💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #قسمت_سی_ویکم 📚
شروع کردم به خوندن نامه،بخش های اولش که برا بخشیدنشون بود
دلیلایی که اورده بودن برا دوریمون...
سریع از این بخشاش رد شدم میخواستم ببینم این مرد کیه که وارد زندگیم شده رسیدم تقریبا اخرای نامه بود که نوشته شده بود:
آرمیتا ما وقتی فهمیدیم اومدی تهران
برات یه محافظ گذاشتیم چون ممکن بود جون تو به خاطر ما در خطر باشه ..
بعدما دیگه خطری تهدیدت نمیکنه
شاید اون بیاد سراغت آدم بدی نیس،خیالت راحت......
نامه رو تا زدم مثل اولش
+آدم بدی نیس خیالت راحت..وا
-چیه؟تو هم تو بخش آخر موندی
+اوهوم
-فکر کنم منظورش این بوده طرف پیشنهاد مزدوج شدن داد قبول کنی
+وا
-والا
+چرا همچین فکر کردن با خودشون ؟؟
-نمی دونم شاید می خواستن خیالشون از بابت آیندت راحت باشه
+با همچین ادمی که تو گروه خلاف بوده حتما ایندم روشن میشه ..هه
-ارمیتا شاید طرف تو کار خلاف نباشه.میگم اگه به وخ پیشنهادی چیزی داد رو اینم فک کن نظرت چیه
+چی میگی سمیرا.....
-دارم میگم به انواع کیسا فک کن
+تو صبحونه نخوردی مغزت هنوز ارور میده پاشو ببینم
من یه کیسی بهت نشون بدم که حال کنی
بلند شدم و یه مانتو پوشیدم و بعد چادرم رو سر کردم و ب سمت در رفتم
-ارمیتا کجا میری؟
+ میخوام این پسره رو رد کنم بره
از پله ها رفتمبالا تو حیاط که یهو نجمه خانومجلومسبز شد
+سلام
-سلام عزیزم
-داشتیم میومدیم پایین صدات کنم
+جانم بفرمایین کاری داشتین؟
-می خواستم دیروز زنگ بزنم دیگه گفتممشغول عقد و اینا هستی،خواستم بگمما نظرمون هیچ تغییر نکرده
+به پسرتون گفتین؟
-آره عزیزم ..حالا بگو کی مزاحم بشیم؟
+نمیدونم والا
-پس خودم زنگ میزنم بهت میگم، برو دخترم
+خداحافظ
نجمه خانوم رفت بالا تازه یادم افتاد بیرون چیکار داشتم
رفتم دم در با چشم هام داشتم دنبال این پسره میگشتم اما نبود..
+خداکنه بیخیال شده باشه کلا
در و بستم و اومدم تو ..
#ادامه_دارد....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپیباذکرنامنویسندههامشکلیندارد🙂‼️
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_سی_ودوم 📚
برگشتم داخل خونه که سمیرا اومد گفت
-چیشد!؟چیشد؟
+چی چی شد
-خب ینی میگم چی بهش گفتی
+اصن نبود که چیزی بگم بهش
-خب پس وسایل و جمع کن برگردیم
+کجا؟
-رشت
+نه بابا من نمیام
-خب بیا خونه ما اونام بیان اونجا
+کیا؟
- حرفاتو و با نجمه خانوم شنیدم
+من پاشم بیام رشت بعد به اونا که از مشهد اومدن تهران بگم بیاین رشت...وای خدا
-اوم راست میگی یه جوریه ...خب من زنگ بزنم مامان و بابام بیان اینجا
+نمی دونم
-حالا جوابت به این پسره چی هست؟
+نمی دونم
-کی میان خواستگاری؟
+نمیدونم
-سپاس از جواب های جامع و کامل...از خانواده اون عرفان خبری نیست دیگه؟
+نه بابا چه خبری
صدای زنگ گوشیم اومد بلند شدم و رفتم از تو اتاق برداشتم
+وای سمیرا چه حلال زاده..عارفس
-جدی؟
+آره
جواب دادم
+سلام
-سلام آرمیتا جون خوبی؟
+خوبم ممنون شماها چطورین؟
-خوبیم مامان و بابام سلام می رسونن
داشتم صحبت می کردم که سمیرا اومد کنارمو گفت:
-من میرم بالا با نجمه خانوم حرف بزنم
+وایسا ببینم برا چی؟
-ببینم کی می خوان بیان من زنگ بزنم مامان و بابام
+نمی دونم هر کاری می خوای بکن.نه نه سمیرا نرو
-چرا چیشد؟
+نجمه خانوم تو حیاط منو دید گفت خودش زنگ میزنه،زشته تو بری
-باشه خب
+الو عارفه ببخشید
-خواهش میکنم دوستت سمیرا بود؟
+آره..خب میگفتی چه خبر؟
-آها قرار شد به خاطر اینکه هنوز یه سالم نشده فاطمه خواهرش فوت شده یه مراسم کوچیک بگیریم و بریم سر خونه زندگی
+آها خب باشه ممنون که زنگ زدی و دعوتم کردی
-خواهش میکنم گلم.میگم آرمیتا!!!
