eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
978 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙 رمضان در غزه @Fahma_KanoonTaha
🔺حاج احمد متوسلیان امروز ۶۹ ساله شد... ۶۹ سال پیش در چنین روزی، احمد متوسلیان در محله امامزاده سیداسماعیل خیابان مولوی تهران چشم به جهان گشود... @Fahma_KanoonTaha
🔴 خوراکی های قرآنی: کدو ♻️ و أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ‌ (و بالای سر یونس درختی از کدو رویاندیم) قرآن کریم در سوره ی صافات آیه ۱۴۶ در داستان حضرت یونس (ع) یقطین = کدو آورده است. یکی از عللی که خداوند بعد از آنکه حضرت یونس را از شکم ماهی نجات داد نزد او کدو رویاند این بود که پوست بدنش در شکم ماهی نازک شده و نسبت به نور آفتاب حساس شده بود، شکمش خالی بود و کدو بهترین چیز برای معده ی او بود. پیامبر اکرم(ص): اگر کسی از شما بخواهد خورشتی درست کند کدوی آن را زیاد قرار دهد، زیرا کدو عقل را زیاد میکند. [بحارالانوار، ج ۶۶، ص۲۲۸] امام عليّ(ع): کدو بخورید که را زیاد و قلب محزون را شادمان میکند[بحارالانوار، ج ۱۱۲، ص۲۲۹] 🔹کدو باعث رفع ضعف مزاج 🔹کم شدن چربی در خون 🔹عدم ابتلا به مشکلات پوستی 🔹تقویت قلب صنوبری 🔹زیاد شدن گوشت بر بدن است 🔹 کسانی که رطوبت لازم بافت را از دست داده اند و تحرک و تعرق آنها زیاد است یا بعبارتی دارای مزاج گرم و خشکی هستند، می توانند از کدو استفاده کنند. 🔹کدو ملین و مدر است و طبع سرد و تری دارد لذا افراد باید متناسب با مزاجشان کدو مصرف کنند. 🔹در ایرانی از آن برای دفع کرم‌ها، درمان یرقان، زخم‌ها، ، تب، دل‌پیچه، مالیخولیا، هذیان‌گویی، شدید، رفع بی‌خوابی، و انسداد مجاری ادراری استفاده می‌شود. @Fahma_KanoonTaha
🔹 زمان برگزاری نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران مشخص شد «سی‌وسومین » از بیست‌ویکم تا سی‌ویکم اردیبهشت ماه ۱۴۰۱ به صورت فیزیکی در مصلای امام خمینی(ره) و به صورت مجازی در سامانه ketab.ir برگزار می‌شود./ مشرق @Fahma_KanoonTaha
@sedayehowzeh.mp3
1.39M
🎙بشنوید| برای هدایت دیگران، اول خودمان را اصلاح کنیم! حجت الاسلام والمسلمین @Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای مادر نابینایی که به‌خاطر شستن لباس رزمندگان در پشت جبهه‌ها دیر به نامزدی دخترش رسید @Fahma_KanoonTaha
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| معجزه امام هشتم داستان خانم فلجی که در حرم امام رضا علیه‌السلام شفا گرفت را بشنوید... 🔹حجت‌الاسلام والمسلمین فرازی نیا 🔺ویژه برنامه مثل ماه؛ شبکه سوم سیما @Fahma_KanoonTaha
21.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 «با نهج البلاغه» جلسه بیست و سوم ❓سؤال مسابقه: «دو نکته مهم در حکمت هشتم نهج البلاغه که باید به آن توجه کنیم کدام است؟» ۱. عظمت خلقت خداوند - تدبیر الهی ۲. ضعف انسان - لطف الهی ۳. عظمت خلقت خداوند - ضعف انسان ✅ پاسخ کامل‌تر را تا ساعت ۲۴ امشب (۱۶ فروردین) به شماره ۵۰۰۰۲۴۱۱۸۳ پیامک کنید؛ ✍🏻 قبل از نوشتن گزينه صحيح، شماره جلسه، نام و نام خانوادگی، شماره كارت بانكی و نام شهر را قيد بفرماييد.شرکت برای عموم آزاد و حداقل سن شرکت در مسابقه ۱۵ سال است. @Fahma_KanoonTaha
🤔🤔🤔 کاسه یخ ننه نخودی بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شوم! و اولین چیزی هم که دلم میخواست بخرم یک یخچال برای "ننه‌ نخودی" بود. ننه‌ نخودی پیرزنِ تنهای محل ما بود که هیچ وقت بچه‌دار نشده بود. می‌گفتند در جوانی شاداب و سرحال بود و برای بقیه نخود می‌ریخت و فال می‌گرفت. پیر که شد، دیگر نخود برای کسی نریخت؛ اما "نخودی" مانده بود تهِ اسمش. زمستان و تابستان آب‌یخ می‌خورد، ولی یخچال نداشت. ننه، شبها می‌آمد درِ خانه‌ی ما و یک قالب بزرگ یخ می‌گرفت. توی جایخیِ یخچالمان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسه‌ی ننه‌ نخودی" بود. ننه با خانه‌ی ما ندار بود. درِ خانه اگر باز بود بدون در زدن می‌آمد تو، و اگر سرِ شام بودیم یک بشقاب هم می‌آوردیم برای او. با بابا رفیق بود! برایش شال‌گردن و جوراب پشمی می‌بافت و در حین صحبت با پدر توی هر جمله‌اش یک "پسرم" می‌گفت. یک شب تابستان که مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم؛ ننه، پرده را کنار زد و وارد حیاط شد. بچه‌ی فامیل که از دیدن یک پیرزن کوچولوی موحنایی ترسیده بود، جیغ زد و گریه کرد. ننه بهش آبنبات داد. ولی نگرفت و بیشتر جیغ زد. بچه‌ را آرام کردیم و کاسه‌ی ننه نخودی را از جا‌یخی برایش آوردیم. بابا وقتی قالب یخ را توی زنبیل ننه انداخت، آرام بهش گفت: "ننه! از این به‌ بعد در بزن!" ننه، مکث کرد و به بابا نگاه کرد؛ به ما نگاه کرد و بعد بی‌حرف رفت. بعد از آن، دیگر پیِ یخ نیامد. کاسه‌ی ننه‌ نخودی مدتها توی جایخی یخچالمان ماند و روی یخ‌اش، یک لایه برفک نشسته بود.. یک شب، کاسه را برداشتم و با بابا رفتیم درِ خانه‌ی ننه. در را باز کرد. به بابا نگاه کرد. گفت: "دیگه آبِ یخ نمی‌خورم، پسرم!" قهر نکرده بود؛ ولی نگاهش به بابا غریبه شده بود. او توی خانه‌ی ما کاسه داشت، بشقاب داشت و یک "پسر". یک در، یک درِ آهنی ناقابل، یک در نزدن و حرف پدر ننه را برد به دنیای تنهایی خودش و این واقعیت تلخ را یادش آورده بود که "پسرش" پسرش نبوده! ننه‌ نخودی یک روز داغ تابستان از دنیا رفت توی تشییع‌ جنازه‌اش کاسه‌ی یخ ننه را انداختیم توی کلمن و بابا قدِ یک پسرِ مادر مرده اشک ریخت و مدام آب یخ خورد. یک حرف، یک نگاه، یک عکس العمل... چقدر آثار تلخی به همراه دارد کاسه یخ؛ انگار بهانه ی عشق و مهربانی بود خدا میدونه کاسه یخ هر کدوم از ما کی؟ کجا؟ در یخچال دل چه کسانی!!! هزار بار برفک گرفت و شکست و خورد شد و دیده نشد حواسمان به یکدیگر باشد. در پیچ و خم این روزگار، هوای دل همدیگر را داشته باشیم و محبت و مهربانی را به بوته فراموشی نسپاریم. نگذاریم گل محبت، پشت درب نامهربانی پژمرده شود یکدیگر را صمیمانه دوست بداریم چون عمر و زندگی اون چیزی که فکر میکنیم نیست خیلی کوتاه ست @Fahma_KanoonTaha
