eitaa logo
فاطمی
423 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
168 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
یک پدر تمام عیار برای دخترتون باشید 🧔🏻👨🏻‍🦱 پدر نقش کلیدی تو سرنوشت دختر داره،پس برای اینکه یک پدر تمام عیار باشید: 🌸 با همسرتون ارتباطی صمیمی و نزدیک داشته باشید. 🌸 از هوش دخترتون تعریف و تمجید کنید و واسش کتاب بخونید. موفق‌ترین زن‌ها اونایی هستن که پدرانشون به هوش و فهم اونا ابراز علاقه و توجه کردن. 🌸 به علایقش توجه کنید. دخترتون نیاز داره که موقع انجام فعالیت هنری یا ورزشی‌اش توسط شما دیده بشه. 🌸 از زیباییش تعریف کنید. تعریف و تمجید پدر از حرکت‌های ورزشی دخترش،لباس مدرسه‌اش، شونه کردن موهاش وحتی سبک پوشش اون خیلی مهمه. 🌸 اونطور که می‌خواید همسر آینده دخترتون با اون رفتار کنه،باهاش رفتار کنید. روش تعامل شما با دخترتون همون چیزیه که اون در آینده در رابطه با یک مرد بهش عادت می‌کنه. 🌸 همون مرد مهربونی باشید که آرزو دارید همسر دخترتون باشه. شما الگوی مردانه‌ای هستید که دخترتون موقع ازدواج به احتمال زیاد در جستجوش هست، اگه می‌خواید همسر دخترتون وفادار، سختکوش و صادق، مسئولیت‌پذیر،اخلاق مدار، مقید به اصول مذهبی و.... باشه لازمه شما هم کاملا این ویژگی‌ها رو تو خودتون پرورش بدید. @fatemi_ar
امیرعبداللهیان: اقدام در برابر اقدام 🔺حجت‌الاسلام «علیرضا سلیمی» عضو هیأت‌ رئیسه مجلس با اشاره به نشست غیرعلنی که با حضور وزیر خارجه برگزار شد، گفت: 🔹امیرعبداللهیان به صراحت اعلام کرد ایران در مذاکرات هسته‌ای اقدام در برابر اقدام را دنبال خواهد کرد. 🔹آمریکایی‌ها باید حسن‌نیت و صداقت خود را نشان دهند و ایالات متحده حتماً بایستی اقدام جدی قبل از مذاکره را انجام دهند. ضمن اینکه بنای تهران آن است که مذاکره را از زمانی که ترامپ از برجام خارج شد، دنبال کنند نه موارد دیگر را. 🔹وزیر امور خارجه درباره اقدامات باکو هم خاطرنشان کرد، جمهوری آذربایجان باید دقت کند اسیر چنگال ترفند صهیونیست‌ها نشود و «الهام علی‌اف» هم می‌بایست مراقبت کند که در تور گروه‌های تروریستی و یا نقشه پیچیده آمریکایی‌ها قرار نگیرد؛ چراکه ثبات منطقه برای جمهوری اسلامی از اهمیت بالایی برخوردار است؛‌ چراکه تهران اجازه تغییر نقشه ژئوپلتیکی منطقه را نخواهد داد. @fatemi_ar
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوء مدیریت رئیس کل وقت بانک مرکزی که منجر به ۶ برابر قیمت دلار شد @fatemi_ar
۶ اشتباه رایج و خطرناک در دوران آشنایی 💕 اینو درنظر بگیرید زمانی که بدون شناخت کافی، احساساتتون درگیر بشه، شنیدن فریادهای عقل سخته! @fatemi_ar
😍😍 تخم مرغ+شکر +اسانس ده دقیقه با دور تند همزن بزنید . دور همزن و بیارید پایین ، روغن و شیر رو بهش اضافه کنید گردو و کشمش رو هم اضافه کنید و هم بزنید . همزن خاموش بشه و ارد و بکینگ پودر با لیسک اضافه بشه به مواد . داخل قالب لوف ( ۲۳ ) کاغذ روغنی بندازید و چربش کنید و مواد رو بریزید داخل قالب دو سوم قالب بیشتر پر نشه فر رو از قبل روی درجه ۱۸۰ گرم کنید و کیک رو به مدت ۴۰ دقیقه بپزید تا زمانی که تستر تمیز بیاد بیرون ‌از داخل کیک ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @fatemi_ar
✍️ 💠 باورم نمی‌شد پس از شش ماه که لحظه‌ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می‌دانستم دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و می‌ترسیدم مرا دست غریبه‌ای بسپارد که به گریه افتادم. از نگاه بی‌رحمش پس از ماه‌ها محبت می‌چکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :«نیروها تو استان ختای جمع شدن، منم باید برم، زود برمی‌گردم!» و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی می‌داد تا دلش آرام شود :«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از حمایت می‌کنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به حمله کنه!» 💠 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمی‌دانستم خودش هم راهی این لشگر می‌شود که صدایم لرزید :«تو برا چی میری؟» در این مدت هربار سوالی می‌کردم، فریاد می‌کشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدن‌شون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!» 💠 جریان در رگ‌هایم به لرزه افتاده و نمی‌دانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :«بذار برگردم !» و فقط ترس از دست دادن من می‌توانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی می‌میرم که می‌خوای بذاری بری؟» معصومانه نگاهش می‌کردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :«ولید یه خونواده تو بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.» 💠 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه می‌خوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی‌های افغانستانی!» از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ کرده بودم که با هق‌هق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانه‌ام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :«چرا نمی‌فهمی نمی‌خوام از دستت بدم؟» 💠 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را می‌سوزاند. با ضجه التماسش می‌کردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمی‌کرد که همان شب مرا با خودش برد. در انتهای کوچه‌ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش می‌کشید و حس می‌کردم به سمت می‌روم که زیر روبنده زار می‌زدم و او ناامیدانه دلداری‌ام می‌داد :«خیلی طول نمی‌کشه، زود برمی‌گردم و دوباره می‌برمت پیش خودم! اونموقع دیگه آزاد شده و مبارزه‌مون نتیجه داده!» 💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوباره‌ام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمی خواستم به این خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم. تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس می‌کردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید می‌کردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید. 💠 طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :«اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده‌ات نمی‌ذارن نازنین!» روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و پیشانی‌ام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :«چرا با خودت این کارو می‌کنی نازنین؟» با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمی‌دانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :«سعد بذار من برگردم ...» 💠 روبنده را روی زخم پیشانی‌ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم را روی روبنده قرار داد و بی‌توجه به التماسم نجوا کرد :«اینو روش محکم نگه دار!» و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش می‌کشید تا به در فلزی قهوه‌ای رنگی رسیدیم. او در زد و قلب من در قفسه سینه می‌لرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونی‌ام خیره ماند و سعد می‌خواست پای را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : «تو کوچه خورد زمین سرش شکست!»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam