eitaa logo
°•بنت الزهرا(س)•°
487 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
گر به زهرا (سلام الله علیها)برسد نامه ما ، نیست غمی ! هرکسی بچه ی بد را زده ، مادر💔نزده!..... ارتباط با ما👇🏼❤ https://daigo.ir/secret/656485449
مشاهده در ایتا
دانلود
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه به دشت ذولفقار میرسیم این رسیدن بوی رسیدن به خانه را میدهد حس رسیدن به یک اش
💫 با صدای تیر های هوایی از خواب بیدار شدیم شب گذشته ننه شاهرخ قول داده بود چون به رزمایش شب نرسیدیم امروز برامون اسلحه بیاره و تیر اندازی کنه به قولش عمل کرد وسایلمونو جمع کردیم و راهی یادمان بیت المقدس شدیم وقتی به بیت المقدس رسیدیم ایستگاه های صلواتی چایی و قهوه میدادن من قهوه تلخی خوردم و همراه بقیه کاروان وارد یادمان شدم بیت المقدس یادمانی بود که از دستاورد های موشکی ایران صحبت میکرد در ابتدا فیلمی از این دستاورد ها به نمایش گذاشته شد این دستاورد ها همه بچهارو به وجد اورده بود سپس از موشک های انجا بازدید کردیم و به دلیل کمبود وقت سریعا سوار اتوبوس شدیم و راهی معراج شهدا مسئولین یادمان بیت المقدس از مسئولین کاروان قول بستنی گاومیش رو برای ما گرفته بودن و قرار بود بعد از زیارت معراج بستنی رو بخوریم و به سمت تهران حرکت کنیم سوار اتوبوس شده بودیم اما راننده شروع به حرکت نمیکرد از شیشه سمت راست شاهده صحبت مسئولین کاروان بایکدیگر بودم صحبت هایی که با هیجان و به دور از ارامش بود بعد از اتمام صحبت ها ، یکی از مسئولین برادر سریعا به سمت اتوبوس ما دوید و گفت باتوجه به خطرناک بودن مسیر از بسیج تهران دستور دادن ۲۴ ساعت دیگه در مناطق بمونیم تمامی بچها دست میزدن و خوشحال بودن منکه از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم اول به مادر زنگ زدم و خبر موندنم رو دادم و بعد به زینب این سفر سراسر هیجان و حکمت بود مگر میشود انقدر غیر منتظره ۲۴ ساعت دیگه سفر تمدید شود قرار شد با صبر و حوصله در معراج بمانیم و روایت را گوش بدهیم و بعد هم با نظرسنجی انجام شده در ابتدا به بازار برویم و سپس به شوش دانیال از اینکه قرار بود شوش دانیال را زیارت کنم خوشحال بودم چرا که این زیارت ثوابش معادل ثواب زیارت اقا امیرالمومنین در نجف است به سمت معراج رفتیم ۲ شهید در معراج بود قرار بود فردا یک سری شهید تازه تفحص شده به معراج بیاورند مکالمه ای که با مادرم داشتم اشک شوق مرا سرازیر کرده بود صحبت های منظور با مادر ، جلوه دیگری از حکمت این سفر برایم بود بعد از زیارت معراج ، بستنی گاو میش را خوردیم و برای نهار راهی رستوران شدیم برای رفتن به شوش دانیال دل در دل نداشتم دوست داشتم هرچه سریع تر زمان بگذرد تا به شوش برسیم اتوبوس به سمت بازار رفت تعدادی از بچها برای خرید خرما از اتوبوس پیاده شدن من و عده ای دیگر داخل اتوبوس منتظر ماندیم تا بعد از خرید خرما با بقیه بچها راهی بازار شویم اما غافل از اینکه کاروان بعد از خرید خرما به بازار رفته اند و ما در اتوبوس جا ماندیم شرایط سخت روانی بر اعصابم حاکم بود شرایط به قدری بد بود که عصبانیتم تبدیل به خنده های عمیق همراه با اشک شده بود زمان پا به فرار گذاشته بود و عصبانیت من هرلحظه بیشتر میشد بلاخره پس از انتظار یکی دوساعته ، دوتا از مسئولین مارو به بقیه کاروان ملحق کردند زمانی که به مسئولین کاروان رسیدم همچنان از شدت عصبانیت میخندیدم ، عذرخواهی یکی از مسئولین برادر به شدت این خنده ها دامن میزد و به هیچ وجه نمیتوانستم جلوی ان را بگیرم ساعت ۷ شب شده بود و دلم گواه میداد که به شوش دانیال نمیرسیم حال بد یکی از هم کاروانی ها و انتقال او به بیمارستان این احتمال را برایم به یقین تبدیل کرده بود ما که قرار بود بعد از بازار به شوش دانیال برویم و سر ساعت مشخصی به رزمایش گردان تخریب برسیم ، حالا ۹ شب بود و ما همچنان در خیابان منتظر ایستاده بودیم شام را با لقمه ای الویه در اتوبوس گذراندیم و راهی دوکوهه شدیم باری از غصه بر دلم نشسته بود حکمت اتفاقات امروز چه بود؟ هندزفری در گوشم گذاشتم و با نماهنگ دیروز امروز فردای حامد زمانی به خواب رفتم ساعت ۱ شب بود که به دوکوهه رسیدیم سریعا برای استراحت مستقر شدیم و با تعیین ساعت ۸ صبح برای بیدار باش ، ساعت رو کوک کردیم و بعد از چند روز تا هشت صبح خوابیدیم با صدای مسئول کاروان از خواب بیدار شدیم و وسایل رو جمع کردیم به سمت محوطه اصلی پادگان دوکوهه رفتیم زمان قابل توجهی صرف گرفتن مصاحبه از هم کاروانی ها شد در همین مدت زمان برای اخرین بار بر سر مزار شهدای دوکوهه رفتم و اخرین حرفامو باهاشون زدم از تهران قصد کرده بودم پلاکی با اسم زینب برایش حکاکی کنم و سوغات بیاورم در قسمتی از پادگان دوکوهه مردی به حکاکی بر پلاک مشغول بود بی وقفه پلاکی به نام و نام خانوادگی او و حک جمله ای با مضمون یادگاری از شهدا خریداری کردم به سمت اتوبوس ها حرکت کردیم روبه یکی از دوستان کردم و گفتم نمیدانم حکمت این ۲۴ ساعت چه بود میتوانست قشنگ تر رقم بخورد اما نشد با صدایی که تمام فکر مرا تصاحب میکرد گفت حکمت ان بود که مانند شهدا باز به دوکوهه برگردیم ، انها نیز ابتدا به اینجا میامدند و از اینجا اعزام میشدند در اخر هم به اینجا بر میگشتند ..... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
. یادمان بیت المقدس .
. قهوه تلخ و اتیشی یادمان بیت المقدس😁🤤 .
حضرت زهرای بتول، با اینکه ما نوکرشیم مادر ما بود به خدا، مادر ما بود به خدا
. شهادت برترین معراج است..... .
. پلاک حکاکی شده....💫 .
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه با صدای تیر های هوایی از خواب بیدار شدیم شب گذشته ننه شاهرخ قول داده بود چون
💫 چقدر جمله قابل تاملی بود تقدیر به این شکل رقم خورد که ما دوباره به دوکوهه برگردیم این شعر معروف میاد تو ذهنم و با خودم زیر لب میخونم یاد امام و شهدا، دلو میبره کرب و بلا میگم بابا اینکه علم تو دستشه مستشه روی لباش یه زمزمس اینکه جلوتر از همس بگو کیه، بگو کیه؟ نگاه اخری به انجا میکنم و سوار اتوبوس میشوم بعد از خوردن صبحانه چشم هایم را بر هم میگذارم و مرور کلی بر سفرم میکنم سفری که با کلی سختی جور شد ، سختیایی که منو برای رسیدن به اینجا تشنه تر میکرد لحظات شادی که از همون اول در اتوبوس رقم خورد زینبی که (ادمین نوشت : این زینب با زینب اصلی سفرنامه فرق داره) من نمیشناختمش ولی حالا کلی باهم رفیق شده بودیم یادم نمیرود ، اوایل مدام به او زینب رسانه میگفتم چون مسئولیتش در بین خادم ها رسانه بود و او کلی از این لقب حرص میخورد و هرزمان میخواستم اذیتش کنم به او میگفتم رسانه حنانه ای که هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم دوستی رو باهاش رقم بزنم اما حالا به چشم های هم نگاه میکردیم و از خنده غش میکردیم ریحانه ای که شهدا سر راهم گذاشته بودن و مسیر این سفر رو برام باز کرده بود و حالا ۶ روز بود که کنار هم مثل دوتاخواهر زندگی میکردیم شیطنت هایی که میکرد و کل بچهارو میخندوند به یاد یادمان فکه افتادم ، زمانی که راوی گفت این پاها نمادی از پاهای شهید اوینی هست ریحانه خطاب به او گفت پاهای واقیعیش هست؟ چهره راوی در ان لحظه از جلوی چشمانم پاک نمیشود.... از اونجا بود که اورا اوینی خطاب میکردیم و هر وقت این خاطره را مرور میکردیم همه باهم به خنده میافتادیم حنانه ای که مریض شده بود و من اصرار داشتم به مادرش بگویم ادای مریضی در میاورد جمله ای که در زمان های عصبانیتمان مدام تکرار میکردیم و تکه کلاممان شده بود هرزمان در موقعیت های عصبی قرار میگرفتیم خطاب به هم میگفتیم بزرگترین اقیانوس جهان ارام است ، ارام باش بزرگ میشوی و بعد از ان از شدت خنده قدرت حرف زدن نداشتیم نماهنگ مست نجفی که در این سفر بالغ بر هزار بار گوش دادیم و هربار باهمون شور اولیه با ان ، خوشحالی میکردیم یاد زمانی که همه خواب بودند و این مولودی پلی شد بخیر ، همه در خواب ناخداگاه دست میزدند و همراه با ان میخواندند مست نجف ، عاشق اینه بره پیوسته نجف.... مداحی حالم بده حسین ستوده که انقدر ان را گوش داده بودم همه مرا با او میشناختند و هروقت صحبت میکردم با خنده میگفتند حالم بده رو گوش بده هیچی نگو یاد توبیخ خادم دشت ذولفقاری که با عصبانیت خطاب به ما میگفت وسط حرف زدن من حرف نزنید ، لبخند بلندی را بر لبانم نشاند خدا مارا ببخشد که در ان لحظات به عصبانیت ان خادم بیچاره اینقدر خندیدیم یادِ خرید یواشکی فلافلی که سبب دعوا شده بود ، و از اینکه تابه حال دعوا بر سر فلافل را تجربه نکرده بودیم خنده لحظه ای امانمان نمیداد انگار دعوا و خنده و حرص خوردن با یکدیگر توام شده بود ناگهان خاطرات شط علی به ذهنم میاید زمانی که سوار بر قایق بودیم و ریحانه خطاب به یکی از مسئولین گفت اگر میخواید شهید شید بپرید تو اب و سعی کنید بیرون نیاید همگی از شدت خنده دوست داشتیم قایق را گاز بزنیم افتادن سرباز بی نوا در اب شط ، دلسوزی ما و خنده بلند فاطمه را به دنبال داشت هنوز هم مانده ام که چگونه دلش امد به ان سرباز بی چاره که با گوشی و مدارک هایش داخل اب افتاد بخندد اخ از شلمچه که یاسمن پاهایش در گل سر خورد و با کمر به زمین خورد کل چادر و بدنش با گل های شلمچه یکی شده بود دیدن حیواناتی زیبا در اب کنار رستوران که مارا به فکر فرو برد نام انها چیست مرغابی اردک یا غاز تا به حال به این میزان فکرمان مشغول نشده بود و در اخرهم پاسخ سوال خود را نگرفتیم که تفاوت این سه حیوان با یکدیگر چیست ..... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور💫 #سفرنامه چقدر جمله قابل تاملی بود تقدیر به این شکل رقم خورد که ما دوباره به دوکوهه برگر
معجزه_نور💫 مگر میشود فراموش کرد که حنانه قاشق خودش را در ماست گذاشته بود و نیم ساعت تمام همه به دنبال قاشق او میگشتیم مرور خاطرات مسابقات درون اتوبوسی مرا به خنده میندازد کل اتوبوس با پاپیت گیمی که قرار بود سوغاتیه یکی از بچهای اتوبوس برای خانواده اش باشد بازی میکردند انقدر هیجان بازی بالا بود که بر سر ان دعوا شد و در کشمکش من و حنانه پاپیت گیم از دستمان لیز خورد و افتاد فقط خدا رحم کرد که اسیبی به ان نرسید یاد کیک و ساندیس هایی که میان وعده میدادند و حنانه تمام ان را میخورد حتی اگر در روز چندبار پخش میکردند ، میافتم این اتفاق باعث شده بود اورا ساندیس خور واقعی بنامیم هر از گاهی که از شدت خنده خسته میشدیم خطاب به هم میگفتیم نیم ساعت نه با من حرف بزن نه جوابمو بده اما به ثانیه نمیگذشت که مجدد از شدت خنده اشک هایمان جاری میشد حتی فاطمه دختر چشم رنگی دانشگاه که هروقت او را در محوطه دانشگاه میدیدم حس میکردم سراسر غرور است با تمام خنده های ما همراه بود و میخندید در این شش روز فهمیده بودم که درمورد او اشتباه فکر میکردم و قلب مهربانش ادم را مجذوب میکند گوشی تلفن حنانه که از ابتدای سفر بدون قاب مدام بر زمین میافتاد و فقط لحظاتی در دست او بود سبب شده بود که دیگر برای برداشتنش از کف اتوبوس تلاشی نکنیم نمیدانم فکر کردن به خاطرات این ۶ روز چقدر طول کشید به ساعت نگاه کردم و محدوده مسیر را جویا شدم کمی مانده بود تا به مقصد برسیم مسئولین اتوبوس از ما خداحافظی کردن و همگی از هم طلب حلالیت کردیم و برای بار اخر مولودی مست نجف را با شوری بیش از دفعات قبل اما امیخته با اشک خواندیم پس از رسیدن ، به همراه ریحانه از اتوبوس پیاده شدم برای طلب حلالیت به سراغ مسئول کاروان رفتم و بابت زحماتش تشکر کردم در اخر خطاب به من گفت ان شاءالله همیشه بخندید اما نه خنده عصبی ..... ..... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
. دسترسی راحت به پارت های سفرنامه👇❤️ پارت اول پارت دوم پارت سوم پارت چهارم پارت پنجم پارت ششم پارت
. سلام رفقای بنت الزهرایی👋🏻 عیدکم مبروک😍😁 سفرنامه ماهم به پایان رسید ببخشید اگر این مدت پرحرفی کردم ، سعی داشتم تمام نکات رو ریز به ریز بنویسم تا شماهم همراه ما در این سفر نور باشید از خداوند میخوام هیچگاه نگاه شهدا رو از زندگی ما کم نکند که دست کمک بخش این شهدا امیدی در روز های تاریک زندگی ماست اگر حتی برای لحظه ای با خوندن این سفرنامه اشکی از چشمانتان جاری ، لبخندی بر لبانتان نمایان و دلی لرزیده شد برای بنده دعای خیر ، عاقبت بخیر و شهادت کنید 💠برای دسترسی اسان به سفرنامه بر روی پیام ریپلای شده بزنید 💢نظراتتون برام ارزشمنده ، بیان این نظرات رو از بنده دریغ نکنید👇 https://harfeto.timefriend.net/16996251537710 💢حتما بهم بگید با کدوم بخش سفرنامه بیشتر حالتون عوض شد👆 یاعلی💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیدر نسب و فاطمه سیماست رقیه😍 ارام دل عمه و باباست رقیه 😍 دلتنگ رخ فاطمه کمتر شود ارباب 😍 تا اینه حضرت زهراست رقیه 😍 . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
283647747_-429384702.mp3
3.06M
من نازنین رقیه بانوی عالمینم بشنو یزید ملعون من دختر حسینم 🎙 #️⃣ #️⃣ . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
شور به رقیه وصل ایمانم.mp3
6.26M
ای‌ دنیای‌ عمو ابالفضل؛ بغلت‌ نکرده تاحالا بی‌وضو ابالفضل..🥺❤️‍🔥 . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
از اونجا فقط خاک لباسام رو نگهداشتم همون طور که تو سفرنامه نوشتم حاج حسین گفت این خاکارو نگه دارید قلب و ذهن و یه سری قول و قرار و گذاشتم اونجا بمونه نمیدونم بگم چه فرقی کردم با توجه به رسالتی که اونجا حس میکردم بر گردنم گذاشته شده و به قول حاج حسین عَلمی که از اونجا برداشتم و رو دوشم گذاشتم در ارتباط با نسل جوون و نوجوونا اقداماتی رو دارم انجام میدم فعلا به نتیجه نرسیدم و شدید سردرگمم که چیکار کنم شما دعا کنید به نتیجه برسم به حق مولود امروز ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| بریدم از همه چی! دیگه توان ادامه دادن ندارم! (چند بار تا حالا به این لحظه رسیدید؟) . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
کاشف الکرب حسین بعد عمو جان هستی میرود غم ز دلش در عوض دیدن تو ♥️ . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر دخترکی پیش پدر ناز کند گره کرب و بلای همه را باز کند . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مه کامل رقیه قرار دل رقیه همه عشق جناب ابوفاضل رقیه♥️ . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهتاب اومده یه گوهر ناب اومده هستی ارباب اومده رقیه خاتون♥️✨ لیلا اومده سه ساله از راه اومده اره خود زهرا اومده رقیه خاتون♥️✨ . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
| مراقب قالتاق‌ها باشید! 🏡در آستانه انتخابات مجلس شورای اسلامی از جدیدترین دیوارنگاره میدان ولیعصر(عج) با جمله‌ای از شهید بهشتی با عنوان «مراقب باشید آدم‌های قالتاق را در این دستگاه پیچیده راه ندهید» رونمایی شد. . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
کاری ڪه برای خدا شروع بشه خودِ خدا کمک میڪنه کارش‌ میگیره.. راهش‌ نشون داده میشه و اهلش جمع میشن.. . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖼 رای می‌دهیم تا دشمن‌تان شاد نشود! . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. کی میگه دهه هشتادی ها پای کار نیستن😡 چه تحلیلی هم میکنه👌 . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra