eitaa logo
فاطمی
423 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
4.7هزار ویدیو
168 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فاطمه رضوانیان
هنوز رفیق شهید انتخاب نکردی؟ میدونی شهید حسین امیدواری قبل از شهادت چه چیزایی رو پیش بینی کرده بود؟ تشریف بیارید، سنجاق شده 👇👇👇👇 @refighe_shahida
فیک نیوز 🔹فانا: خبرگزاری برنا وابسته به وزارت ورزش و جوانان با انتشار گزارشی با عنوان "کدام واکسن‌های کرونا خطرناک هستند؟" انتشار فیک نیوز را به اوج خود رساند! نویسنده بی‌سواد این گزارش حتی خبر نداشته واکسن‌هایی که در چند هفته اخیر در ژاپن خبرساز شده‌اند، مودرنا هستند نه استرا زانکا @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پیامکی از بهشت
❤️(هوالعشق)❤️ 🌹🌺 حتی خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد😓:«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود😰 که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت:«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید.😭 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه تهدید به جان دلم افتاد:«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته🔥 و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید😭😔 و زبان جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت:«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خالص زد:«این کافر اسیر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!»ارتباط راقطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.😭 جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم.😔 جراحت پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم خون را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او جان بدهم.😭😫 ...🌸
❤️(هوالعشق)❤️ 🌹🌺 ⇨⇨⇨{+۱۸}⇦⇦⇦ همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونانه غم است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته قاتل جانم شده بود. ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و وحشت عدنان😨 کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه قیامت شده است. در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت درد و خونریزی خودش از هوش رفت. دختربچه‌ای در حمله خمپاره‌ای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این جراحت چه کند، جان داد.😭 صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین روضه بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر میزد که بالاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟»☹️ و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند:😡«نمی‌بینی وضعیت رو؟ ترکش رو بدون بیهوشی در میارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد:«آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» ...🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ورود بزرگترین محموله واکسن کرونا به کشور 🔺معاون فنی گمرک میگه محموله وارداتی ۴ میلیون و ۶۰۰ هزار دُزی واکسن از فرودگاه امام خمینی تهران ترخیص شد و تا الان ۳۵ میلیون دُز واکسن وارد کشور شده. @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا