eitaa logo
فاطمی
425 دنبال‌کننده
9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
168 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجمع دانشجویان دانشگاه‌های تهران 🔺 تجمع دانشجویان دانشگاه‌های تهران و امیرکبیر و جنبش عدالت‌خواه دانشجویی در محل نماز جمعه تهران 🔹 در اعتراض به رویه‌های فعلی نماز جمعه‌های کشور و شورای سیاست گذاری ائمه جمعه @fatemi_ar
10.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عدالتخواهی را مصداقی نکنید 🔺رهبر معظم انقلاب: 🔹 گفتمان عدالتخواهی را فریاد کنید؛ اما انتقاد شخصی و مصداق‌سازی نکنید. وقتی شما روی یک مصداق تکیه می‌کنید، اولاً احتمال دارد اشتباه کرده باشید؛ من می‌بینم دیگر 🔹 من مواردی را مشاهده می‌کنم... که روی یک مصداق خاصی تکیه می‌کنند؛ یا به‌عنوان فساد، یا به عنوان کجروی سیاسی، یا به‌عنوان خط و خطوط غلط. 🔹بنده مثلاً اتفاقاً از جریان اطلاع دارم و میبینم اینجوری نیست و آن کسی که این حرف را زده، از قضیه اطلاع نداشته است. 🔹 بنابراین وقتی شما روی شخص و مصداق تکیه می‌کنید، احتمال اشتباه هست... ✅ @fatemi_ar
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازی‌های شاد و پرانرژی با حلقه‌های رنگی! البته جای همه اینا می‌تونید روی زمین با گچ دایره بکشید یا داخل خونه با چسب علامت بزنید😍 @fatemi_ar
⭕اطلاعیه وزارت بهداشت در مورد واکسیناسیون مادران باردار 🔸وزارت بهداشت: 🔹واکسن سینوفارم ویروس غیر فعال است و بنا به توصیه سازمان جهانی بهداشت به مادران باردار قابل تزریق است. 🔹ترجیحا واکسیناسیون بعد از هفته دوازدهم بارداری انجام شود. @fatemi_ar
۱۱۳
امیر عباس صفدری ۵ساله ۱۱۴
خبرهای چندخطی 🔴 فوتی ۱۲۳ بیمار مبتلا به کووید۱۹ و شناسایی ۹هزار و ۸۹۳ بیمار جدید در شبانه روز گذشته 🔸شمار مبتلایان به کرونا در جهان به ۲۴۶ میلیون و ۲۷۵ هزار و ۶۰۹ نفر و شمار جان باختگان نیز به ۴ میلیون و ۹۹۶ هزار و ۴۳۹ نفر رسید 🔸واکسن‌های سینوفارم و پاستوکووک که در حال حاضر به نوجوانان بین ۱۲ تا ۱۸ سال تزریق می شود، دارای مستندات کافی علمی بین‌المللی هستند. 🔸 قمی‌ها کمترین استقبال از واکسن کرونا را داشتند. عضو علمی کمیته مقابله با کرونا: ۹۰ درصد مرگ و میرهای هم اکنون به خاطر عدم تزریق واکسن است. 🔸رئیس پلیس راهور تهران:آلودگی هوا به مراتب خطرناک تر از کرونا است.سالیانه ۴ هزار نفر به صورت مستقیم و غیر مستقیم جان خود را به دلیل آلودگی هوا از دست می‌دهند . 🔸رییس جمهور امروز برای بررسی وضعیت زلزله زدگان شهرستان اندیکا وارد به خوزستان رفت 🔸 در پی وقوع زمین لرزه در اندیکا بیش از ۱۹۵۰ واحد مسکونی در این منطقه نیاز به نوسازی یا بازسازی دارند. 🔸پلیس فتای ناجا نسبت به کلاهبرداری از شهروندان با پیامک واریز اشتباه یا بازگشت وجه هشدارداد. 🔸معاون وزیر راه و شهرسازی: پرداخت وام ودیعه مسکن تا پایان سال ادامه دارد. 🔸 خطیب نماز جمعه تهران: جای وام بدون بهره در بانک‌های کشور خالی است. در اصل ۴۳ قانون اساسی به تأمین وام‌های بدون بهره اشاره شده 🔸عضو کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس:‌ ایده مالیات بر مهریه برای کنترل مهریه‌های نجومی 🔸ایران درودی، نقاش پیشکسوت صبح امروز در سن ۸۵ سالگی دار فانی را وداع گفت. 🔸 آمریکا: آماده‌ایم با حُسن‌‌‏نیت با ایران مذاکره کنیم. سیگنال‌های مثبتی از ایران گرفته ایم، لازم است صبر کنیم. 🔸ارتش ترکیه شمال سوریه را هدف حملات خمپاره‌ای قرار داد. منابع سوری: ترکیه آماده انجام دو عملیات نظامی در سوریه می‌شود 🔸پادشاه اردن: اقدامات یکجانبه اسرائیل موجب بی‌ثباتی منطقه خواهد شد 🔸گروهی از دانشمندان در مطالعه اخیرشان اظهار کرده‌اند انسان‌ها به زودی می‌توانند با نهنگ‌ها صحبت کنند . 🔸 بلیت‌فروشی مبارزه کشتی آزاد آمریکا و ایران شروع شده است و انتظار می‌رود تمام ۲۷ هزار بلیت‌ ها از قبل به پایان برسد ⚽️ طارمی بازیکن منتخب هفته فیفا ⚽️ گل اللهیار صیادمنش مهاجم ایرانی زوریا اوکراین به زسکا صوفیه به عنوان بهترین گل هفته لیگ اروپا انتخاب شد. ⚽️ وعده پرسر و صدای برانکو؛ وداع پروفسور با تیم ملی عمان اگر در بازی پیش رو مقابل چین شکست بخورد ⚽️ ژاوی به یک شرط سرمربی بارسلونا می شود. رضایت قطری ها برای فسخ قراردادش با السد @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺درگیری شجاعانه خبرنگار فلسطینی با نظامی صهیونیست در جنوب نابلس ــــــــــــــــــــ @fatemi_ar
آیا امام‌جمعه، قاضی است؟ 🔺«قضاوت» و «امامت جمعه»، از جمله شؤون «امام جامعه اسلامی» است که ایشان، غالبا این دو وظیفه را به افراد دیگر تفویض می کند. 🔹به عبارت دیگر امامان جمعه‌ای که از سوی ولی فقیه اجازه اقامه نماز جمعه را دارند، طبعا شآن قضاوت ندارند و اگر با مصداق فساد یا تخلفی مواجه شوند، باید اسناد آن را به جایگاهی که از سوی ولی فقیه، اذن قضاوت دارد(مانند قوه قضاییه) ارجاع دهند و البته برای اجرای عدالت و حکم قضایی پیگیری و روشنگری کنند. 🔹 به همین جهت ورود مصداقی و انتساب فساد به افراد، توسط امام جمعه یا دیگران بصورت عمومی و پیش از حکم قاضی، مجاز نیست و طبعا اگر فردی بدون حکم قطعی محکمه، در تریبونی متهم به فساد شود باید به او از همان تریبون اجازه دفاع داده شود، حتی اگر واقعا مفسد باشد! 🔹بنابراین اگر امام علی علیه السلام و یا در مراتب بعدی رهبر معظم انقلاب در نماز جمعه وارد مصداق های فساد شده و دستوراتی می دهند، بخاطر این است که شؤون قضاوت، اجرا و افتاء، علاوه بر جایگاه امامت جمعه، در ایشان جمع است و این را نباید با کسی مانند امام‌جمعه که فقط یکی از شؤون امامت به او تفویض شده مقایسه کرد. 🔻 بنابراین اکنون به روشنی می توان به پرسشهای زیر پاسخ داد: 🔸آیا نماز جمعه جای عدالتخواهی است؟ بله حتما 🔸آیا امام جمعه باید عدالتخواه باشد؟ بله حتما 🔸آیا پیگیری کامل مصادیق فساد، از وظایف امام جمعه هست؟ بله حتما 🔸آیا بیان مصداق فساد در نماز جمعه صحیح هست؟ بله و نه ! یعنی: 🔻اگر در مورد فسادی، حکمی توسط دستگاه قضایی صادر شده اما اجرا نمی‌شود یا مفسدی با قلدری مانع اجرای آن می گردد، پیگیری و حتی اعلام امام جمعه از تریبون برای انجام حکم لازم است. 🔻اما اگر حکمی صادر نشده و صرفاً امام جمعه یا برخی از افراد و جریان‌ها معتقدند که فسادی رخ داده است، تشخیص امام جمعه یا سایر افراد دغدغه‌مند، نمی توانند ملاک قطعی فساد باشد. 🔻زیرا اگر بنا باشد انتساب فساد و بزه به افراد، از مسیری به جز حکم قاضی و با تشخیص فلان فرد یا گروه باشد، آنارشیسم حاصل از این جنگل تشخیص‌ها، فساد عظیمی را در جامعه ایجاد می کند! 🔹پ.ن۱: ممکن است معدودی اساسا کلیت صلاحیت دستگاه‌های امنیتی و قضایی را قبول نداشته باشند و راه اصلاح را فقط تشخیص خودشان از فساد بدانند، در این صورت آیا فاصله‌ای با براندازی عملی، باقی می‌ماند؟ 🔹پ.ن۲: عدالت، فقط سلبی و به قول بعضی، گردن شکستن و داغ و درفش نیست؛ عدالت در بسیاری از اوقات جنبه ایجابی دارد و انجام اقدامات تشویقی و انگیزه بخش نیر بخش مهمی از اجرای عدالت است. ✍حمیدرضا ابراهیمی @fatemi_ar
✍️ 💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت :«الان همسرتون کجاست؟ می‌خواید باهاش تماس بگیرید؟» شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت می‌کشیدم اقرار کنم اکنون عازم و در راه پیوستن به است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :«اونا می‌خواستن همه رو بکشن...» 💠 فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمی‌خواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست :«هیچ غلطی نتونستن بکنن!» جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگی‌ام شک کرده بود و مصطفی می‌خواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد :«از چند وقت پیش که به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم (علیهاالسلام) دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلاف‌شون کردیم!» 💠 و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد :«فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!» یادم مانده بود از است، باورم نمی‌شد برای دفاع از مقدسات وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد :«درسته ما داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به برسه!» 💠 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین‌زبانی ادامه داد :«خیال کردن می‌تونن با این کارا بین ما و شما اختلاف بندازن! از وقتی می‌بینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما ، وحشی‌تر شدن!» اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش می‌چشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!» 💠 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش می‌کردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندان‌هایم را به هم فشار می‌دادم تا ناله‌ام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!» چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی می‌لرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه‌ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگی‌ام کشیدم. 💠 خون پیشانی‌ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه‌ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمک‌تون می‌کنم!» در برابر محبت بی‌ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی‌کسی‌ام را حس می‌کرد که بی‌پرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟» و من امشب از مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر می‌ترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم. 