29.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎁 مسابقه سخن قرآن 🎬 قسمت: سوم (استقبال و وداع با رمضان) ▫️با بیانات حجت الاسلام قرائتی سوالات در انتهای کلیپ درج شده است علاقمندان جهت شرکت در مسابقه فقط عدد گزینه مورد نظر را تا ساعت ۲۴ امروز سه شنبه ۱۶ فروردین به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۰۱۷ ارسال نمایند. نشر حداکثری🙏 @Fahma_KanoonTaha
💠 فاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا 🔹پس در کارهای نیک از يكديگر سبقت گیرید که بازگشت همه شما به سوی خداست. 📗، آیه ۴۸ @Fahma_KanoonTaha
دخترک و گردنبند یاقوت 💎 دختر خردسالی وارد یک مغازه جواهر فروشی شد و به گردن بند یاقوت نشانی که در پشت ویترین بود اشاره کرد و به صاحب مغازه گفت: «این گردن بند را برای خواهر بزرگم می خواهم. ممکن است آن را به زیباترین شکل ممکن بسته بندی کنید؟» صاحب مغازه با کمی تردید به دخترک نگاهی کرده و پرسید: «چقدر پول همراه خود داری؟» دختر، از جیب خود دستمال کوچکی را بیرون آورد و گره های آن را به دقت باز کرد. سپس در حالیکه محتویات آن را روی میز می ریخت با هیجان از جواهر فروش پرسید: «این کافی است؟». پولی که او به همراه خود داشت، در واقع چند سکه پول خرد بود. دخترک ادامه داد: «امروز روز تولد خواهر بزرگم است. می خواهم این گردن بند یاقوت را به عنوان هدیه روز تولد، به او بدهم. پس از فوت مادرمان، خواهر بزرگم، مثل مادر از ما مراقبت می کند. فکر می کنم او این گردن بند را دوست داشته باشد چون رنگ آن، درست همرنگ چشمان اوست.» صاحب مغازه، گردن بند یاقوتی که دخترک می خواست را آورد و آن را در یک جعبه کوچک قرار داده و با کاغذ کادوی قرمز رنگی بسته بندی نمود. سپس بر روی آن یک روبان سبز چسباند و به دخترک داد و گفت: «وقتی می خواهی از خیابان رد شوی، دقت کن.» دختر کوچک شاد و خندان در حالی که به بالا و پایین می پرید، به سمت خانه روان شد. شب، هنگامی که جواهر فروش می خواست مغازه اش را تعطیل کند، دختری زیباروی با چشمانی آبی وارد مغازه شد. او یک جعبه کوچک جواهر که بسته بندی آن باز شده بود روی میز قرار داده و پرسید: «این گردن بند از مغازه شما خریداری شده است؟ قیمت آن چقدر است؟» صاحب مغازه پاسخ داد که «قیمت کالاهای این مغازه، رازی است بین من و خریدار.» دختر زیبا رو گفت: «خواهر کوچک من فقط مقداری پول خرد داشت. این گردن بند اصل است و قیمت آن بالاست. پول خواهر من به این گردن بند یاقوت کبود نمی رسد.» صاحب مغازه جعبه جواهر را مجدداً دوباره با دقت بسته بندی کرده و روبان آن را بر روی آن چسباند. سپس آن را به دختر زیبا داده و گفت: «خواهر کوچک شما، در مقایسه با تمامی انسان ها، قیمت بالاتری بابت این گردن بند پرداخته؛ چون او همه دار و ندار خود را برای خرید آن داده است. @Fahma_KanoonTaha