+جانم
-میای؟!
+اره چرا نیام؟
-به خاطر عرفان گفتم شاید نیای
+نه عزیزم من حتما میام
-ممنون آرمیتا
+خواهش میکنم فعلا خداحافظ
-خدافظ
#ادامه_دارد....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپیباذکرنامنویسندههامشکلیندارد🙂‼️
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم🖇
✨ #قسمت_سی_وسوم📚
*
نجمه خانوم امروز زنگ زد و گفت میخوان بیان خوستگاری
سمیرا هم معطل نکرد و زنگ زد به مادر و پدرش تا توجلسه خواستگاری حضور داشته باشن.
اونا هم لطف کردن و امروز رسیدن تهران.
یه غمی تو دلم بود
دلم میخواست خانواده خودم،فاطمه ،توی مراسم خواستگاریم حضور داشته باشن
**
حدود ساعت 4بود داشتم با سمیرا میوه ها رو میشستم که مادر سمیرا اومد داخل آشپزخونه گفت
-ارمیتا جان برو لباساتو بپوش الانه که بیان
+چشم
رفتم تو اتاق و مشغول عوض کردن لباسام شدم نگاهم افتاد به قاب عکسایی که رو دیوار بود ..
اولیش یه عکس چهارتایی از من و فاطمه و سارا و سمیرا بود ،همون روزی که جشن گرفتیم برا اینکه قرار بود برگردن شهرشون..
یادش بخیر ..
بعدیش یه عکس ماله چندسال پیش بود
من و بابا..مامان ..مادربزگم پدربزرگم..
زمانی که نمی دونستم قراره همچین اتفاقایی تو زندگیم بیافته و فکر می کردم همیشه از مدرسه پیش مادربزرگ و پدربزرگم بازی میکنم و خوش میگذرونم
تا مامان و بابام شب از سر کار بیان منو ببرن خونه .. و تا اخر همینه..
-آرمیتاا بیا بدو
+هیع مگه اومدن؟
-آره بدو
سریع چادر رنگیمو انداختم روی سرمو رفتم جلودر سلام و احوال پرسی کردیم
و بعد با سمیرا رفتیم آشپزخونه نشستیم
+چایی بریزم؟
-نه بابا زوده سرد میشه
گوشی سمیرا زنگ خورد
+کیه؟
-ساراستماس تصویری گرفته
+وابیی آخه الان؟جواب ندی ها
-چرا؟
بیا جواب دادم
-سلام سارا
+بابا یواش میشنون
+سلام
-چطوری؟خوبی؟بیا برات از تجربیاتم بگم
+مسخره بازی درنیار دیوونه
-بالاخره من ۴تا خواستگار بیشتر دیدم
+بابا تو با زتگ زدنت انقدر استرس دادی که اینا با اومدنشون ندادن ...
-کی من؟
+من برم چایی بریزم صدام زدن
-برو برو بعدا برات میگم
تلفن و قطع کردیم و با سمیرا سریع چایی ریختیم
بسم الله گفتمو رفتم چایی و تعارف کردم.....
