eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای 🍃♥️ قسمت دهم استادشمس شروع به تدریس کرد. وسط کلاس گفت: _تو این صفر و یک های برنامه نویسی عشق معنایی نداره،مثل زندگی این بچه مذهبی ها. بعد نگاهی به امین و بعد به من کرد.. و به تدریسش ادامه داد. کلا استادشمس اینجوریه.یه دفعه، ، یه حرفی میگه.منتظر حرفی از امین بودم.ولی امین ساکت بود. آخرکلاس استاد گفت: _سؤالی نیست؟ وقتی دیدم امین ساکته و بچه ها هم سؤالی ندارن،گفتم: _من سؤال دارم. استادشمس که انگار منتظر بود گفت: _بپرس. -گفتین عشق تو زندگی مذهبی ها معنایی نداره؟ باپوزخند گفت: _بله،گفتم. -معنی حرفتون این بود که عشق توی مذهب جایی نداره؟ یه کمی فکر کرد و گفت: _نمیدونم عشق تو مذهب معنا داره یا نه.ولی تو زندگی بچه مذهبی ها که معنی نداره. _ توی جایگاه ویژه ای داره. همه ی نگاهها برگشت سمت من،جز امین. گفتم: _عشق یعنی اینکه کسی تو زندگیت باشه که بدون اون نتونی زندگی کنی.زندگی منظورم نفس کشیدن،غذا خوردن و کار کردن نیست. مثل که اگه نباشه،اسکناس زندگی ارزشی نداره. اسکناس درسته ولی نداره..عاشق هرکاری میکنه تا به چشم معشوقش بیاد..هرکاری که معشوقش بگه انجام میده تا معشوقش ازش راضی باشه..عشق همون چیزیه که باعث میشه عاشق شبیه معشوقش بشه. استادشمس گفت: تو تا حالا عاشق شدی؟ -من هم عاشق شدم...منم سعی میکنم هرکاری معشوقم بهم میگه انجام بدم...من اونقدر عاشقم که دوست دارم همه حتی از هم بفهمن معشوقم کیه...خوشم میاد هرکسی منو میبینه میفته.. بلند شدم،رفتم جلوی وایتبرد ایستادم و با تمام وجود گفتم: _من عاشق مهربان ترین موجود عالم هستم و به عشقم افتخار میکنم،با تمام وجودم.حتی دوست دارم همه تون بدونید که من عاشق کی هستم. با ماژیک روی وایتبرد پررنگ و درشت و خوش خط نوشتم *خدا* برگشتم سمت بچه ها و گفتم: _آدمی که مهربان ترین نباشه عاشق هیچکس دیگه ای هم باشه. وسایلمو برداشتم،رفتم جلوی در... برگشتم سمت استادشمس و بهش گفتم: _کسیکه عاشق باشه کاری میکنه که معشوقش ازش باشه.شما تمام روزهایی که من میومدم کلاستون منو مسخره میکردید،چون میخواستم طوری باشم که معشوقم ازم راضی باشه.منم هرجایی باهاتون بحث کردم یا جایی سکوت کردم فقط و فقط بخاطر بوده. رفتم توی حیاط.... ادامه دارد... نویسنده:بانو {کپی‌باذڪرنام نویسنده و صلوات درتعجیل آقاصاحب‌الزمان مجازاست🍃🌹} 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
رمان زیبای ♥️🍃 قسمت یازدهم رفتم توی حیاط.... ریه ها مو پر از هوای معشوقم کردم.حالا که عشقمو جار زده بودم حال خوشی داشتم. بازهم کلاس داشتم... ولی روی نیمکت نشستم و بالبخند ذکر میگفتم. موقع اذان ظهر رفتم مسجد دانشگاه.وضو داشتم،سعی میکردم باشم. تو حال و هوای خودم بودم و کاری به اطرافیانم نداشتم. عصر هم کلاس داشتم. تا عصر توی مسجد بودم.حالم تقریبا عادی شده بود.کلاس عصرم رو رفتم. ولی از نگاه دانشجوهای کلاس و حیاط و راهرو معلوم بود خبرها زود میپیچه. مذهبی ترها لبخند میزدن،.. بعضیها سؤالی نگاهم میکردن،بعضیها با تأسف و تمسخر سر تکان میدادن. هرجور بود کلاسم تموم شد و رفتم خونه.مامان تا چشمش به من افتاد گفت: _هیچ معلوم هست کجایی؟ -سلام.آره،دانشگاه بودم دیگه. -علیک سلام.چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ -سایلنته.یادم رفت از سکوت درش بیارم.حالا چیشده مگه؟! -مگه تو با محمد قرار نداشتی؟ -آخ،تازه یادم افتاد. -چند بار زنگ زده بهت،جواب ندادی،زنگش بزن. گوشیمو از کیفم درآوردم... سیزده تا تماس بی پاسخ.پنج تاپیام. اوه..چه خبره.... پنج تماس ازمحمد،سه تماس از خانم رسولی،سه تماس از حانیه،دو تماس از یه شماره ناشناس.دو پیام از محمد. پیامهاشو بازمیکنم: کجایی خواهرمن؟جواب بده.جوون مردم منتظره. با سهیل قرار گذاشتم برای امشب،خوبه؟ سه پیام از حانیه و خانم رسولی: دانشگاه رو ترکوندی. کجایی؟ خبری ازت نیست؟ دو پیام از شماره های ناشناس.یکیش نوشته بود: سلام سهیل هستم.روی کمک شما حساب کرده بودم.آقا محمد میگه قرار امشب کنسله.میشه قرارو بهم نزنید لطفا؟ یکی دیگه ش نوشته بود: سلام خانم روشن.رضاپور هستم. متأسفم که مجبور شدم سکوت کنم و شما صحبت کنید.دلیل قانع کننده ای داشتم.حتما خواست خدا بوده،چون جواب شما مثل همیشه عالی بود.موفق باشید.. شماره ی محمد رو گرفتم. -چه عجب!خانوم!افتخار دادید تماس گرفتید،سعادت نصیب ماشد که صداتون رو بشنویم. -خب حالا...سلام -علیک سلام.معلوم هست کجایی؟ -بهت گفتم که تا عصر کلاس دارم.توی کلاس گوشیم رو سایلنته آقا. -ولی قرار بود منتظر خبر من باشی.اینجوری؟ -قرار کنسل شد؟ -همین الان با سهیل صحبت کردم،گفت هنوز هم دیر نشده.تو چی میگی؟ -الان کجایی؟ تا بیای دنبالم دیر نمیشه؟ -اگه زود آماده بشی نه.جلوی در خونه هستیم. -خونه ی ما؟! اینجا؟! -بعله.بامریم و ضحی.سریع آماده شو. سوار ماشین محمد شدم... -کجا قرار گذاشتین؟ -دربند خوبه؟ بالبخند گفتم:... ادامه دارد... نویسنده:بانو {کپی‌باذڪرنام نویسنده و صلوات درتعجیل آقاصاحب‌الزمان مجازاست🍃🌹} 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
رمان زیبای ♥️🍃 قسمت دوازدهم بالبخند گفتم: _اونجا الان سرده.کاش میگفتی پالتو بردارم. -خجالت بکش... سهیل پیشنهاد داد بریم یه پارک خانوادگی.ما هم بخاطر تو به زحمت افتادیم و شام و زیرانداز و خلاصه وسایل پیک نیک آوردیم. به مریم گفتم: _ای بابا!شرمنده کردین زن داداش. مریم گفت: _خواهرشوهری دیگه.چکارکنم.گردنمون از مو باریکتره. پارک پر از درخت بود.... سکوهایی برای نشستن خانواده ها درست کرده بودن. یه جایی هم تاب و سرسره برای بچه ها گذاشته بودن.روشنایی خوبی داشت. سهیل قبل از ما رسیده بود... روی یکی از سکوهای نزدیک تاب و سرسره نشسته بود.بعداز سلام و احوالپرسی محمد و سهیل وسایل رو از ماشین آوردن و مشغول پهن کردن زیرانداز شدن. ضحی تا تاب و سرسره رو دید بدو رفت سمت بچه ها. من و مریم هم دنبالش رفتیم. وقتی محمد و سهیل زیرانداز هارو پهن کردن و همه ی وسایل رو آوردن ما رو صدا کردن که بریم شام بخوریم.محمد و مریم مشغول راضی کردن ضحی بودن که اول بیاد شام بخوره بعد بره بازی کنه. سهیل از فرصت استفاده کرد و اومد نزدیک من و گفت: _ممنونم که اومدید.وقتی جواب تماس هامو ندادید نا امیدشده بودم. -عذرخواهی میکنم.متوجه تماس ها و پیامتون نشده بودم. -بله.آقا محمد گفت. مؤدب تر شده بود. مثل سابق نگاه و از ضمیر استفاده میکرد. صحبت میکرد... راضی کردن ضحی داشت طول میکشید و سهیل هم خوب از فرصت استفاده میکرد.انگار ضحی و سهیل باهم هماهنگ کرده بودن. سهیل گفت: _نمیدونم آقامحمد درمورد من چی گفته بهتون. گرچه واقعا دلم میخواست جوابتون به خواستگاری من مثبت باشه اما من به نظرتون میذارم. فقط سؤالایی برام پیش اومده که....البته آقامحمد به چندتاشون جواب داد و بعضی از سؤالامو هم از اینترنت و کتابها گرفتم، اما رو هم میخوام بدونم. تا اون موقع با فاصله کنارم ایستاده بود.. ولی بحث که به اینجا رسید اومد رو به روی من ایستاد... من تمام مدت . بالاخره محمد اومد،تنها.گفت: _ضحی راضی نمیشه بیاد.شام ضحی رو میبرم اونجا خانومم بهش بده. بعد توی یه ظرف کوکو و الویه گذاشت و با یه کم نون رفت سمت مریم و ضحی. چند قدم رفت و برگشت سمت من و گفت: _سفره رو آماده کن،الان میام. دوباره رفت... رفتم سمت وسایل و سفره رو آماده کردم. سهیل هم کمک میکرد ولی... نویسنده:بانو {کپی‌باذڪرنام نویسنده و صلوات درتعجیل آقاصاحب‌الزمان مجازاست🍃🌹} 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
[³قسمت‌تقدیم‌نگاهاے‌شمابزرگواران]👆🏻
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
[♥️🌱💌] ♥️#صمیمیت‌به‌همراه‌احترام♥️ 💠 مهم نیست که چند وقت از ازدواج شما می‌گذرد، صمیمیت و به هم احتر
🌸 ♥️🌱زوج‌هایی که در انجام کارهای منزل به یکدیگر کمک می‌کنند، در زندگی مشترک خوشبخت هستند.☺️ ♥️🌱و نسبت به بقیه‌ی زوج‌ها شادتر زندگی کرده و محبوبیتشان روز به روز بیشتر‌ می‌شود.🌿😉 ♥️گاه با ابراز این جمله که: " می‌خواهم کمکت کنم" و یا اینکه: "الان چه کاری از دستم برمی‌آید؟" محبت و عشق را به همسر خود هدیه دهید!🌹🛍 ⁹ بیاید اینگونہ با عشق و علاقھ یڪ بسازیم براے خودمون🎀🎁 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜قرائت زیارت🌱 🗓 روزپنجم 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
AUD-20201231-WA0036.mp3
4.02M
📜 قرائت زیارت 🗓 روز پنجم 📌شروع چله:99/10/27 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
📌 3 ✋السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللَّهِ وَ دَيَّانَ دِينِهِ... سلام بر تو اي وسيله ارتباط و پیوند خلق به حق و حاکم دين خدا...! 🚪در وسيله ارتباط است و هرکسي بخواهد به طور صحيح وارد جایی شود بايد از در وارد گردد و اگر کسی از ديوار وارد شود کار نابجايي کرده وچه بسا به مقصد نرسد و آسيبي متوجه او گردد. 💐خاندان رسالت هم‌ مانند "در" هستند. هرکسي مي خواهد به خدا برسد و به مقام قرب حق نائل آيد و بهره اي ازکمالات رباني ببرد؛ 👈 بايد از طريق اين خاندان قدم بردارد و از اين باب و دربيايد والا به مقصد نمی رسد‌ و خسته و‌ وامانده چه بسا به پرتگاهي پرتاب می شود و خسران و زياني براي خود ودیگران به بار آورد. 👌نکته‌ی قابل توجه دیگر اين است که، عنوانی است برای احترام يا اهانت و سمبلي براي تجليل يا تحقير و نشاني براي اظهار محبت و دوستي يا عداوت ودشمني با خدا. 💐خاندان رسالت عليهم السلام ابواب الله اند و امام زمان عليهم السلام باب الله. اگر مي خواهي به خدا‌احترام بگذاري بيا به اينان احترام بگذار. مي خواهي به خدا اظهار محبت کني بيا مهرت را به باب الله اظهارکن.... هم از نام هاي خداي تعالي است و به معناي قهار،حاکم و قاضي می باشد. 💥بنابر روایات، همه اين خاندان الله بوده اند ولي ظهور و بروز کامل اين کمال و نمود تام و تمام اين جلال در عصر ظهور آن مظهر جمال کبريايي محقق مي شود. 💫🌏و مجموعه عالم بدست با کفايت آن وجود مقدس زير پوشش توحيد و دين حق قرار مي گيرد و عنوان ديان دين اللهي او جلوه مي کند. 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
📌 4 🌼 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللّٰهِ وَناصِرَ حَقِّهِ... 🔹در این سلام، از دو مقام دیگر آن وجود مقدس سخن به میان آمده است؛ یکی مقام رفیع و جایگاه بلند "خلیفه الهی‌" و دیگری "یاریگر حق الله" 💫 از جهت شرعی، خلیفة الله به امامی می گویند که فوق او امامی نیست و به اندازه ای عظمت دارد که ملک داوودی و سلیمانی در مقابل او کوچک است. ❇️ هر جانشینی باید با آن کسی که جانشین او شده از هر جهتی شباهت کامل داشته باشد ➖ و کسی که دیگری را خلیفه و جانشین خود قرار می دهد هر چه دارد - و می شود به غیر منتقل کند - به آن جانشین می بخشد، با حفظ رابطه‌ی خالقی و مخلوقی و الا خلیفة الله بودن محقق‌ نمی شود! 🔹 و ناصر حقه... در باره حق خدای متعال که امام زمان(ع)، ناصر حق اوست در آغاز حدیث حقوق امام سجاد علیه السلام، چنین آمده است: ✍فاما حق الله الاکبر علیک فان تعبده و لا تشرک به شیئا... حق خدای بزرگ بر تو این است که او را عبادت کنی و چیزی را شریک او قرار ندهی! (←•توحید•→) 💟 گرچه همه اولیای حق صاحب چنین منزلتی هستند اما،خداوند سبحان این مقام را بطور مطلق در سطح هستی برای آن وجود مقدس ذخیره ساخته است. 🔆 در روزگار اوست که اثری از شرک باقی نمی ماند و وعده الهی در آیه ۵۶ سوره نور محقق می شود← یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا. 💚 در مقابل این یاری حضرت، خداوند سبحان هم چنان نصرت و یاری در حق او خواهد نمود که از آغاز عالم تا انجام آن در حق کسی چنان نصرتی محقق نشده است...👌✨ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
🌙|نمازپرفضیݪت‌ماه! هرڪہ این نماز را بخواند؛خداوند خودش راو ماݪش را و زنان وفرزندان او را و دین دنیاے اورا تا سال دیگࢪ حفظ ڪندواگر دراین سال بمیردبر بمیردیعنی ثواݕ شهیدان داشتہ باشد♥️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