💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمتصدوچهارده
✍هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... جسارتش بیشتر شد اما بدجور ترسیده بود توی صحبت ها معلوم شد که ... بعد از اینکه مار رو خریده ... برده مدرسه و چند تا از همکلاسی هاش هم توی ذوق و حال جوانی پاشون رو گذاشتن جای پای سعید و شیر شدنکه اونها هم مار بخرن ... و ترسش از همین بود ...
عبداللهی ، افسر پرونده خیلی قشنگ با مورد سعید برخورد کرد و انصافا شنیدن اون حرف ها و نصیحت ها براش لازم بود ...
سعید هم که فهمید باهاش کاری ندارن آروم تر شده بود... اما وقتی ازش خواستن کمک شون تا طرف رو گیر بندازن... دوباره چهره رنگ پریده اش دیدنی شده بود ...
- مهران اگه درگیری بشه چی؟ تیراندازی بشه چی؟
به زحمت جلوی خنده ام رو گرفتم
وقتی بهت میگم اینقدر فیلم جنایی و آدم کشی نگاه نکن... واسه همین چیزهاست ... از یه طرف، جو می گیرتت واسه ملت شاخ و شونه می کشی از یه طرف، این طوری رنگت می پره ...
قرار شد ... سعید واسطه بشه و یکی از سربازهای کلانتری به اسم همکلاسی سعید و خریدار جلو بیاد منم باهاشون رفتم
پلیس ها تا ریختن طرف رو بگیرن سعید مثل فشنگ در رفت ...
آقای عبداللهی که ازش تشکر کرد با اون قیافه ترسیده اش ... ژست قهرمان ها رو به خودش گرفته بود و تعارف تکه پاره می کرد
کاری نکردم ... همه ما در قبال جامعه مسئولیم ... و ...
من و آقای عبداللهی به زحمت جلوی خنده مون رو گرفته بودیم آخر خنده اش ترکید و زد روی شونه سعید
خیلی کار خوبی می کنی ... با همین روحیه درس بخون دیگه از این کارها نکن قدر داداشت رو هم بدون
از ما که دور شد خنده منم ترکید
- تیکه آخرش از همه مهمتر بود قدر داداشت رو بدون ...
با حالت خاصی بهم نگاه کرد
- روانی ... یه سوسک رو درخته به اونم بخند
خسته از دانشگاه برگشته بودم در رو که باز کردم یه نفر با صدای مضطرب و ناراحت صدام کرد
آقا مهران
برگشتم سمتش انسیه خانم بود با حالت بهم ریخته و آشفته
- مادرت خونه نیست؟
نه ... دادگاه داشتن
بیشتر از قبل بهم ریخت
چی شده؟ کمکی از دست من برمیاد؟
سرش رو انداخت پایین
هیچی و رفت متعجب ... چند لحظه ایستادم شاید پشیمون بشه برگرده و حرفش رو بزنه اما بی توقف دور شد
رفتم داخل ... سعید چند تا از هم کلاسی هاش رو دعوت کرده بود . داشتن دور هم فیلم نگاه می کردن دوست هاش که بهم سلام کردن تازه متوجه من شد سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد ...
- چیه قیافه ات شبیه علامت سوال شده؟نشستم کنارشون و یه مشت تخمه برداشتم هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم خیلی بهم ریخته بود چیزی نگفت و رفت نگرانش شدم
با حالت خاصی زل زد بهم ...
تو هم که نگران هر احمق بیشعوری که رسید بشو
و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون
حقشه بلایی که سرش اومده با اون مازیار جونش ...
- برای مازیار اتفاقی افتاده؟
نه ... شوهرش می خواد دوباره ازدواج کنه ... مردک سر پیری فیلش یاد هندستون کرده ...
و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه کرد چشم هاش برق می زد
- دختره هم سن و سال توئه از اون شارلاتان هاست دست مریم رو از پشت بسته ...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
#سربازگمنام
⏪ #ادامہ_دارد...
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمتصدوپانزده
✍با چنان وجدی حرف می زد که حد نداشت با این سنش تازه هنوز حتی عقد هم نکردن اومد در خونه انسیه خانم، داد و بیداد که از زندگی من برو بیرون خبرش تو کل محل پیچیده
باورم نمی شد ...
اون که شوهرش خیلی مرد خانواده بود و بهشون می رسید ...
- عشق پیری گر بجنبد میشه حال و روز اونها ...
بقیه مشت تخمه رو خالی کردم توی ظرف حالا تو چرا اینقدر ذوق می کنی؟ مصیبت مردم خندیدن نداره
حقش بود زنکه ... اون سری برگشته به من میگه صداش رو نازک کرد
- داداشت که هیچ گلی به سر شما نزد ببینم تو سال دیگه ... پات رو میزاری جای پای مازیار ما یا داداش مهرانت؟ دختر من که از الان داره برای کنکور می خونه
دستش رو دوباره برد توی ظرف تخمه
خودش و دخترش فدام شن حالا ببینم دخترش توی این شرایط چه می خواد بخوره ... مازیار جونش که حاضر نشد حتی یه سر از تهران پاشه بیاد اینجا ماشاء الله آمار کل محل رو هم که داری این رو گفتم و با ناراحتی رفتم توی اتاق دلم براشون می سوخت من بهتر از هر کسی می فهمیدم توی چه شرایط وحشتناکی قرار دارن فردا رفتم دنبال یه وکیل ... انسیه خانم کسی رو نداشت که کمکش کنه
اما چیزی رو که اون موقع متوجه نشدم حقیقتی بود که کم کم حواسم بهش جمع شد ... اوایل باورش سخت بود حتی با وجود اینکه به چشم می دیدم
خدا ... روی من غیرت داشت محال بود آزاری، بی جواب بمونه قبل از اون هرگز صفات قهریه خدا رو ندیده بودم
براشون یه وکیل خوب پیدا کردم اما حقیقتا دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم برای همین پیش از هر چیزی چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم از هر دری وارد شدیم فایده نداشت
این چیزی نیست که بشه درستش کرد خسته شدم از دست این زن با همه چیزش ساختم ... به خودشم گفتم می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم ... اما دیگه نمی کشم یهو بریدم با ناراحتی سرم رو انداختم پایین
بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ مگه شما نمی گید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اونها تحملش کردید نمی دونم چی شد ... یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم اصلا هم پشیمون نیستم دو تا شون اخلاق ندارن ... حداقل این یکی پاچه مردم رو می گیره نه مال من رو که خسته از سر کار برمی گردم باید نق نق هم گوش کنم ...
از هر دری وارد می شدیم فایده نداشت دست از پا درازتر اومدیم بیرون چند لحظه همون جا ایستادم ...
- خدایا ... اگر به خاطر دل من بود به حرمت تو ... همین جا همه شون رو بخشیدم ... خلاصه خلاص ...
امتحانات پایانی ترم اول پس فردا یه امتحان داشتم از سر و صدای سعید یه دونه گوشی مخصوص مته کارها از ابزار فروشی خریده بودم
روی گوشم ... غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونه ام سریع گوشی رو برداشتم ...
- تلفن کارت داره انسیه خانمه
از جا بلند شدم خدایا به امید تو
دلم با جواب دادن نبود توی ایام امتحان با هزار جور فشار ذهنی مختلف اما گوشی رو که برداشتم صداش شادتر از همیشه بود
شرمنده مهران جان ... مادرت گفت امتحان داری اما باید خودم شخصا ازت تشکر می کردم نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین ... امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من مهریه ام رو هم داد خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد این زندگی دیگه برگشتی نداره ... اما یه دنیا ممنونم همه اش از زحمات تو بود
دستم روی هوا خشک شد یاد اون شب افتادم ... "خدایا به خودت بخشیدم" صدام از ته چاه در می اومد
- نه انسیه خانم من کاری نکردم اونی که باید ازش تشکر کنید من نیستم
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
#سربازگمنام
⏪ #ادامہ_دارد...
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
-✌️🏼📿-
'🎊🌱هفتہبسیجروبہتمامےخواهران‹خودپرستو
مغرورنیستند،زیرچادرهرڪارینمیکنندو...›وبہ
برادران‹بالباسراهبہراهمخنمیزنن،و
مذهبےنمانیستندو...›تبریڪعرضمیڪنم. . .🎊🌱'
"امیدهستدینخودتونرومحڪمتر
داخلمشتتوننگہدارید🙂✊🏼"
#اندکےتأمللازمهست...🤔
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
【🎐💭】
︰
گاهے اوقات خدا در ها رو
میبنده تا تو حرکت کنے••👣
چون اون میدونہ
تا زمانے ڪہ مجبور نباشے
حرڪت و تغییر نمیڪنے••👋🏻
بهش اعتماد ڪن
اون همیشہ پشتتہ...|💛🌻|
︰
#انگـیزشــۍ
#یاڪریمالصفح🕊
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
☁️⃟🌱¦⇢#عاشقانهخدایی
☁️⃟¦🌱⇢#دلدادگی
بارالہا
ٺو نادیده میگیرے
من هم نادیده میگیرمـ
ٺو خطاهایݦ را من عطاهایت را..
#یاڪریمالصفح🕊
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
‹📚💚›
بِخوان دعاۍِ فَرج را، دعا اثر دارد
دعا ڪبوتر عِشق است باݪ و پر دارد
بِخوان دعاۍِ فرج را و عافیت بطلب
کہ روزگار، بسے فتنہ زیر سر دارد
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
【#هرروز_یک_حدیث🌹 】
#امامعلے﴿علیہالسلام﴾فرمودند:
#خوشبينى ﴿✨﴾
مايه آسايشدل و سلامتدين است ﴿🌿﴾
📖 غررالحڪم، حدیث 4816
👤|#خـــــــــــــــادم_الحســـــــــــــــین
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
[• #توصیہهای_مجردانه♥•]
👤•|در انتخاب شریک زندگے،
هماهنگے خصوصیات فیزیکے،
کشش و تمایل فیزیکے را جدے
بگیرید.
🌸•|زیبایے، یک امر نسبے است و
بجز درصد کمے از افراد که تقریبا
تمامے مشخصه هاے زیبایے را دارند
و در نظر همگان زیبا به نظر میرسند،
اکثر افراد جامعه از نظر زیبایے در یک
حد متوسط هستند و احساس افراد
در هر مورد متفاوت خواهد بود.
⚠️•|از علایم هشدار دهنده و زنگ خطرها غافل نشوید، وجود هر یک
از موارد زیر زنگ خطرے، براے
انتخاب درست همسر است :
💐•|بعد از جلسه دوم، سوم آشنایے
و دیدار، هنوز نمیدانید کشش و تمایل فیزیکے به طرف مقابل دارید یا نه.
تفاوت ظاهرے بسیار شدید و چشم
گیر بین شما و طرف مقابل وجود
دارد(مثلا بلند قد با کوتاه قد ).
برایتان ظاهر شخص اهمیتی ندارد
(در اکثر موارد بعدا مهم و اثرگذار
خواهد بود).
💉•|تصور اینکه بعد از ازدواج با
درمان و جراحے زیبایے معایب را
برطرف کرده و خود یا طرف مقابل
را زیبا خواهید کرد (در مواردے که
با جراحے تغییرات بسیار واضح و چشمگیر ایجاد خواهد شد بهتر
است قبل از ازدواج انجام شود
نه بعد از آن، زیرا چنین تغییرات
شدید و واضح تعادل و تناسب
دوطرف را برهم خواهد زد ).
#دانستنےهاےپیشازازدواج
#خوشبختےنصیبدلهاےپاکتون
#بهحقحضرتامالبنینسلاماللہعلیہا💚
👤|#خــــــــــادم_الحـســـــــــــــــیـن
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️