eitaa logo
فاطمی
423 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
168 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 یک نکته از صفحه ششم قرآن کریم @fatemi_ar
اخبار مذاکرات نشست برجام 🔴 نشست پايانى مذاکرات وین تا ساعتى ديگر برگزار می شود صداوسيما: به گفته یک منبع آگاه ، نشست اختتامیه مذاکرات وین احتمالا ساعت ١٣ به وقت اتریش ( ١٥ و ٣٠ به وقت ایران ) در هتل كوبورگ وین برگزار می شود. احتمالا این نشست نیم ساعت خواهد بود و کشورها در این نشست پايانى درباره زمان برگزاری دور بعدی مذاکرات تصمیم خواهند گرفت. معاونان سیاسی وزیران خارجه ایران و ۱+۴ امروز جمعه به جمع بندی این دور از مذاکرات و چگونگی ادامه آن می‌پردازند. گفته می شود، کمیسیون مشترک برجام به درخواست اروپایی‌ها امروز (جمعه) در هتل کوبورگ وین برگزار می شود. طرف های اروپایی تصمیم دارند ، برای مشورت های بیشتر به پایتخت‌های خود بازگردند. 🔴 باقری: پیشنهاد‌های ما به کشور‌های عضو برجام قابل رد نیست مذاکره کننده ارشد ایران در مصاحبه با المیادین اعلام کرد: پیشنهاد‌های ما به کشور‌های عضو برجام قابل رد نیست، زیرا بر اساس مفاد توافق سال ۲۰۱۵ است و منتظر پاسخ و دلایل قانونی کشور‌ها هستیم. پیشنهاد سومی داریم که به محض پذیرش دو پیشنهاد اول ارائه می‌شود. برای دستیابی به توافق کلی که زمینه ساز بازگشت آمریکا باشد مذاکره و در راستای لغو تحریم‌های ظالمانه و غیرقانونی تلاش می‌کنیم. 🔴 امیرعبداللهیان خطاب به بورل: روند مذاكرات خوب اما كند است/ غرب ابتکار عمل واقعی خود را در خاتمه دادن به تحریم ها ارائه دهد جوسپ بورل مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا و هماهنگ کننده مذاکرات وین در تماس تلفنی با وزیرخارجه در خصوص روند مذاکرات رایزنی کرد. امیرعبداللهیان: در هر مذاکره و اقدامی پایان دادن کامل به تحریم های ناقض برجام هدف مشارکت ماست. غرب ابتکار عمل واقعی خود را در خاتمه دادن به تحریم ها ارائه دهد 🔴 مهلت ایران به اروپایی‌ها برای بررسی پیشنهادات ارائه شده در وین شبکه اسکای نیوز به نقل از یک مذاکره کننده ایران گزارش داد، دور فعلی مذاکرات امروز متوقف میشود تا کشورهای اروپایی بتوانند پیشنهادات ارائه شده ایران را بررسی کنند. @fatemi_ar
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 علاج واقعی… قانون‌به روایت امام خمینی(ره) و رهبر انقلاب 📆 بمناسبت ۱۲ آذر، روز قانون جمهوری اسلامی @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این رفتارها آزار دهنده است! 🧑‍🦽با افراد دارای معلولیت چطور تعامل کنیم؟ ببینید @fatemi_ar
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جلوگیری از خودکشی متهم توسط یک قاضی/متهم زنده ماند، قاضی آسیب دید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ قابل توجه براندازها! ♦️روزی که «ربع یقلوی» از اغتشاشگرها حمایت کرد و در ساعتی که فراخوان تجمع در اصفهان داده بود، خودش و دختراش رفته بودن سینما و تفریح! 🤴🏻 شازده با دخترای انگلیسی‌زبانش، همینطوری دارن به سختی مبارزه میکنن! @fatemi_ar
✍️ 💠 واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟» هر آنچه از حجم حرف هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیک تر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد :«فرشته جان! من اگه تو دفتر میشینم واسه با بچه هاس، همین! همونطور که بچه های دیگه مناظره می کنن، نشریه می زنن، فعالیت می کنن، ما هم همین کارا رو می کنیم!» 💠 برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس می کردم هنوز برایم قابل هستند، اما این چه شومی بود که پای عشقم را می لرزاند؟ باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلک هایم پنهان شد و او می خواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد :«مثل اینکه قرار بود فردا که تولد (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونه تون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟» 💠 از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلاً دیگر از این مرد می ترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بی خبر از تردیدم، با آرامشی ادامه داد :«یه برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه می کردی، می دیدی اکثر مردم طرفدار بودن.» سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد :«اما بخاطر همین رنگ سبزی که همه تون استفاده می کردید و تو تجمعات تون می دیدید همه هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای بیشترن، درحالی که قشر اصلی جامعه با احمدی نژاد بودن. خب حالا هم همه چی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون...» 💠 و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت :«هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری می گی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها مون رو دزدیدید!!!» سفیدی چشمان کشیده اش از عصبانیت سرخ شد و من احساس می کردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم :«شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام!» 💠 از شدت عصبانیت رگ پیشانی‌اش از خون پُر شد، می دیدم قلب نگاهش می لرزد و درست در لحظه ای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند. من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران و بودند، در انتهای راهرو و در محوطه باز بین کلاس ها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و می چرخند. 💠 می چرخیدند، دستان شان را بالای سرشان به هم می زدند و سرود "" را با صدای بلند می خواندند. اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از بود و حالا امروز دانشجوها در اعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند. 💠 می دانستم حق دارند و دلم می خواست وارد حلقه اعتراض شان شوم، اما این دست و پایم را بند کرده بود. دیگر حواسم به مَهدی نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم که برای احقاق حق شان کرده و اصلاً نمی دیدم مَهدی چطور مات فرشته‌ای شده است که انگار دیگر او را نمی شناخت. 💠 قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلاً انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینه اش به سختی برمی آمد، صدایم کرد :«دیگه نمی شناسمت فرشته...» هنوز نگاهم می کرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنانکه رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت. 💠 نگاهش به قدری سنگین بود که احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمی خواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد. همهمه یار دبستانی من، دانشجویانی که برای به پا خواسته بودند، عشقی که رهایم کرد و دلی که در سینه ام بیصدا جان داد؛ اصلاً اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟ 💠 راستی مَهدی کجا می رفت؟ بی اختیار چند قدمی دنبالش رفتم، به سمت دفتر بسیج دانشکده می رفت، یعنی برای می رفت؟ بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم... ✍️نویسنده: @fatemi_ar