eitaa logo
فاطمی
423 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
168 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
خبرهای تازه 🔴 افزایش قیمت‌ خودروهای داخلی لغو شد باتوجه به دستور رئیس جمهور و اینکه ستاد تنظیم بازار برای افزایش قیمت خودرو مصوبه‌ای نداشته است، وزارت صمت به خودروسازان دستور داد هرگونه افزایش قیمت ممنوع است و به قیمتهای قبل بازگردد 🔴 بازداشت دو نفر از مدیران پالایشگاه آبادان با رصد اطلاعاتی سربازان گمنام امام‎زمان، اعضای باند اختلاس در فاز ۲ پالایشگاه آبادان شناسایی و دو تن از مدیران آن در محل کارشان دستگیر شدند. 🔴 سردار حاجی‎زاده: صهیونیست‎ها بهانه دست ما بدهند، نابود می‌شوند مقامات صهیونیست می‌دانند که آن‎ها می‌توانند آغازکننده باشند ولی پایان کار با ماست و این پایان نابودی رژیم‎صهیونیستی است.پهپادهای ایران خاری در چشم دشمنان شده است و می‌گویند آن‎ها را باید محدود کنیم. لزومی ندارد درباره حد توانمان حرف بزنیم. 🔴 خودشیرینی رییس‎جمهور کلمبیا برای صهیونیست‎ها رئیس‌جمهور کلمبیا در جریان سفر به سرزمین‌های اشغالی گفته: «هر اقدامی لازم باشد علیه حزب‌الله انجام می‌دهیم. ایران نباید با گروه‎های تروریستی رابطه داشته باشد. می‌دانیم اسرائیل تسلیحات اتمی دارد اما به ایران اجازه غنی‌سازی بیشتر اورانیوم را نمی‌دهیم.» 🔴 دبیر: از پاداش المپیکی‎ها مالیات گرفتند رییس فدراسیون کشتی: نزدیک به ۸ میلیارد جوایز قهرمانان را به حساب ما ریخته‌اند و برای آن ۲.۵ میلیارد تومان مالیات حساب کرده‎اند. این پول را نه وزارت ورزش می‌دهد نه کشتی‌گیر اما روی دوش فدراسیون می‌افتد. چرا وزارت خودش جوایز را پرداخت نمی‌کند که خودش هم مالیات بدهد؟ 🔴 حضور شهردار تهران در پاتوق معتادان کارتن‎خواب زاکانی: شهرداری موضوع بیماری شما را وظیفه خود می‌داند. در هفته گذشته چندین جلسه برای شما داشتیم. باید بعد از سم‎زدایی، مهارت بیاموزید و ما اشتغال شما را در شهرداری تضمین می‌کنیم تا بتوانید به زندگی برگردید. 🔴 برج ۱۷ طبقه خاکستر شد برج ۱۷ طبقه رامیلا در سردآبرود چالوس از عصر دیروز دچار حریق شده و علی‌رغم حضور آتش‌نشانان و بارش باران چیزی جز اسکلت ساختمان از آن نمانده. خوشبختانه این آتش‌سوزی تلفات جانی نداشته. این برج بدلیل ایمن نبودن و نبود وسایل اطفای حریق به این وضعیت افتاده است. گفته می‌شود اتصال برق عامل شروع آتش بوده است. 🔴 افغانستان از ایران برق می‌خرد شرکت برق افغانستان اعلام کرد برای تامین بخشی از نیازهای این کشور در ولایت‎های هرات، فراه و نیمروز ۱۰۰ مگاوات برق از ایران وارد می‌کند. 🔴 سیدحسن نصرالله: ایران دوست لبنان است، نه سعودی‎ها پادشاه سعودی می‎گوید که خادم اسلام است ولی وقتی برخی از کشورها به اسلام اهانت کردند عربستان نه سفیر اخراج کرد و نه صادرات و واردات را به حالت تعلیق درآورد. آیا چیزی که وزیر لبنانی گفت شنیع‌تر از اهانت به پیامبر بود؟ عربستان اگر با حزب‎الله دشمن است، چرا سفیر لبنان را اخراج می‌کند؟ سوریه را ببینید. طی ۱۶ سال سیاستمداران لبنان با سوریه چه رفتاری کردند اما سوری‎ها با انتقال گاز به لبنان موافقت کردند. مثال دیگر ایران است. چقدر حرف‎ها علیه ایران زده شد اما ایران همیشه اعلام کرده که دست کمک من برای لبنان گشوده است. 🔴 قهرمانِ فرهادی بازهم جایزه برد با اعلام نام برندگان جوایز آسیا پاسیفیک اصغرفرهادی برای فیلم قهرمان برنده جایزه بهترین کارگردانی شد. قهرمان نامزد بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر نقش اول مرد نامزد جوایز شده بود. جشنواره فیلم آسیا پاسیفیک از سال ۱۹۵۴ آغاز به‌کار کرده‌ و به سینمای کشورهای آسیایی و جزایر اقیانوس آرام اختصاص دارد. منطقه آسیا پاسیفیک ۷۱ کشور را شامل می‌شود. 🔴 سرپرست آموزش‌وپرورش: بازگشایی مدارس تقاضای اجتماعی است ما از سوی خانواده‎ها برای بازگشایی سریع‎ترِ مدارس تحت فشار هستیم. آسیبی که دانش‎آموزان به دلیل افت کیفیت آموزشی دیده‎اند غیرقابل جبران است. 🔴 سفر نماینده ویژه آمریکا در امور ایران به خاورمیانه «رابرت مالی» پیش از حضور در مذاکرات احیای برجام در وین، به امارات، عربستان، بحرین و سرزمین‌های اشغالی سفر می‌کند. در این سفر، در خصوص تعاملات منطقه‌ای، طیف وسیعی از نگرانی‌های مرتبط با ایران و دور تازه مذاکرات برای بازگشت متقابل به پایبندی به برجام بحث و تبادل نظر خواهد شد. 🔴 هاشک: اسکوچیچ رفتاری غیرقابل توجیه داشت سرمربی تیم ملی لبنان‌:‌ سناریوی این مسابقه دیوانه‌کننده بود‌؛ سخت است که درباره شکست در وقت تلف‌شده صحبت کنم. رفتار سرمربی تیم ایران قابل توجیه و مناسب تیمی نبود که برای صعود به جام جهانی می‌جنگد. @fatemi_ar
💌 🌹🍃شهــید امـیر حاج امــینی: ✅اصلاً دنبال شهــرت نبود به اين اصل خيلے اعتقاد داشت ڪہ اگه واقعاً ڪاری رو برای خــــود خدا بکنی خــودش عــزيزت میکنه. 👌آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عڪس شهادتش اينطــور معــروف بشه. 🕊شبتون شهدایی 🔮کانال مرجع گفتمان @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش حاج مهدی طائب به مخالفین ▪️در ۲ طیف مخالف و موافق واکسن، متخصص وجود دارد. ▪️باید دید متخصصین در کدام طیف بیشتر هستند ▪️بنده میدانم متخصصین موافق از لحاظ علمی بالاتر هستند ▪️متخصصین متعهد می گویند واکسن به طور نسبی مانع از میشود ▪️مگر مخالفین واکسن، اطلاعاتشان از رهبری بیشتر است؟ ▪️ با پزشکان متخصص خارجی نیز در ارتباط است. ▪️رهبر انقلاب علم معصوم را ندارد. اما جهل من و شما را هم ندارد.
انتشار نامه‌ مهم شهید طهرانی مقدم خطاب به رهبرمعظم انقلاب 🔺 دستخطی بدون تاریخ از شهید حسن طهرانی مقدم-مرد پشت پرده موشکی ایران- خطاب به رهبرمعظم انقلاب منتشر شده که درآن مشخص می‌شود طهرانی‌مقدم مدت‌ها پیش از شهادت به سراغ پروژه "موشک‌های فوق سریع" رفته‌است. 🔹 بند آخر این دستخط حامل پیام بسیار بسیار مهمی برای دشمنان ایران است، آنجا که به صراحت مشخص می‌شود ایران برای سالها بر روی قابلیت حمل ماهواره کار می کرده 🔹خارج کردن این پیام از طبقه بندی محرمانه اقتدار پشت پرده قدرت دفاعی ایران را تداعی می‌کند @fatemi_ar
✍️ 💠 مصطفی در حرم (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده می‌شد. ابوالفضل مرتب تماس می‌گرفت هر چه سریعتر از خارج شویم، اما خیابان‌های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حضرت سکینه (علیهاالسلام) پناه می‌بردند. 💠 مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی می‌ترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد. صورت خندان و مهربان این جوان ، از وحشت هجوم به شهر، دیگر نمی‌خندید و التماس‌مان می‌کرد زودتر آماده حرکت شویم. خیابان‌های داریا را به سرعت می‌پیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس می‌داد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راه‌مان را بستند. 💠 تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس می‌کرد این را حفظ کند. سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آن‌ها نمی‌خواستند این طعمه به همین راحتی از دست‌شان برود که هر چهار چرخ را به بستند. ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود. 💠 چشمم به مردان مسلّحی که به سمت‌مان می‌آمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را می‌شنیدم که خدا را صدا می‌زد و سیدحسن وحشتزده سفارش می‌کرد :«خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجه‌تون می‌فهمن نیستید!» و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. نگاه مهربانش از آینه التماسم می‌کرد حرفی نزنم و آن‌ها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد. 💠 دیگر او را نمی‌دیدم و فقط لگد وحشیانه را می‌دیدم که به پیکرش می‌کوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمی‌زد. من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمی‌دیدند زانوانش حریف سرعت آن‌ها نمی‌شود که روی زمین بدن سنگینش را می‌کشیدند و او از درد و ضجه می‌زد. 💠 کار دلم از وحشت گذشته بود که را به چشم می‌دیدم و حس می‌کردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است. وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین می‌کشیدم و باورم نمی‌شد اسیر این شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط را صدا می‌زدم بلکه شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید. 💠 اسلحه را به سمتم گرفته و نعره می‌زد تا پیاده شوم و من مثل جنازه‌ای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه‌های درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید که ‌دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشی‌ها روی زمین نفس‌نفس می‌زند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود. 💠 خودش هم بود و می‌دانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان می‌کند و نگاهش برای من می‌لرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد. مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماس‌شان می‌کرد دست سر از ما بردارند. 💠 یکی‌شان به صورتم خیره مانده بود و نمی‌دانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه می‌بیند که دیگری را صدا زد. عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید :«اهل کجایی؟» لب و دندانم از ترس به هم می‌خورد و سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد :«خاله و دختر خاله‌ام هستن. لاله، نمی‌تونه حرف بزنه!» 💠 چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان می‌گفت :«داشتم می‌بردم‌شون دکتر، خاله‌ام مریضه.» و نمی‌دانم چه عکسی در موبایلش می‌دید که دوباره مثل سگ بو کشید :« هستی؟» یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلّابه کشیده بودند و من حقیقتاً از ترس لال شده بودم که با ضربان نفس‌هایم به گریه افتادم. 💠 مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پای‌شان کشید و مادرانه التماس کرد :«دخترم لاله! اگه بترسه، تشنج می‌کنه! بهش رحم کنید!» و رحم از پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد. به‌نظرم استخوان سینه سیدحسن شکسته بود که به سختی نفس می‌کشید و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام گذاشت :«بذارید خاله و دخترخاله‌ام برن خونه، من می‌مونم!» که را روی پیشانی‌اش فشار داد و وحشیانه نعره زد :«این دختر ایرانیه؟»... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
✍️ 💠 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس می‌کرد :«ما اهل هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید. تپش‌های قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه‌ام حس می‌کردم و این قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگ‌هایم بند آمد. 💠 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و می‌شنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری می‌خواند، سیدحسن سینه‌اش را به زمین فشار می‌داد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو می‌رفت. قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟» 💠 تمام استخوان‌های تنم می‌لرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لب‌هایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم. دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه می‌کردم و می‌شنیدم سیدحسن برای نجاتم گریه می‌کند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد. 💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی‌آنکه ناله‌ای بزند، جان داد. دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی‌آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. پاک سیدحسن کنار پیکرش می‌رفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره می‌زد :«حرف می‌زنی یا سر تو هم ببرم؟» 💠 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش می‌رسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!» با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود !» و او می‌خواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟» 💠 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشین‌شان می‌رفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به حس کردم اعجاز کسی آن‌ها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند. ماشین‌شان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود برده‌اند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم. 💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی می‌دیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم می‌کشد. هنوز نفسی برایش مانده و می‌خواست دست من را بگیرد که پیکر بی‌جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش می‌لرزید. یک چشمش به پیکر بی‌سر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن شد که دستانم را می‌بوسید و زیر لب برایم نوحه می‌خواند. 💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگ‌های بدنم از وحشت می‌لرزید. مصیبت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند می‌شد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند. اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمی‌کردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پای‌مان زانو زد. 💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم. مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه می‌زد و من باور نمی‌کردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید. 💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور می‌کرد چه دیده‌ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده می‌شد و هرلحظه ممکن بود دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمی‌دانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و می‌دیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهایی‌اش آتش گرفت... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اطلاعاتی جدید از لحظه شهادت حسن تهرانی‌مقدم خوابی که شهید قبل از شهادت دید @fatrmi_ar
خدا که بد نمیخواد ♥️ شبتون به خواست خدا خیر
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 💚 امروز جمعه ۱۴ آبان ۱۴۰۰ ۲۹ ربیع‌الاول ۱۴۴۳ ۵ نوامبر ۲۰۲۱ : " اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ" خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و در فرج ایشان تعجیل فرما. 💚حضرت مهدی سلام الله علیه :   قالَ الْمَهدىُّ عليه السلام: وَ أَمّا اَمْوالُكُمْ فَما نَقْبَلُها اِلاّ لِتُطَهَّرُوا فَمَنْ شاءَ فَلْيَصِلْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَقْـطَعْ ... وَما وَصَلْتَنا بِهِ فَلاقَبُولَ عِنْدَنا اِلاّ لِما طابَ وَ طَهُرَ. [الغيبة، شيخ طوسى، 290.] امام مهدى عليه السلام فرمود: اما اموال شما را نمى پذيريم مگر از آن روى كه شما پاك شويد. پس هر كه خواهد بما بپردازد و آنكه خواهد دست باز دارد ... و آنچه به ما بپردازى، جز آنچه پاك و پاكيزه باشد نزد ما پذيرفته نيست. ┈•✾• 🍂🍁🍂•✾•┈ @fatemi_ar
✨ الهی در بسته نیست؛ ما دست و پا بسته‌ایم!... ┈•✾• 🍂🍁🍂•✾•┈ قدّس‌سرّه @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸صفحه ۵۹۶ قرآن به ارواح مطهر شهدا واموات سلامتی وفرج اقامون امام زمان @fatemi_ar