#ادامه_دارد....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپیباذکرنامنویسندههامشکلیندارد🙂‼️
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_آخر 📚
یک ماه بعد
قرار عقد رو گذاشتیم و من شرعا و قانونا همسر رسمی طاها شدم و خرج عروسی رو دادیم به خیریه و باهم راهی مشهد شدیم..
و زیر سایه آقاامام رضا زندگیمون و شروع کردیم..
فعالیتم تو پیجم ادامه داشت و طاها هم سعی می کرد کمکم کنه اگه مشکل داشتم..
**
ِآخر هفته بود بعد از برنامه ای که با دخترای مشهدی دوباره تو همون صحن که پاتوقمون بود کلید زدیم و اعضای زیادی هم به گروهمون اضافه کردیم و برنامه های فرهنگیمونم گسترده تر شد..
از دخترا خداحافظی کردم و رفتم سمت جایی که طاها نشسته بود کنارش نشستم و سلام کردم
-سلام بر بانو چطور بود برنامه امروز؟
+عالی
-منم یه فکری کردم
+چی؟
-یه همچین گروهی بزنم از نوع مردونش
+خیلی خوبه
-آره، راستی یه فکر دیگم کردم
+چی؟
-داستان زندگیت و بنویس
+من؟برا چی؟
-ببین خب شاید خیلی از مذهبیا مثل گذشته تو باشن،هچی از دینش ،از دلیل نماز خوندش حجابش و ...
ندونه تو با نوشتن داستان زندگیت شاید باعث تلنگر حتی یه نفر بشی..
تازه به غیر از اون همون ماجرات ،مجازی و گروه و مختلط و چت با نامحرم اون وابستگی که بدون خواسته دو طرف ایجاد میشه..
اگه بدونن چقدر آسیب می بینن شاید از این کار فاصله بگیرن...
+اومم..راست میگی
-می نویسی؟
+یه شرط داره
-چه شرطی؟
+جنابعالی کمکم کنید
-چشمممم
+بریم زیارت؟
-یاعلی بریم....
#ادامه_دارد....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپیباذکرنامنویسندههامشکلیندارد🙂‼️
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
⁵پـــــ📖ـــــارتتقدیــ👆ـــم نگاهاتـــ👀ــون
#پایان_ࢪمان🙂🌿
منتظر نظراتتون درباره رمان#عشق_مجازی📲هستم⇩
🌸
https://harfeto.timefriend.net/527319081 🌸
📱 https://eitaa.com/hadidelhaa/16471 📱
پاࢪت اول رمان#عشق_مجازے👆
به اعتقاد من
پول باید وسیله باشد
نه هدف!
سالروز شهادت
#شهیدادواردوآنیلی
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرْ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلٰا﴾
👤|#خــــــــــادم_الحـســـــــــــــــیـن
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
[جہاد،جہاداستنہمجاهد،
او اسمفاعلنیست
بلڪہخودفعلاست
وهمہوجوداووقفحرکتوتلاش
براےتحققاهدافاسلامےبود]
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#بهخودمونبیایم~|•🍀
.
بھمگفٺ :
اگہبدونےامامزمانٺ
چقدردلشٺنگشدھبراٺ ..
ازخجالٺآبمیشدے🥀
.
راسمیگفٺ ...[:
#جمعه
#اللهم_عجل_لولیـڪ_الفـرج
•
👤|#خــــــــــادم_الحـســـــــــــــــیـن
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
tanha_masir_22.mp3
12.68M
جلسھ بیستودوم !🌱
#استاد_پناهیان🎤
🌸#تنها_مسیر 🌸
『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
جلسھ بیستودوم !🌱 #استاد_پناهیان🎤 🌸#تنها_مسیر 🌸
- مرور و خیلی خلاصه
این حدیث یک بیان فلسفی است که از خدا و پیامبر وامام هم حرفی نیست در واقع این یک قاعده کلی است
🔷...وَ ذَلِّلْ نَفْسَكَ بِاحْتِمَالِ مَنْ خَالَفَكَ مِمَّنْ هُوَ فَوْقَكَ وَ مِمَّنْ لَهُ اَلْفَضْلُ عَلَيْكَ فَإِنَّمَا أَقْرَرْتُ لَهُ بِفَضْلِهِ لِئَلاَّ تُخَالِفَهُ - وَ مَنْ لاَ يَعْرِفُ لِأَحَدٍ اَلْفَضْلَ فَهُوَ اَلْمُعْجَبُ بِرَأْيِهِ ...
