فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واژگونی اتوبوس در حومه شهرضا با 9 مصدوم
رئیس پلیس راه استان اصفهان:
🔹این اتوبوس صبح امروز از بندرعباس به سمت شهرکرد در حال حرکت بود که در محدوده روستای امین آباد شهرضا به علت بی توجهی به جلو و خواب آلودگی راننده واژگون شد.
🔹9 مصدوم این حادثه به بیمارستان شهرضا منتقل شدند که حال یکی از آنها وخیم است
@ fatemi_ar
🔰نامه امیدبخش امام حسن عسکری علیهالسلام
✍️رهبر معظم انقلاب: عدهای از شیعیان فکر میکردند که امام عسکری (علیهالسّلام) از راه پدرانش منصرف شده. امام عسکری(علیهالسّلام) در نامهای به آنها میفرمایند: «نیّت و عزم ما همچنان مستحکم است. ما دلمان به خوشنیّتی و خوشفکری شما آرام است.»؛ ببینید چقدر این نیروبخش است برای شیعیان. این همان ارتباط مستحکم تشکیلاتی است میان امام و پیروانش.»
📚همرزمان حسین(علیهالسلام)، گفتار دهم، ص۳۴۶
📆انتشار مصادف با سالروز ولادت امام حسن عسکری(ع)
💠 @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ از سردار حاجی زاده واقعا عالیه😂
ما هم مثل شما شنیدیم اسرائیل کشتیهاشون آتیش گرفته
ما هم شنیدیم تاسیساتشون منفجر شده
ما هم شنیدیم تو اربیل کشته دادن (اشاره به هلاکت جیمز ویلیس و شارون اسمان و ۱۱ افسر ارشد موساد در حمله پهپادی به پایگاه الحریر)
بالاخره ما هم خدایی داریم
@fatemi_ar
چگونه احتمال تولد نوزادان مبتلا به سندرم داون نزدیک به صفر میشود⁉️
➕جلوگیری از بروز ناهنجاریهای مادرزادی در نسل آینده در گرو انجام به موقع غربالگری در دوران بارداری است
➕ در سونوگرافیهای غربالگری ضخامت پشت گردن جنین، تیغه بینی، مغز، صورت، قلب، ستون فقرات، اندام ها و تمام احشاء جنین به صورت دقیق و کامل بررسی میشوند تا در صورت وجود و تشخیص ناهنجاری اقدام مناسب در زمان مناسب صورت پذیرد.
➕انجام غربالگری در تمام بارداریها و بهویژه برای مادرانی که در بارداریهای قبلی خود سابقه اختلالات ژنتیکی یا کرومزومی داشتهاند امری کاملاً ضروری است.
مهمترین آداب قبل از خواب
💠 اگه به توصیههای اسلام در قسمتهای مختلف زندگیمون عمل کنیم از یه #سبک_زندگی جامع و کامل که سلامتمون هم در اولویته پیروی میکنیم.
#سبک زندگی
fatemi_ar
♦️اف بی آی هک شد
🔹دیلی میل: هکری با نفوذ در سرور اف بی آی هزاران ایمیل از حساب رسمی این سازمان را افراد مختلف ارسال کرده و در آن هشدار داد که تحت حمله سایبری هستند.
🔹️ظاهرا بیش از ۱۰هزار ایمیل ارسال شده است.
fatemi_ar
✋
مدیریت "شانتاژ" علیه جمهوری اسلامی توسط دشمنان و جریانات انحرافی
🔺همواره باید عدهای را تحریک کرد که علیه جمهوری اسلامی جو سازی کنند.
🔸اگر کرونا را جدی نگیرند می گویند به علم روز اهمیت ندادند
🔸اگر کرونا را جدی بگیرند می گویند به نظام صهیونیزم بین الملل تمکین کردند.
🔹اگر واکسن نخرند، هشتگ می زنند واکسن بخرید.
🔹اگر واکسن بخرند، هشتگ می رنند واکسن نزنید.
🔸اگر کند واکسن بزنند می گویند چرا از نظر تعداد تزریق رتبه آخر جهانیم.
🔸اگر تند واکسن بزنند می گویند چه شده است که رتبه اول و دوم جهانیم؟
🔹اگر به طب سنتی اهمیت بدن می گویند دگم و واپسگرایید.
🔹اگر به طب مدرن اهمیت بدن می گویند ضد سنت و اصالتید.
و...
🔻 سیاست دشمن این است که همواره علیه جمهوری اسلامی عده ای را وادار به جوسازی و تخریب کنند
🔹حالا تناقض، بیمنطقی و حماقت به هر دلیلی، توسط هر طیف فکری مهم نیست، مهم نفس "شانتاژ" است
🔻مدیریت شانتاژ علیه جمهوری اسلامی صرفا این نیست که مثلا بنت، نتانیاهو، ترامپ و بایدن صف اول اجتماعات وسط میدان آزادی باشند یا لیدرهای پروژه بگیرشان منافقانه جمعیت را تشویق یه تجمع و خرابکاری کنند
🔻مدیریت شانتاژ علیه جمهوری اسلامی گاهی اینگونه است که دشمن بوسیله بولتن های نفوذ و خاص تحلیل جریان و عده ای را به سمت و سویی میبرد که نتیجه اش به نفع آن است
در این نوع مدیریت گاهی ممکن است از قضا انقلابی ترین افراد ناخواسته و با تحلیلی اشتباه لیدر شانتاژ علیه وطن خودشان باشند
🔹موافقان و مخالفان تندروی مسئله ای همانند واکسن و... را متهم به دشمنی آگاهانه نمیکنم اما هر کجا که ریسمان خرد، منطق و عقلانیت جای خود را به تندروی و عکس آن بدهد از قضا همانجا مطلوب دشمنی است که اگر ما خواب باشیم او بیدار، هوشیار و در صدد غلبه است.
@fatemi_ar
🍃🌹#مسابقه علمی پژوهشی
با موضوع : انرژی هسته ای
💢 با محور : انرژی هسته ای چیست ؟
کاربردهای انرژی هسته ای ،
خطرات احتمالی ، انرژی هسته ای در ایران و ...
♨️ فایل ارسالی بصورت word یا pdf باشد
✅ بهترین اثر چاپ شده و جهت مطالعه در اختیار دیگران قرار میگیرد
⌛️ مهلت ارسال آثار تا ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۰
📩 ارسال آثار به آیدی @farezva در پیامرسان ایتا
🎁 جایزه ۱۵۰ هزار تومانی به بهترین اثر ارسالی
🆔 Eitaa.com/fatemi_ar
#روز_دانش_آموز
#شهید_فهمیده
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهلم
💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز #داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا #زینبیه فقط گریه کردیم.
مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) رفت. ابوالفضل مقابل در خانهای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر میزد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشدهاش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید.
💠 در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریههایم را گم میکردم تا مصطفی و مادرش نبینند و بهخوبی میدیدند که مصطفی از #شرم قدمی عقبتر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست :«این چند روز خیلی ضعیف شده، میخواید ببریمش دکتر؟»
و ابوالفضل از حرارت پیشانیام تب تنهاییام را حس میکرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه (علیهاالسلام)!»
💠 خانهای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و میدانست چه #بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرینزبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من میبرمش #حرم رو ببینه قلبش آروم شه!»
نمیدانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکستهام تا بام آمد.
💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی #دمشق طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس میکردم گنبد حرم به رویم میخندد و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) نگاهم میکند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم.
از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت میکردم و بهخدا حرفهایم را میشنید، اشکهایم را میخرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را میدید که آهسته زمزمه کرد :«آروم شدی زینب جان؟»
💠 به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :«این سه روز فقط #حضرت_زینب (علیهاالسلام) میدونه من چی کشیدم!»
و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :«اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن #انتحاری رو پوشش میداده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.»
💠 محو نگاه سنگینش مانده بودم و او میدید این حرفها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان میداد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!»
و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بیغیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه #سپاهی ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا میخوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.»
💠 گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و #حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت میکرد :«همون روز تو فرودگاه بچهها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از #تهران! ظاهراً آدمای تهرانشون فعالتر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!»
از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :«البته ردّ تو رو فقط از #دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امنترین جا برات همون داریاست.»
💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد :«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچههای دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر میکردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمیگردیم #ایران، ولی نشد.»
و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناساییات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!»
💠 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز هیچ جا برات #امن نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@fatemi_ar
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_یکم
💠 ساکت بودم و از نفس زدنهایم وحشتم را حس میکرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و #عاشقانه حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) خودش حمایتت میکنه!»
صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا #حرم کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم.
💠 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس میکردم به هوای من چه وحشتی را تحمل میکرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقهاش بیشتر میشد و خط پیشانیاش عمیقتر.
دوباره طنین #عشق سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بیاختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظهای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟»
💠 انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، #دلتنگی نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من میتپید.
ابوالفضل هم دلش برای حرم #داریا میلرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوشخبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط #تکفیریهای داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است.
💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست #ارتش_آزاد افتاده و آنها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند.
از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش میکردند از شهر فرار کنند و #سقوط شهرکهای اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود.
💠 محلههای مختلف #دمشق هر روز از موج انفجار میلرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) جذب گروههای مقاومت مردمی زینبیه شده بود.
دو ماه از اقامتمان در #زینبیه میگذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و #ترور عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهاییام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمیگشتند و نگاه مصطفی پشت پردهای از خستگی هر شب گرمتر به رویم سلام میکرد.
💠 شب عید #قربان مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی سادهای پخته بود تا در تب شبهای ملتهب زینبیه، خنکای عید حالمان را خوش کند.
در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش میخندید و بیمقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمیخوای خواهرت رو #شوهر بدی؟»
💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و میخواهد دلم را غرق #عشقش کند که سراسیمه پا پس کشیدم.
ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!»
💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم میخواهد راه گلویم را باز کند که با #محبتی عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمیزد.
گونههای مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبانماه، از کنار گوشش عرق میرفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!»
💠 موج #احساس مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم میکوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟»
و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بیکلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط میکنه کار دست خودش و ما نمیده!»
💠 کمکم داشتم باور میکردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من میخوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!»
بیش از یک سال در یک خانه از #داریا تا #دمشق با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در #حرم حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم میلرزید.
💠 دلم میخواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه #احساسش در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو میکرد.
ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خندهاش را پشت بهانهای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمیگردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار میخواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@fatemi_ar