سوار شد. او با اسب به آب زد؛ در حالی که اسب شنا می کرد. راه نمی رفت. آن طرف آب، ما را گذاشت زمین. 🌷بعد از رسیدن به آن طرف، من سجدهٔ شکری به شکرانهٔ این که پروردگار عالم دست ما را این جا گرفت به جا آوردم. در حال سجده به این فکر افتادم که این شخص چه کسی بود. پیش خودم گفتم از ایشان هم تشکر بیشتری بکنم. از سجده برخاستم. همین طور خوشحال بودم، دیدم که اسب سوار نیست و رفته است. در همین وقت با خودم گفتم: لباس هایم را در بیاورم تا خشک شود. نگاه کردم، دیدم به لباس هایم یک قطره آب هم نپاشیده. به کفش و لباس و چادر همسرم نگاه کردم، دیدم خشک است. دو مرتبه به سجده افتادم و از رحمت خاص پرودگار عالم که در این جا شامل حالم شده بود حالت خاصی به من دست داد و با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن. خانمم می گفت: چیه؟ چی شده؟ 🌷گفتم: اگر تا امروز رحمت خاص را به چشم ندیده بودم، امروز آن واقعیت برایم مجسم شد. آیا قطره آبی روی لباس ها با کفشت می بینی؟ همان حالت نیز به همسرم دست داد و آن جا بود که حس کردم همسرم هم که اضطراب خاطر داشت، از وجود او رفته است. این جریانی است که تا این وقت هیچ جایی نگفتم. (اردوگاه کوچک شماره ۵ تکریت که محل تبعید بسیاری از فعالان فرهنگی اردوگاه ها بود، محل مناسبی شد که حاج آقا ابوترابی برخی خاطرات ناگفته ی خویش را بیان کند.) ولی خوب، فکر می کنم این جا جایش باشد. ایشان فرمود: آن طرف آب روستایی بود. رفتیم توی روستا. چندان ما را تحویل نمی گرفتند. جایی بود که معلوم بود هرکس می آید می خواهد به طور قاچاق به افغانستان برود. لذا نمی خواستند من را تحویل بگیرند. یکی از آن خانه ها، بالاخره، با رودر بایستی شب ما را راه دادند؛ به این عنوان که فقط شب آن جا باشیم. در آن شب، صحبت هایی کردیم که از آن جمله، صحبت از گاوشان شد. 🌷گفت: گاوی داریم که شیرش خشکیده و مدتی است که از این مختصر نعمت خدا که بهره مند مانده ایم. این تنها سرمایه ی ما بود. پیش خود گفتم: یک توسلی می کنیم و همین جوری دستی به سینهٔ گاو کشیدیم. کار به جایی رسید که آنها مثل امامزاده دور ما جمع شدند؛ چرا که در همان وقت، یک مرتبه سینهٔ گاو پرشد از شیر. همان موقع آمدند و دوشیدند؛ اما با گریه و شوق. نگذاشتند ما جایی برویم و مدتی که می خواستیم مخفی باشیم، آنها ما را به زور نگه داشتند. این ناقلش آن شهید بزگوار است که اگر کسی دیگری برای انسان نقل کند، انسان نمی تواند باور و یقین کند. ولی ایشان در صداقتش اصلاً جای کمترین خدشه ای نبود و آن چنان با اخلاص زندگی می کرد که هیچ پروایی نداشت که الان دستگیر بشود، یا الان به شهادت برسد. کتاب شهدا و اهل بیت، ناصر کاوه به نقل از سیدآزادگان مرحوم ابوترابی
آخوند فاسد
التماس دعا