#برگی_از_شهدا
#پنجرهای_رو_به_بهشت....
🌷نوبت نگهبانی من ساعت دوازده شب تا دو نیمه شب بود. بعد از اتمام نگهبانی که شب خنک و ساکتی هم بود، نفر بعدی را بیدار کرده و خوابیدم. در خواب رؤیای بسیار دلنشینی دیدم. آن شب مولایم حضرت بقیه الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) را زیارت کردم. در عالم خواب دیدم روی تپه ای، داخل یک سنگر تیربار، مشغول تیراندازی به طرف تعداد زیادی از عراقیها هستم که با لباس کماندویی سبز به سرعت به طرف ما در حال پیشروی هستند و هر لحظه به ما نزدیکتر میشوند. یک نفر کمک تیربارچی کنار من نوار تیربار را آماده میکرد که ناگهان تیر خورد و افتاد کنار دست من.
🌷خیلی نگران شدم چون دیگر کمکی نداشتم. شدت درگیری بهقدری بود که حتی یک لحظه نیز نمیتوانستم تیربار را رها و او را جابجا یا کمک کنم. از این وضع مضطرب بودم که ناگاه متوجه شدم یک نفر زد سر شانه چپ من. وقتی سرم را به طرف بالا برگرداندم، یک آقای بلند قامتی دیدم؛ عمامهی مشکی بر سر و شال سبز به کمر و لباس سبز پاسداری بر تن؛ با چهره ای نورانی و محاسن پر پشت. همهی اینها را یک لحظه دیدم و مجدداً نگاهم متوجه جلو شد. فرمود: «نترس، من اینجا هستم.» و دیگر حرفی نزد. به من الهام شد که ایشان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند.
🌷قوت قلب عجیبی گرفتم و بدون واهمه به تیراندازی ادامه دادم. ایشان دوست زخمی مرا بغل کردند و بردند عقب و دوباره آمدند بالای سرم ایستادند. عرض کردم: «آقا! خطر دارد، بنشینید تا تیر نخورید.» فرمود: « نترس، اینها همه کمک تو هستند، برگشتم. پشت سرم یک لحظه نظری انداختم، دیدم چند نفر ملبّس به لباس نظامی ولی عمامهی سفید پشت سرم ایستاده اند. دیگر ترسی نداشتم و خود را تنها نمیدیدم. دشمن همچنان به سمت ما و سنگرمان که روی تپه های سرسبز قرار داشت. جلو میآمد، البته تعدادی کشته شدند ولی هجوم آنها سنگین بود. برای بار سوم یکدفعه آن وجود مبارک بالای سرم آمد و فرمود: «تیراندازی نکن، مادر (یا مادرمان) آمده.»
🌷....من دستم را از روی ماشه برداشتم و دیدم بین ما و دشمن، یک خانم با چادر سیاه و روپوش که من چهرهی ایشان را نمیدیدم، آرام آرام به طرف ما میآید. به قلبم گذشت ایشان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) است. به شدت نگران شدم که الان دشمن به ایشان میرسد که دیدم آن حضرت خم شدند مشتی خاک برداشتند و پاشیدند به طرف عراقیها و در این هنگام تیراندازی آنها قطع و همه کور شدند. سلاحها را انداختند زمین، و دستان خود را جلوی خودشان دراز کرده بودند که به مانعی برخورد نکنند و رو به عقب فرار میکردند. در حین فرار، خیلی از آنها زمین خوردند.... از شدت خوشحالی بلند شدم و گریه میکردم....
راوی: شهید معزز غلامرضا یزدانی
📚 کتاب "پنجرهای رو به بهشت"، ص ۶۳_۶۱
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 تصاویر هوایی از اجتماع بزرگ سلام فرمانده در مسجد مقدس جمکران
🔹عاشقان حضرت ولی عصر ارواحنافداه عصر سهشنبه در مسجد مقدس جمکران شهر قم، گرد هم آمدند و با اجرای سرود «سلام فرمانده»، بار دیگر با امام زمان ارواحنافداه عهد بستند و برای ظهور ایشان دعا کردند.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎮 بازی موبایلی شهر قرآنی
🔸کاری جذاب برای دغدغه های قرآنی والدین و مربیان ، طراحی و تولید توسط کانون فرهنگی تبلیغی شهر قرآن مشهد همراه با تایید اداره کل تبلیغات اسلامی خراسان رضوی
🌸 والدین و کودکان عزیز، به شهر قرآنی، بهشتی برای یادگیری ، حفظ و آموزه های قرآنی خوش آمدید😊🌹.
توصیه ای برای همه همکاران ، مربیان و اقشار فرهنگی
دریافت از : https://bomb-studio.ir
شهر قرآنی در ایتا 👇👇👇
@ghorani_city
#کلام_رهبری
🔷حضرت آیتالله خامنهای:
💠سعی کنید درحرم امام رضا
ولو دو دقیقه، ولو پنج دقیقه،
دل رافارغ کنیداز بقیّهی شاغلها
ومتّصل کنید به معنویّتی که در
آنجا حضور دارد و حرفتان را
بزنید.به زبان خودتان هم باامام
رضا حرف بزنید. اشکال ندارد.
گفت: گوش کن با لبِ خاموش
سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان
من و توست.
🔹۶فروردین۱۳۸۲🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مرگ بدون درد...
🎙️ سخنران : استاد مسعود عالی
#برگی_از_شهدا
#شهید_زیرک...!
🌷اصرارهایش تمامی نداشت، اما مادر اینبار دست از مخالفت برنمیداشت، چون او تنها پسر خانواده بود، فرامرز هم که چارهای جز تسلیم شدن در برابر مادر پیشروی خود نمیدید، به ناچار از تصمیمش صرفنظر کرد.
🌷روزی خبر آوردند که فرامرز در یکی از خیابانهای بابل تصادف کرده، سراسیمه برای دیدنش به بیمارستان رفتیم، پس از دقایقی فرامرز لبخندی زد و زیرکانه از مادر پرسید: «مادرم! اگر در این تصادف میمردم بهتر بود یا این که برای دفاع از کشورم شهید میشدم؟»
🌷....مادر به فکر فرو رفت و پس از چند لحظه پاسخ داد: «از این پس، هر زمان خواستی میتوانی برای دفاع از وطن به جبهه بروی فرزندم!»
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز فرامرز فامیلیسنگسری ـ متولد ۱۳٣٩ بابل ـ شهادت ۱۳٦٢ پنجوین عراق
راوی: خواهر شهید
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات