⭕️ همه اسفندهایی که برای اسلام دود کردیم!
#اینفوگرافی؛ فاتحان علم فرماندهان جنگ
🔹درست است که اسفند حالوهوای عید را با خود میآورد و آدمی را به فکر بدوبدوهای قبل از سال تحویل میاندازد؛ اما چهار دهه قبل وضعیت متفاوت بود و با فرارسیدن این ماه، رزمندهها تلاش میکردند بیش از پیش مقابل ماشین جنگی صدام بایستند و حتی برای چند روزی هم که شده آرامش مردم در آخرین ماه سال حفظ شود. مولفهای که درنهایت باعث میشد هر سال آمار شهدای ایرانی در این ماه بالا برود؛ شهدایی که نام برخی از آنها در ذهن مردم حک شده و حتی گذشت زمان هم نتوانست فاصلهای بین آنها و نسلهای سوم و چهارم انقلاب بیندازد. از میان شهدای هشتسال جنگ تحمیلی نزدیک به سههزار و 97نفرشان، دانشجو یا فارغالتحصیل بودند؛ آنهایی که رفتند تا ایران به سرنوشت برخی از کشورهای همجوار دچار نشود. شهدایی که یا فارغالتحصیل شده بودند یا همزمان با جنگ کلاس درس را نیمهکاره رها کردند و بهسوی جبههها روانه شدند تا آرزوی فتح 3روزه تهران توسط صدام برای همیشه به گور برود.
@Farough_ir
در حال برگزاری نماز جماعت بودیم که ناگهان افسر عراقی با چند نفر از سربازان به آسایشگاه داخل شدند. بچه ها فوراً نماز را فُرادا کردند و برای این که امام جماعت شناخته نشود، پنج نفر از کسانی که جلو بودند، یک قدم پیش گذاشتند و امام جماعت یک قدم عقب آمد. افسر بعثی به دنبال یافتن امام جماعت بود؛ اما هر چه تلاش کرد، نتیجه ای نگرفت.
یک باره با خشم داد زد: « من نمی دانم شما چه طور مسلمان هستید که یک نماز جماعت را به امامت پنج نفر برگزار می کنید؟! شما تاکنون در کجا شنیده یا دیده اید که رسول خدا و چهار خلیفه ی او، پنج نفری با هم امام جماعت باشند. شما از احکام اسلام هیچ چیزی نمی دانید. من باید از بغداد بخواهم که یک روحانی برایتان بفرستند تا شما را نسبت به احکام دین آگاه کند ... »
در نهایت با زندانی کردن چند نفر از نمازگزاران، ماجرا پایان یافت اما خنده بر حماقت آن بعثی ادامه داشت.
راوی: محمد درویشی
منبع: کتاب قصه ی نماز آزادگان، صفحه:237
@Farough_ir
💠 كسی كه به نوایی رسيد تجاوزكار شد.
📒 #حکمت216
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
💠 در دگرگونی روزگار گوهر شخصيت مردان شناخته می شود.
📒 #حکمت217
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
💠 حسادت بر دوست، از آفات دوستی است.
📒 #حکمت218
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
@Farough_ir
🚫 جریان تحریف و فضای مجازی
🔸 قهرمان سازی از زن غربی و تحقیر زنان مسلمان و ارزش مدار ‼️
🔹بانوان ارزشی آماده صیغه های ساعتی
🔹بانوان جنگجوی اوکراینی آماده نبرد
@Farough_ir
📚 " هفت " سوال برای سنجیدن #سواد_رسانه:
1️⃣ می دانید تفاوت رخداد واقعی و رخداد رسانه ای چیست؟
2️⃣ می دانید رسانه ها چگونه اطلاعات را به صورت نامحسوس دستکاری می کنند؟
3️⃣ مغالطات رایجی که رسانه ها به کار می برند را می شناسید؟
4️⃣ می توانید قسمتی از داستان واقعی را که رسانه ها کتمان می کنند کشف کنيد؟
5️⃣ می دانید رسانه ها چگونه، با تکنیک های فیلم برداری، نورپردازی، موسیقی و ... می توانند تصور ما را از یک شخصیت یا واقعه دستکاری کنند و عواطف ما را از عشق به تنفر وبرعکس تغییر دهند؟
6️⃣ می دانید چرا آدم ها، برداشت های کاملا متفاوتی از یک پیام رسانه ای می کنند؟
7️⃣ برای انتشار یا فوروارد کردن مطلبی که خودم تهیه نکرده ام، چه نکاتی را باید برای رعایت مالکیت معنوی و اخلاق حرفه ای رعایت کنم؟
❓ اگر جواب تان به بیشتر هفت سوال بالا منفی است، باید به سواد رسانه ای خود شک کنید.
#سواد_رسانه
•┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
@Farough_ir
♨️قدرت رسانه
امروزه رسانه جزئی از وجود و جامعه اطراف ماست.
رسانه نه تنها عنصر لاینفک جامعه است بلکه قدرتها را هم تحت تأثیر قرار میدهد.
رسانه است که میتواند یک انسان را بزرگ، یک خبر را بزرگ و یک انسان بزرگ را کوچک کند. رسانهها بُعد اساسی حیات اجتماعی و سیاسی هستند.
دنیای جدید دنیای رسانهای است، بدون تردید امروزه انسان رسانهای است و رسانه جزو ماست. امروز همه آدمها پیامآور هستند و دوران انحصارسازی پیامآوری شکسته شده است و هر انسانی میتواند پیامآور باشد.
انسان رسانهای محدود به یک رسانه نیست و به طور کلی رسانه در کنار انسانهاست حتی در شرایط بحرانی.
امروز رسانه است که قدرت انتخاب اطلاعات اخبار را به انسانها میدهد.
رسانهها پل ارتباطی و بلکه وسیلهی تسلط بر افکار، اراده و احساسات بشریت دوران معاصر به شمار میآیند. مراکز رسانههای استکبار که به مدرنترین فناوری جهانی مجهزند، از یک سو ابزاری در جهت اجرای عملیات روانی قدرتها علیه ملتها و دولتهای مستقل هستند و از سوی دیگر وسیلهای برای کنترل، تضعیف، جهتدهی و هدایت جوانان در سراسر جهان محسوب میشوند.
#قدرت_رسانه
@Farough_ir
📚داستان کوتاه
در منزل دوستی که پسرش دانشآموز ابتدایی و داشت تکالیف درسی اش را انجام میداد بودم
زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید.
پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشیات.
پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد
و چند لحظه بعد گفت:
بابا بزرگ
باز هم که از این جنسهای ارزون قیمت خریدی
الان مداد رنگیهای خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره.
مادر بچه گفت:
میبینید آقاجون؟
بچههای این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند.
اصلا نمیشه گولشونزد و سرشون کلاه گذاشت.
پدربزرگ چیزی نگفت.
برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست،
همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوهاش نیست.
و این داستان را برایشان تعریف کردم
آن زمان که من دانشآموز ابتدایی بودم،
خانم بزرگ گاهی به دیدنمان میآمد و به بچههای فامیل هدیه میداد،
بیشتر وقتها هدیهاش تکههای کوچک قند بود.
بار اول که به من تکه قندی داد
یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست
پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد
هر چه برایتان بیاورد هدیه است،
وقتی خانم بزرگ رفت،
پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچهها آرزو میکردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند.
خانم بزرگ هنوز هم خیال میکند که قند، چیز خیلی مهمی است.
بعد گفت: ببین پسرم
قنددان خانه پر از قند است،
اما این تکه قند که مادرجان
داده با آنها فرق دارد،
چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست.
این تکه قند معنا دارد ،
آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند
اما مهربان نیستند.
وقتی کسی به ما هدیه میدهد،
منظورش این نیست که ما نمیتوانیم، مانند آن هدیه را بخریم،
منظورش کمک کردن به ما هم نیست.
او میخواهد علاقهاش را به ما نشان بدهد
میخواهد بگوید که ما را دوست دارد
و این، خیلی با ارزش است.
این چیزی است که در هیچ بازاری نیست
و در هیچ مغازهای آن را نمیفروشند.
چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش میافتم،
دهانم شیرین میشود،
کامم شیرین میشود،
جانم شیرین میشود ...
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ...
@Farough_ir
💎راننده یکی از وزراء تعریف میکرد
روزی داشتیم با وزیر میرفتیم ...
وزیر بمن گفت : راست میگن اوضاع مملکت خرابه
گفتم : چطور جناب وزیر ؟
ایشان با لحن متفکرانه ای گفت :
وقتی تعمیرگاه ماشین بادمجان هم بفروشه دیگه فاتحه مملکت خوندس ...
خیلی به خودم فشار آوردم بفهمم که چی گفته
طاقت نیاوردم گفتم : از کجا فهمیدید قربان؟ ایشان با انگشت مبارکشان مغازه کنار جاده را نشان داد ...
روی درب تعمیرگاه نوشته شده بود .....
بادِ مجانی موجود است
تازه فهمیدم دکترای جعلی چه به روز مملکت آورده
@Farough_ir