eitaa logo
فاطمی
423 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
168 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خبرگزاری فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرلشکر سلامی: بسیج با تمام قوت برای مقابله با کرونا وارد شود 🔹نباید اجازه بدهیم بیماری‌ای که امکان کنترل دارد، عزیزان ما را بگیرد. باید شروع مجددی برای مقابله با کرونا داشته باشیم و فراخوان ملی بدهیم تا همه مردم وارد شوند. 🔹فرماندهان سپاه‌های استانی، قرارگاه‌های امام رضا را در استان‌ها تشکیل دهید و به خانه‌ها رجوع کنید و اجازه ندهید مردم تا حد امکان جابجا شوند. @Farsna
هدایت شده از خبرگزاری فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در پی اعلام ممنوعیت برگزاری مجالس عزاداری زیر سقف، میثم مطیعی مراسم امامزاده قاضی‌الصابر را لغو کرد. @Farsna
هدایت شده از خبرگزاری فارس
توضیحات سفارت روسیه بابت انتشار تصویر حاشیه‌ساز 🔹با توجه به واکنش‌های انجام‌شده به تصویر منتشرشده از سوی ما، می‌خواهیم دقت کنیم که این تصویر زمینه ضد ایرانی ندارد و قرار نبود احساسات مردم کشور دوست، ایران را آزرده کنیم. 🔹تنها معنای این عکس یادآوری و ادای احترام به تلاش‌های مشترک دولت‌های متحد علیه نازیسم در جنگ جهانی دوم بود. 🔹ایران دوست و همسایه ماست و به تقویت روابط مبتنی بر احترام متقابل ادامه می‌دهیم. @Farsna
هدایت شده از خبرگزاری فارس
بازدید اژه‌ای از بیمارستان امام‌خمینی کرج 🔹بیمارستان فوق تخصصی امام خمینی کرج از امروز و همزمان با حضور رئیس دستگاه قضا ارائه خدمات درمانی به ویژه به بیماران کرونایی را آغاز کرد. 🔸این بیمارستان از سال ۹۵ به‌دلیل مشکلات مالی و مالکیتی تعطیل شده بود، اما با تلاش‌های قوه‌قضاییه، اکنون و در حساس‌ترین شرایط کرونایی به چرخه درمان کشور بازگشت. @Farsna
‌کد ۳۱ زهرا کیخا خدا
امیر عباس هادی کد ۳۲ خدا
❤️(هوالعشق)❤️ 🌹 🌺 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش این‌همه میدرخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام )رو از دست نمی‌دم!» حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید. دیگر صحبت‌های عمو و شیرین زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است. انگار با بر ملا شدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و عاشق شده است. اصالً نمیدانستم این تحول عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبالً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط غیرتم قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» کلمات آخرش به قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» ...🌸 @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 دوستم می‌گفت کربلای هر کسی از یک جایی شروع می‌شود هر سهمی که از «زخم» به کسی می‌دهند انگار دعوتنامه‌ای باشد به مجلس روضه😔 @fatemi_ar
فاطمه تکبیری از اراک کد ۳۳ خدا
هرخانه یک حسینیه یک پرچم کنیز سادات فاطمی، شهرستان قائنات کد۳۴ خدا
کد ۳۵ خدا
جملات عاشورایی شهید آوینی برش‌هایی از کتاب «فتح خون» 🏴 عقل می‌گوید بمان و عشق می‌گوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمۀ خورشید نبُرَد، عشق را در راهی كه می‌رود، تصدیق خواهد كرد؛ آن‌جا دیگر میان عقل و عشق فاصله‌ای نیست. 🏴امام آن كسی است كه در میان مردم بر كتاب خدا حكم كند و مجری عدالت باشد، حق را بپاید و خود را بر آن‌چه مرضیّ خداست حفظ كند. 🏴 هر انسانی را لیلة‌القدری هست كه در آن ناگزیر از انتخاب می‌شود و حُرّ را نیز شب قدری این‌چنین پیش آمد... «عمر بن سعد» را نیز... من و تو را هم پیش خواهد آمد. 🏴 اگر نبود خون حسین، خورشید سرد می‌شد و دیگر در آفاقِ جاودانۀ شب نشانی از نور باقی نمی‌ماند! حسین چشمۀ خورشید است. @fdtemi_ar