💠 چانه‌ام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش می‌چرخید و آتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمی‌شد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانی‌اش از خون پُرشده و می‌خواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو می‌رسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس می‌کردم دارم می‌میرم، فقط به شما فکر می‌کردم! شب پیشش رو از رو گلوتون برداشته بودم و می‌ترسیدم همسرتون...» 💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :« رو شکر می‌کنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زنده‌اید!» هجوم گریه گلویم را پُر کرده و به‌جای هر جوابی نگاهش می‌کردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد. 💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش می‌خواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
✍️ 💠 اشکم تمام نمی‌شد و با نفس‌هایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت می‌خواد بره ، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم ، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!» حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره سعد در قلبش نشست که بی‌اختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد شکسته بود که پاسخ اشک‌هایم را با داد و بیداد می‌داد :«این با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز وارد شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و رو کرده انبار باروت!» 💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت می‌کشیدم به این مرد بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، می‌بارید و مصطفی ندیده از اشک‌هایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده‌ام که گلویش را با تیغ بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید ؟» با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش می‌کردم که تمنای دلم را شنید و امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!» 💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمی‌شد او هم اهل داریا باشد تا لحظه‌ای که در منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل می‌شد. هنوز طراوت آب به تن گلدان‌ها مانده و عطر شب‌بوها در هوا می‌رقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!» 💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپ‌های مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا می‌آمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و می‌خواست صحنه‌سازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟» زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بی‌صدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس می‌کرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم هستن، امشب به حرم (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده‌شون!» 💠 جرأت نمی‌کردم سرم را بلند کنم، می‌ترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمی‌توانستم سر پا بایستم که دستی چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی کمی عقب‌تر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بی‌منت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟» 💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی می‌شد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از اومده!» نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بی‌غیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریه‌اس، ولی فعلاً پیش ما می‌مونن!» 💠 به‌قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانه‌هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او بی‌دریغ نوازشم می‌کرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه می‌لرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال می‌کردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این مست محبت این زن شده بودم. 💠 به پشت شانه‌هایم دست می‌کشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر در دلم شکست و زبانم پیش‌دستی کرد :«زینب!» از اعجاز امشب پس از سال‌ها نذر مادرم باورم شده و نیتی با (سلام‌الله‌علیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به وفا می‌کردم که در برابر چشمان مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم... ✍️نویسنده: @fatemi_ar