امام صادق عليه السّلام فرمود :
و نفس خود را در برابر مخالفينت كه بالا دست تو هستند و بر تو برترى دارند مهار كن ، زيرا اقرار تو به برترى او براى مخالفت نكردن با اوست ، و هر كه براى احدى برترى قائل نباشد او خود پسند است ...
#ذَلِّلْ-نَفْسَك
باید کبریایی نفس را در مقابل کبریایی خدا بگیری تا بتوانی از خدا لذت ببری👌🏻
#بِاحْتِمَالِ-مَنْ-خَالَفَك
با تحمل کسیکه با تو مخالفت می کند یعنی مدیریت مبارزه با هوای نفست را بده به #مِمَّنْ-هُوَ-فَوْقَكَ کسی که #مافوق توست
🔖در رعایت سلسله مراتب مافوق باید خیلی مراقب باشیم ( پدر و مادر ، زن و شوهر ، پیامبر و امام ، ... و ولی فقیه)
#وَ مِمَّنْ-لَهُ-اَلْفَضْلُ-عَلَيْك
و کسی که فضلی بر تو دارد ، خدا به او نسبت به تو برتری داده اطاعتش کن
فَإِنَّمَا أَقْرَرْتُ لَهُ بِفَضْلِهِ #لِئَلاَّ-تُخَالِفَهُ ... تا مخالفتش نکنی
وَ مَنْ لاَ يَعْرِفُ لِأَحَدٍ اَلْفَضْلَ فَهُوَ اَلْمُعْجَبُ بِرَأْيِهِ ...
کسی که برای احدی فضلی قائل نباشد آدم خود پسندی است ...
پس در جریان مخالفت با هوای نفس چند نکته اساسی وجود دارد
هدف این مبارزه ⬅ لقاءالله
مدیریت آن ⬅ توسط ولی الله و مافوق ها طبق سلسله مراتب
برنامه آن ⬅ تقوا
انگیزه آن ⬅ ایمان
در شرح این حدیث منظور از مافوق اهل بیت عصمت و ائمه هدی هستند
✨ مدیریت مخالفت با هوای نفس باید با مافوقی باشد که خدا تعیین کرده...مافوق ها هم در درجات مختلف توسط خدا تعیین شده، مافوق اعظم امام زمان (عج) ،سپس در نیابتش ولی فقیه ،بعد پدر و مادر ( و بالوالدین احسانا )، بعد شوهر در زمینه هایی بر زن و ....
خب اگر مدیریت هوای نفس را به ولی خدا ندهیم چه می شود ؟🤔
مدیریت مخالفت با هوای نفس تو به دست دشمن خدا می افتد
و این یک قاعده کلی برای همیشه بوده و هست
👌امروز اگر با دادن مدیریت هوای نفست به ولی فقیه استقامت کنی یک عمر در آسایش خواهی بود والا باید مدیریت دشمن گرگ صفت را بپذیری که به هیچ حدی از ذلت تو مگر نابودی کاملت راضی نمی شود
در گذشته هم آنان که در کنار حضرت علی (ع) در مقابل معاویه به هزاران بهانه نماندند بعدا به دستور یزید بن معاویه سگ باز (به نیت قربت الی الله) مقابل اباعبدالله الحسین (ع) ایستادند !
این ها قرار بود کنار امیرالمومنین(ع) شهید شوند خودشان را حفظ کردند تا به لاشه های ابدی تاریخ تبدیل شوند
علی لعنت الله علی القوم الظالمین
صوتکاملروگوشکنید🎧
『 🌿 』
•
.
#صهیونیستها اعتقاد دارند ...
"تفڪرانقلابی و جھادۍ ایرانی" ؛
#کلید
#افول آمریکاوسقوطِاسرائیل هستند... !
•
👤|#خــــــــــادم_الحـســـــــــــــــیـن
#دختران_فاطمے |#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa